این روزها واشنگتن یک سر دارد و هزار سودا! دروغ آوریل واشنگتن، یعنی تهاجم به کنسولگری شیعیها در دمشق به حساب اسرائیل نوشته شد، ارتش اسرائیل هم آن را تأئید نکرده است! از سوی دیگر، امت مسلمان ساکن آمریکا، به دلیل حمایت واشنگتن از کشتار فلسطینیان در غزه، جهت شرکت در ضیافت «عیدفطر» کاخ سفید شرط و شروط گذاشته و گفتند، «ارباب به پابوس میآئیم، به شرط اینکه یواشکی باشه!» و از همه مهمتر اینکه، واشنگتن رئیس بانکمرکزیاش را برای گدائی محبت و «اعتبار» به چین فرستاد! یادآور شویم 36 هزار میلیارد دلار اوراق قرضۀ دولت آمریکا در دست چینیهاست؛ کافی است پکن این اوراق را برای فروش به بازار عرضه کند، تا دولت آمریکا رسماً در برابر همان بانکهای نیویورکی که پُزشان را به ملتهای جهان میدهد، «اعلام ورشکستگی» فرماید! در اینصورت پرداخت حقوق لشکر بیکاره و بیعار و مفتخور ـ کارمندان دولت آمریکا ـ منتفی خواهد شد، و در عرصۀ واقعیت شاهد هرجومرج و آدمخواری در خیابانهای ینگهدنیا خواهیم بود! حال باید ببینیم ریشۀ بحران گستردهای که اینچنین آمریکا را فراگرفته در کجاست؟
مسلماً تجدید حیات نظامی و تشکیلاتی روسیه در این میانه دخیل است؛ چرا که امروز این کشور با روسیهای که جواز دفناش را جرج بوش (پدر) با فروپاشی دیوار برلین صادر کرد فاصلۀ زیادی دارد. از سوی دیگر، قدرت اقتصادی و خصوصاً تکنولوژیک چین لرزه بر اندام واشنگتننشینان انداخته، و دلیل دیگری است بر نگرانیهای آمریکا و رعایای اروپائیاش. نهایت امر، ساختوپاختهای آمریکا با هند، کشورهای آسیای شرقی و برخی محافل واپسگرای آمریکای لاتین نیز مشکل بتواند پاسخگوی خلاءای شود که روسیه و چین، واشنگتن را در آن شناور کردهاند.
طی دو دهۀ اخیر در پاسخ به تمامی سئوالات حیاتیای که موجودیت غرب را به چالش کشاند، آمریکا تفنگاش را از این شانه به آن شانه انداخت. یک روز حزب دمکرات با نسخههای اسلامگرائی، حمایت از همجنسگرایان و رنگینپوستان، دکان رنگینکمان، ووکیایسم و … سراسیمه از راه فرارسید، ولی دیری نپائید که ناکامیها سبب شد تا زمام امور کشور به جمهوریخواهان تندرو و راستگرایان «آمریکای سپید» سپرده شود! در فردای سیهروزی پروژۀ «آمریکای سپید»، دوباره سروکلۀ یک رئیسجمهور شیفتۀ جنگسرد و دلدادۀ اروپای آمریکاپرست و سازمان آتلانتیک شمالی پیدا شد. ولی دیری نگذشت که بنبستها سریعاً جناب رئیسجمهور را با فرد دیگری که دشمن اروپا و سازمان ناتو بود جایگزین کرد، و … و جالب اینکه، طی این بدهبستانها تمامی مشکلات همچنان دستنخورده و ثابت باقی ماند! خلاصه تجربۀ دو دهۀ اخیر نشان داد که هیئتحاکمۀ آمریکا و دوقطبیای که ایالاتمتحد به آن خو گرفته، دیگر نمیتواند مانند دهۀ 1960 با خروج از ارتدوکسیسم آیزنهاوری، و هیاهوی «دمکراتمنشانه» قبیلۀ کندی، متضمن بقا و دوام سیاسی واشنگتن در صحنۀ سیاست بینالمللی باشد؛ راه چارۀ نوینی میبایست جستجو میشد. راهی که ظاهراً خارج از دسترس هیئتحاکمۀ نزدیکبین آمریکاست.
در عمل، تمامی مصائب و معضلاتی که امروز در سطح جهان با آن روبرو هستیم در همین نزدیکبینی سیاسی آمریکائی خلاصه شده. کشوری که مانند کبک سر در برف فرو برده، و از آنجا که خود هیچ نمیبیند، میپندارد دیگران هم سر در برف دارند. ولی رخدادها را جهانیان میبینند؛ فرار آمریکا از افغانستان و شکست در پروژههای عراق، سوریه و لیبی به همان اندازه یک واقعیت سیاسی و نظامی است که جنگ محکوم به شکست آمریکا در اوکراین! این «شکستها» تبعاتی خواهد داشت که آمریکا و آمریکائی تا سالها با آن زندگی خواهند کرد.
به استنباط ما، امروز آمریکا در برابر فاجعۀ جدیدی قرار گرفته! چرا که، شکست نظامی غرب و سازمان ناتو در جبهۀ اوکراین هنوز حتی نوک بینیاش را هم از گردوخاک جبههها بیرون نیاورده. از سوی دیگر تبعات منطقهای، انسانی و سیاسی جنگ ارتش اسرائیل با آنچه گروه «حماس» معرفی میشود هنوز مشخص نیست! جهانوطنهای واشنگتننشین همزمان، هم از زلنسکی و نتانیاهو حمایت نظامی میکنند، هم دستورالعمل جنگی صادر مینمایند! به عنوان نمونه به زلنسکی دستور میدهند به صنایع نفتی روسیه حمله نکند، و نتانیاهو را هم به دلیل عدم توجه به حقوق غیرنظامیان مورد خطاب و عتاب قرار میدهند! خلاصه بگوئیم، آمریکا جنگ و افکار عمومی «پاستوریزه» میخواهد. جنگی که به آرایش صنایع نفتیای که تحت نظارت واشنگتن عمل میکند لطمهای نمیزند، و افکارعمومی نیز میباید در جنگ اسرائیل و حماس سیاستهای آمریکا را در خاورمیانه کاملاً مورد تأئید قرار دهد! درست حدس زدید! آب از آب تکان نخورد؛ فقط آمریکا برندۀ صحنه باشد! به این میگویند «اشتهای صاف» کدخدا در جنگهای نیابتی!
ولی رعایا هم از این فرصتها استفاده کرده، خودی نشان میدهند! به طور مثال، دولت اسرائیل که از آغاز موجودیتاش تا به امروز نانشب را از دست واشنگتن خورده، به خود اجازه میدهد رسماً در برابر تصمیمات رئیسجمهور آمریکا قد علم کرده، مطالبات وی را در برابر چشم جهانیان لگدمال نماید! نتانیاهو، علیرغم اظهارات جو بایدن، هم میخواهد به رفح حمله کند، و هم به بهانۀ حفظ امنیت کشور، در نوار غزه از کشته، پشته بسازد! و جالبتر اینکه، حماس که گویا هدف اصلی این عملیات عنوان میشود، رسماً اعلام میدارد، «گروگانهای اسرائیلی در دست ما نیستند!» به عبارت دیگر تهاجم اسرائیل به نوار غزه پایه و اساس مشخصی ندارد. صاحبنظران معتقدند که مسئولیت این جنگ بر عهدۀ اکثریت پارلمانی جمهوریخواهان در آمریکاست؛ همانها که سعی دارند با ریختن تتمه آبروی حزب دمکرات، پیروزی قبیلۀ ترامپ را در انتخابات آینده تضمین کنند. باید پرسید، کیست که عملیات و اهداف نظامی اسرائیل در غزه را راهبری میکند؟
باری نهایت امر، منجلاب سیاسی و نظامیای که آمریکا خود و متحدان و رعایایاش را در آن غوطهور کرده، به موشکباران کنسولگری و یا شاید سفارت جمکرانیها در سوریه نیز منجر شد! و اینک پای ملایان نیز رسماً به جنگهای نیابتی، تحت نظارت واشنگتن باز شده است! البته حملات نظامی بر علیه مهرههای حکومت ملایان، چه در داخل مرزها و چه در منطقه از دیرباز سکۀ رایج بود. همانطور که میدانیم، طی سالهای اخیر این نوع حملات به قتل «شخصیتهای» شناخته شدۀ نظامی و امنیتی حکومت ملایان انجامید، و علیرغم سروصدای فراوان در تهران و تظاهرات و نمایش نمازهای جماعت و … هیچگاه از سوی حکومت اسلامی به این تعرضات عکسالعملی نشان داده نشد. به عبارت سادهتر، حکومت ملایان مانند سگی است که خوابیده پارس میکند! ولی در این میان چند سئوال مطرح میشود. نخست اینکه آمران و عاملان واقعی این حملات چه کشورها و چه محافلی هستند و دستهای داخلی و یا خارجی در این عملیات چگونه عمل میکنند؟ دیگر آنکه، اگر دولت ملایان قادر نیست امنیت «مقاماتاش» را در سطح منطقهای و حتی در درون کشور تأمین نماید، با تکیه بر چه ساختار اداری و تشکیلاتیای ادعای برخورد با معضلات داخلی و خارجی دارد؟ و نهایت امر «خروجی» این بحران امنیتی که ملایان کل کشور را در آن مغروق کردهاند چیست؟
به استنباط ما، دود مجموعۀ این مصائب از کُندۀ واشنگتن برمیخیزد. این آمریکاست که به دلیل گرفتار شدن در لابیرنت سیاست داخلی و خارجی تلاش دارد با فرار به جلو، فرافکنی و ایجاد درگیریهای مختلف در سطح جهان راهی جهت خروج از بحران بجوید. واشنگتن وضعیت کودک حریصی را دارد که لقمهای بزرگتر از دهاناش برداشته و تلاش میکند با ایجاد درگیریهای جدید ناتوانیاش را به حاشیه براند. افسانۀ آمریکای «توانا» آنچنان سایهاش بر سر محافل حاکم سنگین شده که حاضر نیستند واقعیات را ببینند. ولی واقعیت گوشزد میکند که طی دو دهۀ اخیر واشنگتن در تمامی درگیریهای جهانی بازندۀ اصلی بوده. فرار از افغانستان، شکست در باتلاق جنگ سوریه و عراق، و … و حتی شکست کودتای سازمان آتلانتیک شمالی در ترکیه نیز این هیئت حاکمه را از خواب خوش بیدار نکرده!
آمریکا همزمان درگیر دو سیاست متخالف شده؛ حفظ پرستیژ جهانی، و ایجاد دینامیسم مناسب از منظر سیاسی جهت توجیه سیاستاش در داخل مرزها! به وضوح میبینیم که برای نخستین بار در تاریخ آمریکا، کاخسفید هیچکاره است! شواهد نشان میدهد که امروز علیرغم حضور جو بایدن در کاخسفید، این گروه دونالد ترامپ در مجلس نمایندگان است که در آمریکا حکومت میکند. و میبینیم که سیاستهای ترامپ در سطوح بینالمللی یکی پس از دیگری خود را نشان میدهد؛ رها کردن اوکراین و زلنسکی، شدت گرفتن تهاجمات وحشیانۀ اسرائیل بر علیه فلسطینیان، راهیافتن نئونازیهای اروپا به پارلمانها، تهدیدات آمریکا و متحداناش بر علیه چین، و … و نهایت امر حملۀ موشکی به سفارت ملایان در سوریه! اینها جملگی نمایهای است از نئوترامپیسم!
هیئت حاکمۀ آمریکا، هم میخواهد از همراهی و همکاری دهها میلیون مسلمان آمریکائی برخوردار باشد، هم دستی به سروگوش یهودیان مقیم اینکشور بکشد، هم رابطۀ خوبی با دستنشاندگاناش در اروپای غربی داشته باشد، هم دل روسها و اوکراینیهای مقیم آمریکا را به دست آورد، هم با تجار چین رابطۀ خوبی داشته باشد، و هم … باید اذعان کرد که اینهمه، «کار یکنفر و یکشب نیست.» چرا که در آنسوی مرزها هیئت حاکمه و ارتش آمریکا با کشورهائی که تمامی این «دوستان و متحدان» داخلی در آن ریشه دارند، شاخ تو شاخ شده. به عبارت سادهتر، بحرانهای خارج از مرز به درون مرز پای گذارده، و هیئت حاکمه نمیداند شمع نذری منافعاش را باید در کدام سقاخانه روشن کند.
این بازی مسخره و استعماری با موشکباران سفارتخانۀ ملایان در دمشق ابعاد جالبتری به خود گرفت. همانطور که میدانیم ملایان پس از هنگامۀ کودتای 22 بهمن 57 تبدیل شدند به پورنستارهای نمایش «نبرد با آمریکا!» اینان در هر فرصتی اوباش را به خیابانها ریختند و جهت ارعاب و سرکوب ملت ایران، عربدۀ «مرگ بر این و مرگ بر آن» سر دادهاند. بارها هم گفتهایم که این روند صحنهسازیای است استعماری و فاشیستی، چرا که ملایان نانخورهای وفادار ارتش آمریکا و سازمان سیا هستند و فقط جهت سرکوب ملت ایران، اوباش را هر دم به خیابانها هی میکنند. ولی حملۀ موشکی به سفارتخانۀ حضرات، آنهم در کشور سوریه که ملایان ادعا میکنند آن را از دست ارتش آمریکا بیرون کشیدهاند، حال این جماعت را سخت گرفت. البته همانطور که در مقدمۀ این وبلاگ اشاره شد، اسرائیل هیچگاه مسئولیت این حمله را تقبل نکرده؛ تمامی خبرگزاریها فقط از «حملۀ منتسب به اسرائیل» میگویند.
به هر تقدیر، اینبار ملاجماعت مجبور شد دست به عمل بزند! چرا که قضیه دیگر «شرافتی» شده بود! ولی اینان بجای حمله به پادگانهای آمریکا در عراق، سوریه، پاکستان، شیخنشینها و … که در آنها دهها افسر ارتش اسرائیل به جاسوسی و آدمدزدی و توطئههای معمولشان مشغولاند، تصمیم گرفتند مستقیماً خاک کشور اسرائیل را هدف بگیرند! و پیش از حمله نیز اربابشان، دولت ایالات متحد را در جریان گذاشتند، باشد تا خدائی ناکرده یک فشفشه به دمب نتانیاهو نخورد که موجبات سرافکندگی اسلام و مسلمین شود.
به گزارش «مدفوعات» معتبر غرب، پاسدارها پهپادها را فرستادند و به تمامی جهانیان نیز اعلام کردند که چند پهپاد فرستادهاند، و فرستادگانشان چه ساعتی و به کدام آدرس خواهند رسید؛ و اگر رسیدند، «دشمن» چه کند تا اینها به هدف اصابت نکنند، و … خلاصه یک کمدی «هولیودی ـ کربلائی» با شرکت علی خامنهای، رئیسی و دیگر اراذل دستنشانده به روی صحنه رفت. مسلم است پهپادهای لکنتی جمکران که با سرعت ماشین مشتیممدلی حرکت میکنند، هدف مناسبی برای ضدهوائی خواهند بود؛ و همین هم شد! ارتش اسرائیل دانه، دانه این آهنپارهها را در هوا زد، از این عملیات «قهرمانانه» یک فیلم هم درست کردند و نشان جهانیان دادند! خصوصاً که جمکران آناً اعلام کرد که، «جنگ دیگر تمام شد؛ اسرائیل حمله نکند!»
ولی این مجموعه عملیات مضحک اهداف مشخصی نیز دنبال میکرد. در درجۀ نخست دولت آمریکا را در جایگاه خداوند دانا و توانا قرار داد؛ آمریکائیها از پیش «میدانستند» که حمله در چه تاریخی صورت خواهد گرفت! از سوی دیگر، به عوامالناس و لشکرهالوها «ثابت» کرد که جمکرانی جماعت دشمن خونی دولت اسرائیل است و به قول ملایان با «صهیونیسم» کنار نمیآید. همزمان این عملیات باد مفصلی هم در آستین ارتش آمریکا و اسرائیل انداخت، و نشان داد که اینان با چه سهولتی تکنولوژی «صدراسلامی» را در هوا شکار میکنند. از برکت این کمدی کربلائی، بنیامین نتانیاهو که همه شب در خیابانهای اسرائیل عکس و مجسمهاش را آتش میزنند، تبدیل شد به ناجی مردم اسرائیل و مخالفانش را از خیابان، به پناهگاهها فرستاد. و نهایت امر عملیات کذا فلسطینیان بختبرگشته را به این صرافت انداخت که ملایان قم و کاشان حامی آنها هستند. در این میانه رضا پهلوی هم میدانی گرفت؛ ردای میهنپرستی بر تن کرد و «جنگ خامنهای» را محکوم نمود! و به همین دلیل نیز ارتش ملایان رسماً اعلام کرد که «پهپادها و موشکهای مشتی ممدلی به تمام اهداف از پیش تعیین شده رسیدهاند!»
از قدیمالایام گفتهاند، «تغاری بشکند، ماستی بریزد!» ولی این روزها وضع یانکیها آنقدر خراب شده که اگر تمامی تغارهای جهان هم بشکند، ماستی نخواهد ریخت. مشکلی که آمریکا میخواهد با عملیات جوجههایاش حل کند، میباید در داخل مرزها و در ارتباط با ساختار اقتصادی، مالی و صنعتی کشور آمریکا حل شود. رستم صولتی پیزی افندیهای شیعی، ارعاب یهودی سرگردان اسرائیلی، قتل عام فلسطینی بخت برگشته و نوازشهای پدرانۀ جنگزدگان اوکراینی، مشکل آمریکا را حل نخواهد کرد.
دسته: Uncategorized
-
No comments on بیبی، علی، موشک مشدیممدلی -
در تاریخ 23 اسفندماه سالجاری، رضا پهلوی با گروهی که خود را جمهوریخواهان طرفدار سلطنت معرفی میکنند، در یک نشست مجازی شرکت کرد. در این نشست پیرامون مطالبی گفتگو شد که به دلیل تکراری بودن، بازگویشان نمیکنیم. ولی در این فرصت سعی خواهیم داشت تا به چند مسئلۀ اساسی بپردازیم. مسائلی که به هیچ عنوان در این نوع نشستها مورد بررسی قرار نگرفته و نمیگیرد. این مسائل به پیچیدگیهای ژئوپولیتیک، سازمانهای سیاسی، تشکلهای اداری، نظامی و امنیتی موجود در ایران و … و نهایت امر به نقش احتمالی هر یک از اینها در آیندۀ ملت ایران مربوط میشود. پس نخست برویم به سراغ زیر و بمهای ژئوپولیتیک!
این یک اصل ژئوپولیتیک است که، نه تنها همسایه را نمیتوان انتخاب کرد، که هر کشوری جهت پاسداری از تمامیت ارضی، و تحکیم سیاستهای اجتماعی و خصوصاً ارتباطات مالی و اقتصادیاش نیازمند ارتباط سازنده با همسایگاناش خواهد بود. کشورمان چند همسایۀ تعیینکننده دارد؛ روسیه، ترکیه، پاکستان و شیخنشینهای جنوب خلیجفارس! اگر از عراق و افغانستان در اینجا سخن نگفتیم فقط به این دلیل است که مواضع سیاسی و ژئوپولیتیک اینکشورها به دلیل دخالت نظامی آمریکا همچنان در نوسان باقی مانده و وضعیت مشخصی ندارد.
حال این سئوال مطرح میشود که به چه دلیل در هیچیک از نشستهای سیاسی، خصوصاً در نشستهائی که سلطنتطلبان برگزار میکنند، بررسی شرایط ژئوپولیتیک کشور ایران و روابط با همسایگان غایب اصلی باقی میماند؟ البته در همینجا بگوئیم که تکرار جملاتی از قبیل، «ما با همۀ جهانیان خواهان روابط دوستانه هستیم، و …» کلیشههائی برای نسلهای گذشته بوده. نسل امروز به دلیل گذار از نشیبوفرازهای چند دهۀ اخیر، نیازمند برخوردهائی مشخصتر، معینتر و مسئولانهتر در این زمینههاست.
از اینرو، در غیاب موضعگیریهای مشخص در زمینۀ ژئوپولیتیک، به ناچار میباید دست به حدس و گمان برداشت! و به دلیل اقامت اکثر شرکتکنندگان این نشستها در کشورهای آمریکا و انگلستان این پیشفرض قابل ارائه است که از منظر اینان رابطۀ تنگاتنگ با رژیمهای انگلیس و آمریکا در رأس روابط ژئوپولیتیک قرار خواهد گرفت. از سوی دیگر، اکثر شرکتکنندگان در این نشستها، هم تبعۀ اینکشورها هستند، و هم فرزندانشان در این سرزمینها تشکیل خانواده داده و زندگی میکنند؛ اکثرا نیز به زبان فارسی تکلم نمیکنند! خلاصه به صراحت بگوئیم، مشکل بتوان این گروه را ایرانی خطاب کرد؛ با جماعتی روبرو هستیم که از «ایرانیت» خاطرهای مخدوش در ذهن، و شمهای از زبان فارسی در گویششان دارند!
نتیجتاً برای نویسندۀ این مطلب به عنوان یک ایرانی، جماعت کذا فقط عوامل یک ساختار اجنبی در میدان سیاست ایران میتوانند باشند، نه ایرانیانی که به قصد فراهم آوردن شرایط زیست بهتر در کشورشان پای به میدان مبارزۀ سیاسی گذاردهاند! و این شرایط، در کمال تأسف بیش از هر فرد دیگری در مورد شخص رضا پهلوی صادق است. ایشان در سن هفده سالگی، زمانیکه میتوانست به عنوان جانشین پدر به ایران بازگردد، کشور را رها کرده، و پس از نزدیک به نیم قرن، میخواهد در مورد آیندۀ کشوری سخن بگوید که از آن در عمل هیچ نمیداند.
رضا پهلوی آنچه را که بادمجان دور قابچینان و پاچهخوارها برایاش علم میکنند، به عنوان «حمایت مردمی» هضم کرده؛ باورش شده که این حمایت وجود خارجی دارد. ولی به صراحت بگوئیم، جماعت درون مرزها نیز نمیدانند که رضا پهلوی کیست و چه میگوید! این سیاست خارجی است که با زمینهسازیهای متفاوت، «بازگشت سلطنت» را به عنوان تنها راه نجات کشور مطرح میکند، و به همان شیوهای که پیشتر آخوندیسم را به جان ملت ایران انداخته بود، سلطنت را توجیه مینماید.
اینک که مقولۀ ارتباطات این گروه با ژئوپولیتیک تا حدودی شکافته شد، به میدان «ملتی» پای بگذاریم که میباید در ژئوپولیتیک مطلوب این گروه زندگانی کند؛ مقصود همان ملت ایران است. از سالها پیش شاهدیم که زمینهسازی در افکار عمومی ایرانیان جهت توجیه حکومت پهلوی و بازگشت سلطنت به ایران توسط عوامل حکومت ملایان آغاز شده بود. و در این میانه، در کنار بدهبستانهای محفلی و زیرجلکی و اعزام «دوستانۀ» صادراتیها از خیمۀ ولیفقیه به بارگاه سلطنت، شایسته است به کتابسازی افرادی از قبیل «زیباکلام» نیز نیمنگاهی بیاندازیم. میدانیم که زیباکلام، از طریق نسبی با هاشمی رفسنجانی، یکی از فاسدترین و سرکوبگرترین عوامل حکومت اسلامی مرتبط است. و ظهور کتاب «رضاشاه»، که جهت بازارگرمی بیشتر برای آن، مطالعهاش در ایران «ممنوع» اعلام شده، فقط قسمت نمایان کوهیخ از ژئوپولیتیکی است که برای تکرار دورباطل و بازگشت به گذشته در جریان اوفتاده است. باری در پیشگفتار کتاب مذکور، زیباکلام برایمان توضیح میدهد که پس از 7 سال مطالعۀ جدی در دانشگاه صلح شناسی برادفورد، «تحقیقاتی علمی» در مورد پهلوی اول به رشته تحریر درآورده است:
«نگاه من به رضاشاه […] روایت رسمی حکومتی بود: رضاشاه را انگلیسیها به قدرت رساندند و او عامل آنها بود [ولی] در سالهای 1363 تا 70 در دانشکدۀ صلحشناسی دانشگاه برادفورد لندن […] به مطالعۀ جدی پیرامون این مقطع از تاریخ ایران [پرداختم]» منبع: رضاشاه، به قلم صادق زیباکلام، صفحۀ 8
نیازی نیستکه بگوئیم با چنین مقدمهای، نتیجهگیری استاد زیباکلام از دوران رضاشاه در ایران به طور خلاصه، همان است که در قالب «رضاشاه، روحت شاد» بر زبان عوام و لشولوشها در خیابان جاری شده و میشود! بله، جناب دکتر پس از مطالعات «عمیق» در انگلستان، به این نتیجه رسیدهاند که در بزنگاه به قدرت رسیدن کلنل رضاخان که از قضای روزگار با انقلاب بلشویکها در روسیۀ تزاری تقارن دارد، نه کودتائی در کار بوده؛ نه نقشۀ راهی از سوی انگلستان برای ایران ترسیم شده؛ و نه کسی منظور بدی داشته و … و خلاصۀ کلام، خوانندۀ این اثر گرانسنگ میباید این امر محال را بپذیرد که یک درجهدار فوج قزاق، طرحهای ایجاد بانکمرکزی، بانکملی، ژاندارمری و احداث خط آهن استراتژیک شمال به جنوب، و بعدها کشف حجاب و بزرگداشت فردوسی و ایجاد سازمان تبلیغات اسلامی و افتتاح حوزۀ علمیۀ قم، و … را یکشبه از آستین بیرون کشیده، و به مورد اجراء گذارده. و اینهمه به این دلیل واضح و مبرهن که جناب «استاد» با تکیه بر اسنادی که خود انگلیسیها در اختیارشان گذاشتهاند به این نتیجه رسیدهاند که انگلستان این کارها را نکرده!
بله، فراموش نکنیم که طی سالهای اخیر، سنت استعماری جدیدی در ایران باب شده؛ کتابسازی با تکیه بر «منابع!» این منابع معتبر و بسیار معتبر عموماً در دانشگاهها و مراکز مطالعاتی دهانپُرکن غرب و یا از طریق انتشار اسناد محرمانۀ سفارتخانههای غرب در اختیار محققان جهان سوم قرار میگیرد، تا آنها را رونویسی کنند. به طور مثال، اگر در یکی از این به اصطلاح «منابع»، صدها سال پیش فردی ادعا کرده باشد که «فلانی» بجای دو چشم، سه چشم داشته، راوی این «منبع» در تمامی آثار گرانسنگ خود به این فرد «سه چشم» اشاره خواهد داشت، و طبیعی است که پس از دهها بار تکرار این مطلب در رونویسیهای متفاوت، عوامالناس که عموماً «کمسواد» و عاجز از تفکراند و «منابع» مراکز «علمی» استعمار را هرگز به زیر سئوال نخواهند برد، این امر را مسلم میشمارند که فلانی «سه چشم» داشته! به این ترتیب، سه چشمی بودن فرد کذا تبدیل میشود به امری «تثبیت» شده و تاریخی، مبتنی بر منابع معتبر!
اشتباه نکنیم! این روش بسیار مخرب، پروسۀ جابجائی منطق انسانی است با روایت و «نقلقول»، و تأثیر هولناک آن در جامعه به هیچ عنوان قابل اغماض نیست. قسمت اعظم آنچه «علوم دینی» میخوانند در همین مرداب متعفن ریشه دارد؛ زنده کردن مرده توسط مسیح، معجزات عصای موسی و گفتگوهای موسی با یهوه، گفتگوی جبرئیل با محمد در غار حری و … جملگی از همین دسته «نقلقولهای» مردابی است که به تدریج در ذهنیت عوام تبدیل شده به امر تثبیت شده و «تاریخی!» و از آنجا که در ایران، شیعیگری دست بالا را دارد، شیعیان در این زمینه، خصوصاً در صحنهپردازی از ماجرای فرضی کربلا «گردوخاک» فراوانی کردهاند! فراموش نکردهایم که یکی از برادران حاجسید جوادی، که در نگارش قانون اساسی ملایان نیز نقش داشت، رسماً در روزنامههای وقت اعلام کرد، در تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی فقط بر «حدیث مسلم» استناد کردهایم! تو گوئی قسمتی از این جفنگیات «صحت» و تاریخیات دارد و گروهی نیز غیرمسلم است!
بله، سنت مراجعه به منابع در نگارش آکادمیک، که جهت اجتناب از تکرار مطالب رایج است، در جامعۀ ایران به تدریج تبدیل شد به پروسهای جهت تحمیق خواننده، و توجیه مواضع مبهم و متناقض نویسنده! به این ترتیب، فردی که خود را مورخ میخواند با تکیه بر گزارشات مشتی جاسوس که هر از گاه دول غربی آنها را در چارچوب مطالباتشان «افشاء» میکنند دست به تاریخنگاری میزند. به این ترتیب گزارشات یک خبرچین ردهپائین ـ وی عموماً حقوقبگیر و خبرچین سفارتخانهها است ـ به ما خواهد گفت که در کشورمان، در بهمان مقطع تاریخی، «در حقیقت چهها گذشته!» ولی «فلانی» با تکیه بر منابع کذا هر چه میخواهد میتواند بگوید. ما مثل مسیح مرده را زنده نمیکنیم، و یا همچون محمد با اسب و قاطر به فضا نمیرویم، ولی قدرت تفکر و تعقل و استدلال منطقی داریم. در نتیجه حاضر نیستیم صرفاً جهت مخالفت با یک حکومت قرونوسطائی، بپذیریم که فرماندۀ مشتی قزاق چپاولگر برای فردوسی طوسی مقبره ساخته، و در کشورمان بانک مرکزی افتتاح کرده.
فراموش نکردهایم روزگاری را که در همین کشور، آنزمان که هنوز سایۀ روحالله خمینی بر سرمان سنگین نشده بود، یکی از قماش همین «قلمزنان»، کتابی منتشر کرد تحت عنوان «فاطمه، فاطمه است!» ایشان در کتاب کذا از دختربچۀ 9 سالهای که با یک نرهخر سیوچند ساله همبستر شده بود، تصویر فیلسوف و خردمند و مبارز ارائه داد، و بجای تکفیر سنت کودکهمسری در شبهجزیرۀ عربستان و نکوهش این سنت بدوی، آن را حماسهای جهانی جهت توجیه وحشیگری نوینی به نام تشیع دوازده امامی نمود. خلقالله هم سر در آخور پول نفت آریامهر، و چشم و گوش در گرو قروقنبیل «رنگارنگ» در تلویزیون قطبیها، این اثر «گرانسنگ» را خواند و حسابی «مفتخر» شد؛ سپس دست به «حماسهپردازی» زد! نتیجهاش را به چشم دیدیم؛ زنی که نه مادربزرگاش حجاب داشت و نه مادرش، و تا چند صباح پیش با مینیژوپ در خیابانها پرسه میزد، تبدیل شد به «پیرو فاطمه!» خلاصه بگوئیم در این چارچوب، آنها که هر نوع برخورد تاریخی و منطقی را با تکیه بر «تئوری توطئه» تقبیح میکنند، خودشان قسمتی از همین توطئهاند. چرا که توطئۀ قدرتهای بزرگ جهت چپاول ملتهای ضعیفتر افسانه نیست، واقعیتی است فرهنگی، اقتصادی و ژئوپولیتیک! و در حال حاضر با توسل به همین توطئه است که میخواهند سلطنت را به ملت ایران حقنه کنند.
اینک که به صورتی شتابزده «ملت» مورد نظر این گروه را معرفی کردیم، نگاهی هم به «همکاران داخلی» اینان بیاندازیم. چرا که سلطنتطلبان و جمهوریخواهان طرفدار سلطنت از همکاری با تشکلهای داخلی کم دم نمیزنند. پر واضح است که «تشکیلات» مورد نظر اینان شامل نیروهای مسلح و انتظامی، شبکههای جاسوسی و اطلاعاتی و خصوصاً ساختار اداری و قضائی است. فقط یک سئوال مطرح میشود، چگونه گروهی که به ادعای خودشان با تکیه بر «مفاد اعلامیۀ جهانی حقوق بشر» قصد تشکیل حاکمیت دارند، خواهند توانست با تشکلها و گروهائی همکاری کنند که طی بیش از یک سده، عملکردهای فراقانونی، ضربوشتم و حتی شکنجه و سوءاستفاده از قدرت اداری و تشکیلاتی و … برایشان «حق مسلم» به شمار میرفته است؟ چگونه میتوان یکشبه چنین ساختار سرکوبگری را از این روی به آن روی کرد؟ مگر اینکه اینان بخواهند مسائل کشور را در خمرنگرزی حل کنند!
البته در اینجا لازم است به یک مطلب اساسی نیز اشاره کنیم و آن اینکه، «همکاران داخلی» اینان از حکومت دستور نمیگیرند، چه سلطنتی باشد و چه جمهوری؛ دستورها از همانجائی میآید که نیمقرن پیش در عرض چند هفته، وزارتخانههای آریامهری را تبدیل به زبالهدان «انقلاب اسلامی» کرده بود. خلاصۀ کلام، آنها که امروز باد در غبغبشان میاندازند و برای آیندۀ کشور سخنرانی میکنند و طرح ارائه میدهند بهتر است فراموش نکنند که نیم قرن پیش با چه افتضاحی حاکمیت پهلوی طی شش ماه از کشور اخراج شد! اسلامگرایان ادعا دارند که این معجزۀ اسلام بوده؛ مسلماً در صورت پیروزی پروژۀ «بازگشت سلطنت» نیز این معجزه را به حمایت آحاد مردم از رضاشاه «کبیر» مربوط خواهند کرد. بله، هر از گاه در کشور ایران، استعمار جای سگ و کلهپز را با یکدیگر عوض میکند و محققان و پژوهشگران و مورخان و قلم به مزدهای استعمار نیز بر طبل «معجزه» خواهند کوبید!
در پایان چه بهتر که نیمنگاهی بیاندازیم به سازمانهای سیاسی موجود کشور؛ تشکلهائی که مشکل بتوان بر آنها نام حزب گذارد. مجاهدین خلق، فدائیان خلق، جبهههای رنگارنگ ملی و اسلامی و بهائی و سوسیالیست و لیبرال و … را میگوئیم. چه شده که برنامۀ ظاهراً «فراگیر» سلطنتطلبی، که خواستار به دست گرفتن «سرنوشت» کشور است، از سوی هیچیک از تشکلهای سیاسی شناخته شده، رسماً مورد حمایت قرار نمیگیرد؟ به عبارت دیگر اجماعی که در دوران روحالله خمینی توسط سازمان سیا و با همکاریهای مزورانۀ ساواک عملی شده بود، چرا اینبار از صحنه غایب باقی مانده؟ پاسخ روشن است، گسترش ارتباطات بینالمللی، تغییرات اساسی در تفکر اجتماعی و سیاسی، دنیادیدگی گروههای وسیعی از مردم کشور، و … در برابر شکلگیری این نوع اجماع خلقالساعه و استعماری قد علم کرده. ایران در این دوره کشوری نیست که برای سرنگونی حکومت بتوان در آن با چند برنامۀ تلویزیونی و چند جلد کتاب اجماع سیاسی به راه انداخت؛ و باید پرسید چرا؟ چه تغییراتی پیش آمده که انتظارات تودههای مردم بجای بروز در قوالب حقیر و کودکانۀ خطی ـ جابجائی افراد ـ ابعاد جدیدی به خود گرفته؟ ابعادی که از چشمان تیزبین سلطنتچیها به دور مانده، و اینان هر چه بیشتر بر «خط سرنگونی صرف» متمرکز میشوند، از این ابعاد نوین بیشتر فاصله میگیرند. و این یکی از مهمترین دلائل ناکامی حضرات در ایجاد تحرک سیاسی است.
بله، در این مرحله است که نقش «رهبری» سیاسی در کشور مطرح خواهد شد. ایران نیازمند نظریهپردازان لایق، کارشناس و فهیم در زمینههای سیاسی، اقتصادی، مالی و خصوصاً نظامی است. با تجمع چند نفر پیرامون یک میز و میکروفون گردانی و سخنرانیهای توخالی، فاقد ارزش کارورزانه و متمایل به افقهای گذشته، نمیتوان تغییرات ضروری را در کشور مطرح کرده، و جهت پیشبردشان یکشبه سیاستمدارانی را «خلق» کرد. در کشورهای اروپای غربی و ایالاتمتحد، محافل تصمیمگیری سرمایهداری نقشۀ راه را مشخص میکنند، و رهبران سیاسی مجریان این سیاستاند. در ایران چنین محافلی وجود خارجی ندارد؛ سرمایهداری ایران انگلی است بر صادرات نفت؛ قارچی است بر پیکر حکومت وابسته به استعمار. در نتیجه، رهبری سیاسی اگر در غرب «ظاهری» و نمایشی است، در ایران تبدیل به یک نیاز غیرقابل تردید میشود.
رهبری سیاسی در ایران، هم میباید نبض جریانات فکری تودهها، با نگرشها، گویشها و تمایلات متفاوت را در دست گیرد، هم از قدرت اجرائی کافی جهت برقراری نظمی فراگیر در ارتباطات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی برخوردار باشد. اینهمه اگر نخواهیم در این مقطع از عامل دخالت قدرتهای خارجی ـ چه اروپائی و آمریکائی و چه آسیائی ـ سخن به میان آوریم.
حکومت ملایان دستگاهی است که تماماً در چارچوب مطالبات غرب ره میپیماید، و اگر برخی اوقات در تحرکاتاش نوعی «چرخش به شرق» را به نمایش گذارده، نمیباید آن را جدی تلقی کرد. اینان به رجب اردوغانهائی میمانند که هم با تکیه بر ارتش آمریکا به قدرت رسیدهاند، و هم به ناچار میباید به روسیه تعظیم کنند. امروز تمامی «رهبران» گروهها و جریانات سیاسی خود را در لباس همین ملایان میبینند؛ در انتظارند تا فرمان حکومت را از پایتختهای غربی دریافت دارند. ولی در همینجا بگوئیم که دوران چنین تحولاتی در ایران به سر رسیده؛ روابط ژئوپولیتیک نوین در منطقۀ خاورمیانه الزاماتی از آن خود یافته. یا جریانی قادر است با برخورداری از نظریهپردازان و کاربران سیاسی، بردارهای نوین تشکیلاتی و سازمانی ارائه دهد، یا حکومت فعلی، هر آنچه هست، در قدرت باقی خواهد ماند. و این انتخابی است که امروز در برابر تمامی جریانات سیاسی کشور قرار گرفته. جریاناتی که سادهلوحانه، هر کدام فقط در آینۀ تحولات 22 بهمن 57 موجودیتاش را مییابد و تلاش در تکرار همان صورتبندی پوسیده و نخنما دارد.
نوروز بر تمامی ملتها و اقوام خطۀ نوروز خجسته باد.
-
مطلب امروز را با بررسی شتابزدهای از «انتخابات»، خصوصاً انتخابات مجلس خبرگان، و بنبست حقوقی در قانوناساسی حکومت ملایان آغاز میکنیم. سپس تلاش خواهیم داشت تا بنبستهای حقوقی و قانونی، و مواضع قرونوسطائی در پروسۀ تدوین قوانین را در کشورمان بشکافیم. نهایت امر نیمنگاهی به مواضع گروههای سیاسی میاندازیم. پس برویم به سراغ مجلس خبرگان ملایان.
صلاحیت نامزدهای دانهدرشت حکومتی ـ حسن روحانی و مصطفی پورمحمدی ـ در انتخابات مجلس خبرگان رهبری رد شده است. به این ترتیب بار دیگر حاکمیت ملائی در برابر «عارضهای» قرار گرفته که آن را قانون اساسی «جمهوری اسلامی» مینامند. بسیاری از حقوقدانان کشور توافق دارند که قانون اساسی جمهوری اسلامی فینفسه «قانون» نیست؛ یک «دور باطل» و ضدحقوقی است که اجرای آن در عمل به معنای نفی مُفادش خواهد بود. البته در این مختصر فرصت بررسی حقوقی نداریم، ولی یک پرسش اساسی میتواند مطرح شود؛ چگونه میتوان از نقش آراء عمومی در گزینش «رهبر» جمهوری اسلامی سخن به میان آورد، در شرایطی که مجلس خبرگان و اعضای شورای نگهبان که از سوی شخص رهبر در مسند تصمیمگیری نشستهاند، تعیین خواهند کرد چه کسانی حق شرکت در گزینش رهبر را دارند؟ تنها پاسخ این است که در حکومت ملایان، رهبر مشخص خواهد کرد که چه کسی میتواند رهبر شود! این دور باطل «رهبرسازی» نیمقرن است که بر روزمرۀ ایرانیان حاکم شده، و کمتر کسی به آن اشاره میکند. بارها گفتهایم، این قانون اساسی که از منظر انسجام پایهای از حد کُتب شرعیات دبستان فراتر نمیرود، ورقپارهای است که سیاست خارجی جهت تحکیم مواضع شخص خمینی پس از غائلۀ 22 بهمن 57 سر هم کرده. این ورقپاره را نمیتوان قانون اساسی یک کشور تلقی کرد.
ولی اگر ایستگاههای رادیوئی و اینترنتی که ظاهراً بسیار «ایرانیدوست» هستند، و تحت عناوین مختلف توسط عوامل عموسام و جمبول اداره میشوند در مورد تناقضهای بطنی در این به اصطلاح قانون اساسی سکوت کردهاند، دلائلی دارد. مهمترین دلیل آنکه برنامههای آیندۀ استعمار در ایران نیز میباید بر پایۀ تدوین همین قماش قوانین اساسی صورت گیرد. در نتیجه، هر چه ملت از محتوای ضدحقوقی قانون اساسی فعلی بیاطلاعتر باشد، تحمیل ورقپارهای همسنگ با آن در آینده سهلتر خواهد شد. و چرا راه دور برویم در همین مرحله میتوان نیمنگاهی به دو قانون اساسی مشروطۀ سلطنتی و حکومت ملایان بیاندازیم و چند لایه از آنها را بشکافیم.
ایندو قانون اساسی در اصل و اساس هموزن و همسنگ یکدیگرند؛ فینفسه هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند. روشنتر بگوئیم، هر دو متعلق به دوران جاهلیتاند. نخست اینکه متن قوانین کذا در یک کشور فارسیزبان در لایهای آغشته به آیاتی از کلامالله مجید و به زبان عربی آغاز میشود! و به این ترتیب، ملت ایران را به مشتی شیعۀ اثنیعشری، و پیرو عرب چهارده قرن پیش تقلیل میدهد. نتیجتاً بر اساس همین برخورد، ملایان شیعهمسلک تبدیل میشوند به حاکمان واقعی ملت! پس بد نیست در همینجا به آنان که قانون اساسی مشروطیت را نخواندهاند، و مرتباً بر طبل بازگشت سلطنت مشروطه میکوبند، مطالعۀ قانون اساسی مشروطه را توصیه کنیم. جهت اطلاعشان بگوئیم، در این به اصطلاح قانون مشروطه، «جایگاه برتر» و ناظر بر تدوین و اجرای قوانین به آخوند ایرانستیز اختصاص یافته!
در کشوری که چنین قوانینی حاکم باشد، ملت در معنا و مفهوم واقعی به حاشیه رانده شده. ایرانیهای مسیحی، یهودی، بهائی، زرتشتی و خصوصاً لائیکها که امروز تعدادشان حداقل در شهرهای بزرگ چشمگیر است، اصولاً حق موجودیت ندارند. همه میباید سر در دنبالیچۀ بوگندوی ملائی شیعه بگذارند و از او پیروی کنند. در هنگام تولد نیز دفاتر ثبت احوال قید خواهند کرد که نوزاد شیعه است، یا خیر! پر واضح است که تغییر دین بر اساس جفنگیات ملایان «کفر» تلقی خواهد شد و حکم اعدام دارد، مگر آنکه «تغییر دین» شامل پیروان دیگر ادیان شود؛ آنها که به مذهب شیعۀ اثنیعشری مشرف میشوند! باری مشخص است که بر اساس چنین قانونی مقامات بالای کشوری ـ امرای ارتش، وزرا، نخستوزیران، سفرا، مدیران کل و … ـ جملگی میباید شیعه باشند، بقیه هم میتوانند بروند کشکشان را بسابند! ولی اگر بهائی هستید دیگر حق حیات هم ندارید، مگر آنکه در دوران شاهبازی مورد حمایت مستقیم دربار باشید، و در دوران ملابازی حق و حساب روحانیت شیعه را نقداً پرداخت کنید! در غیراینصورت حق برگزاری مراسم کفنودفن هم نخواهید داشت!
به صراحت بگوئیم، این «قوانین اساسی» در شأن یک ملت نیست؛ اسباب و ابزاری است جهت گسترش توحش قرونوسطائی! به درد اوباشی میخورد که در صدر مشروطه در سفارت انگلستان بست نشسته بودند، و بعدها آب به آسیاب کودتای کلنل آیرونساید و سیدضیاء ریختند! همانها را میگوئیم که پس از غائلۀ 22 بهمن 57 به دستور پرزیدنت جیمی کارتر خواستار «جمهوری اسلامی» هم شدند.
ولی به طور کلی، در ایران پروسۀ تدوین قوانین اساسی و دیگر قوانین از دیر باز تبدیل شده به ابزار مردمفریبی. حکومتهای ضدایرانی با تکیه بر این ابزار وانمود میکنند که مشروعیتی الهی، ملی، حقوقی و تاریخی دارند و جهت سرکوب و چپاول ملت، پدیدۀ معاصر «تدوین قوانین» را عملاً به ابزارتأمین منافع خود و اربابانشان تبدیل کردهاند. البته این مسئله در دو بُعد قابل بررسی است؛ بُعد تدوین قانون، و بُعد اجرائی آن!
چه بهتر که با ارائۀ نمونههائی این دو بُعد را مورد بررسی قرار دهیم. به طور مثال، حکومت ملایان «قانون» حجاب اجباری را «تدوین» کرده، هر چند از منظر حقوقی این سئوال مطرح میشود که آیا حکومت اصولاً حق تعیین «پوشش اجباری» دارد؟ روزگاری میرپنج و قزاقهایاش با تهاجم به زنان، پوشش سنتی ـ چادر ـ را از سرشان کشیدند؛ مردان هم موظف شدند «کلاه پهلوی» بر سر بگذارند! این عمل مبنای «قانونی» نداشت؛ کاملاً ضدحقوقی و «غیرقانونی» بود. به همین دلیل نوچههای میرپنج که همین آخوندها باشند، پس از استقرار در مسند قدرت رفتار ضدبشریشان، یعنی تحمیل پوشش به زنان و مردان را با تکیه بر مقولهای به نام «تدوین قانون» به اجرا گذاشتند. به عبارت دیگر، امروز واژۀ قانون تبدیل شده به ابزاری جهت تحمیل پیشفرضهای قشر بازاری و ملائی بر ملت ایران. حال آنکه در یک جامعۀ «بههنجار» جهت تدوین قوانین به هیچ عنوان شرع و عرف، سنتها، پیشفرضها، اعتقادات، مذاهب و … ملاک نیست؛ ملاک در تدوین قانون، رعایت حقوق انسانیای است که در اعلامیۀ جهانی حقوق بشر مشخص شده.
متأسفانه این قصه سر دراز دارد. و در این مرحله، به طور مثال نیمنگاهی بیاندازیم به دوران پهلوی دوم و تدوین قانون «حمایت خانواده!» قانونی که ساواک و دربار تبلیغات فراوانی هم برایاش به راه انداخته بودند! بر اساس این به اصطلاح «قانون»، در صورت تمایل به ازدواج مجدد، شوهر میبایست رضایت همسر را به صورت رسمی و در محضر به ثبت برساند! یعنی خانم سرش را بیاندازد پائین، برود در دفتر ثبت احوال، در برابر عموم «رضایت» بدهد که شوهرش زن دیگری بگیرد! به این معنا که فرد دیگری در ارث و مایملک خانواده نیز شریک شود؛ فرزندان در برابر آسیبهای عدیدۀ روانی قرار گیرند؛ شخصیت زن به عنوان «جنس دوم» تثبت شده مورد تهاجم و تمسخر قرار گیرد و … و پر واضح است که زنان اول و دوم و … همچنان تحت قیمومت همسر باقی خواهند ماند!
بله، جماعت سلطنتطلب که امروز عرعر تجددشان گوش فلک را کر کرده، نمیدانند که حاکمان عزیزتر از جانشان، در آن روزهای «پرافتخار»، بجای ممنوعیت تعدد زوجات، دقیقاً همان بساط کثافت ملای شیعه را تحت عنوان قانون «حمایت خانواده» تزهیب کرده بودند! به عبارت سادهتر، پهلوی دوم تحت عنوان قانونگزاری، در عمل به پیشفرضهای جامعهای بدوی «وجاهت قانونی» داده بود. روشنتر بگوئیم دولت به این ترتیب از خود سلب مسئولیت کرده، تداوم سنت بدوی تعدد زوجات را به حساب «رضایت زن» مینوشت!
البته این قوانین «پیشرفته» و بسیار «دمکراتیک» که فدائیان پهلویها کم از آن دم نمیزدند و نمیزنند، مشخص نمیکرد که اگر خانم قصد ازدواج مجدد داشته باشد تکلیف چیست؟! بله، میبینیم که «تساوی حقوق انسانها» و خصوصاً «آزادی زن» از منظر این جماعت معنائی جز همان «ذکرستائی» قرونوسطائی ندارد! ذکرستائیای که میبایست «قانونی» شود. خلاصه بگوئیم، در یکقدمی «دروازههای تمدن بزرگ» پهلویها، زن ایرانی میبایست در ملاءعام به خیانت شوهرش «رضایت» بدهد، اگر هم رضایت نمیداد، مسلماً «آقا» ابزار دیگری ـ سرکوب خانگی، کتک، فشار مالی و … ـ در اختیار داشت تا «رضایت» خانم را به «ثبت» برساند! نیازی نیست که بگوئیم، این نوع قوانین زنستیز فقط درد «باباپرویز» ثابتی و علیاحضرت را درمان میکند.
ولی همانطور که گفتیم، قانون و قانونگزاری از «بعُد اجرائی» نیز برخوردار است. چرا که بدون ابعاد اجرائی ـ ابعادی که به عملکرد ضابطین قوۀ قضائیه مربوط میشود ـ قانون جز ورقپاره هیچ نیست؛ کاغذ توالت است. ولی تعجب نکنیم که قوانین در جامعۀ ایران معاصر اغلب از همین نوع کاغذها بوده. چرا که ساختار بدوی روابط اجتماعی در ایران اجرای قوانین را ـ این قوانین هر چه میخواهد باشد ـ عملاً ناممکن کرده است. به طور مثال، در قوانین اساسی گذشته و فعلی، ایرانیان از حق تشکیل حزب سیاسی برخوردارند. ولی طی یکصدسال گذشته هیچ نوع حزبسیاسیای در ایران فعال نبوده! میبینیم که چگونه فضای آکنده از پیشفرضهای قرونوسطائی زمینهای برای استعمار و حاکمان فراهم آورده، تا جهت حفظ منافع قشری و محفلیشان، هم «قانون» را مطابق سلیقهشان بنویسند، و هم با تکیه بر بدویت و توحش و وحشیگریهائی که در روابط ضداجتماعی به آن دامن میزنند، از اجرای همان قوانین نیز ممانعت کنند.
خلاصۀ کلام، در اینکشور روزگاری ناصرالدین میرزای قاجار سبیلاش را تاب میداد؛ فلانی و بهمانی را جلوی لولۀ توپ میبست، و «امر» به چوبفلک این و آن میکرد. ولی بعد از تدوین «قانون اساسی»، و تشکیل مجلسهائی که از بادمجاندورقابچینان حُکام لبریز شد، کل کشور و منافع ملی جلوی لولۀ توپ رفت. بیدلیل نبود که زندهیاد صادق هدایت میفرماید:
میهنی داریم مانند خلا،
ما در آن همچون حسین در کربلا!
و اسم این خلاسازی کربلائی را گذاشتهاند، اجرای مصوبات مجلس نمایندگان ملت! در این خیمهشببازی، ناصرالدین میرزا جایاش را به صدها اوباش از هر قبیل و هر قسم داده. این پروسه را در آغاز کار، «ایران نوین» رضا میرپنج نامیدند، بعدها عنوان «دروازههای تمدن بزرگ» آریامهر گرفت، و فعلاً نیز پس از آنکه دروازۀ کذا به زینت مدفوع جیمی کارتر آراسته شد، اسمش را گذاشتند «انقلاب اسلامی» به رهبری امام خمینی!
جالبتر اینکه در برابر این شرایط هولناک و قرونوسطائیای که بر ملت ایران تحمیل شده، افرادی که خود را مخالفان نظام ملائی معرفی میکنند، بجای اشاره به بنبستهای حقوقی و به ارزش گذاردن اصل انسانیت و روابط انسانی در جامعۀ ایران، صرفاً خواستار اجماع فعالان سیاسی برای سرنگونی حکومت میشوند! بله، سخن و مقاله در مورد این به اصطلاح «اجماع» برای براندازی کم نیست، هر چند برخورد اینان اصولاً فاقد محتواست. چرا که نوع حکومت اهمیتی ندارد؛ طبیعت حکومت و روابطی حائز اهمیت است که نظام حاکم با ایرانی و منافع ملی برقرار میکند.
همانطور که بالاتر نیز عنوان کردیم، حکومت گذشته و فعلی قوانین اساسیای همسان و هموزن دارند. چرا که، در هر یک از این قوانین، اگر جای شاه و ملا را با هم عوض کنیم، به یک نتیجۀ واحد میرسیم. از سوی دیگر، در این قوانین وظیفۀ حاکمیت نیز دقیقاً مشخص شده. شاه، شاه شیعه است؛ رهبر هم، رهبر شیعیان! وظیفۀ شاه شیعه گسترش مذهب «برحق شیعۀ اثنیعشری» است؛ رهبر حکومت ملایان نیز مسلماً وظیفهای جز این برای خود نخواهد شناخت. در هر دو قانون تأکید شده که همه چیز میباید به تصویب و تأئید ملایان شیعه برسد، و اینکه دولت میباید شیعه باشد. ولی جماعت «اجماعپرست» سر در پی منافع محفلی گذاشته؛ این موارد را نادیده میگیرد، به همین دلیل تصور کرده که دیگران هم از درک این موارد عاجزند! ولی کم نیستند ایرانیانی که این همسانیها را به صراحت میبینند، و به همین دلیل از اجماعی که اینان پیشنهاد میکنند گریزاناند.
اشتباه نکنیم! خیزش تاریخساز «زن، زندگی، آزادی» زنگ خطری بود در گوش همین «اجماعطلبان!» ضربهای بود بر پیکر همانها که با یکدست ملای شیعه را مینوازند، و با دست دیگر میرپنج و آریامهر را! پایانی بود بر خواب خوش اصلاحطلبی و سلطنتطلبی و اصولگرائی و بقیۀ گروهبازیهای محفلی که دهههاست سیاست کشور را به گروگان مزخرفاتشان گرفتهاند! این خیزش زلزلهای بود که کاخ پوشالی «چپهای همایونی» را بر سرشان فروریخت، همان «چپها» که همصدا با محمد خاتمی از فاشیستهای اوکراینی حمایت میکردند. به همین دلیل بود که پس از قتل مهسا امینی ـ کسی که هیچ فعالیت سیاسی نداشت ـ به یکباره اتوبوس «اجماع» به راه اوفتاد و همۀ این اراذل پارکابی آن شدند و خود را طرفدار «زن، زندگی، آزادی» جا زدند! ولی اینان در واقع دشمنان خیزش تاریخی ملت ایراناند. و در چارچوب تعلقات محفلیشان از این خیزش متنفرند؛ فقط برای نابودیاش بپا خواستهاند.
ولیعهد پهلویها که در ظاهر حامی «حقوقبشر»، لائیسیته، دمکراسی و … شده، با حامیان و حواریوناش که مقالات و رسانههای مبتذلشان بر طبل «بهشت پهلوی» میکوبد، رانندۀ همین اتوبوس شده بود! خلاصه بگوئیم، آنها که امروز عرعر سلطنتطلبی به راه انداختهاند، چیزی جز همین حکومت اسلامی بزک شده نمیخواهند. اینان نیز همچون خمینی، مشتی زودباور و هالو و فرصتطلب را وجهالمصالحه کرده و پیش انداختهاند، تا خرشان را از پل بگذرانند. اینان دورقاب پهلویهائی بادمجان میچینند که عاملان اصلی سیهروزیمان هستند؛ هندوانه زیر بغل هالوها و ابلهانی میگذارند که امثالشان نیم قرن پیش در خیابانها خواستار «مرگ شاه خائن»، و برقراری حکومت «عدل الهی» شده بودند.
ولی برای این حضرات اجماعطلب خبر بدی آوردهایم؛ ملتها از قدرت درک برخوردارند. امروز در ایران قدرت درک روابط اجتماعی ابعاد دیگری یافته؛ خاطرۀ اوباشگریهائی که به فاجعۀ 22 بهمن انجامید در ذهنیت جامعه حیوحاضر است. جامعۀ ایران دیگر آن اندرونی اعلیحضرتین و امثال «باباپرویز» ثابتی نیست. ایرانی به صراحت میداند که اجماع گروههای سیاسی با الهامات متنافر چیزی نخواهد بود جز یونیفورمیزاسیون فضای اجتماعی، یعنی همان فاشیسم. و جامعۀ ایران علیرغم تمامی کاستیها از این الگوی فاشیستی فاصله گرفته. ایرانی فراموش نکرده که این قماش اجماع فقط جهت به انسداد کشاندن الهامات خیزشها به راه میافتد، و نهایتاً راه بر استبداد میگشاید. استبدادی که از هماکنون، حتی پیش از آنکه آب از آب تکان بخورد، طرفداران بازگشت سلطنت در اعماق آن دستوپا میزنند.
بارها در وبلاگهای گذشته عنوان کردهایم که مبارزۀ سیاسی در یک جامعه میباید رو به آینده داشته باشد، نه آنکه سر در پی گذشتهها بگذارد. پرستش گذشتهها چاهی بود که ملت ایران در هنگامۀ غائلۀ 22 بهمن به اعماق آن سرنگون شد؛ این اشتباه تکرار نخواهد شد. چرا که نگریستن به آینده در آینۀ گذشتههائی که «شیرین» و رویائی تصور میشود، آینده را مخدوش خواهد کرد. افرادی که گذشتهها را برای عوام بزک میکنند، بجای مبارزۀ سیاسی به مردمفریبی مشغولاند. امروز جامعۀ ایران این مردمفریبان را نیک میشناسد، و به صراحت میداند که میباید از گذشتهها درس گرفت. چرا که راه آینده از گذشته نمیگذرد.
راه آینده مسلماً برای هر گروه و نحلهای متفاوت خواهد بود، و جامعۀ ایران در شرایط امروزی پذیرفته که نگرشهای متفاوت سیاسی، و اهداف متفاوت و حتی متنافر حق موجودیت دارند. ولی اکثر گروههای سیاسی ایران در مرداب گذشتهها گرفتارند. اینان هنوز در رویای «اجماع»، براندازی استبداد فرسوده، و نهایت امر برقراری یک دیکتاتوری تازهنفس دستوپا میزنند. و اینجاست شکاف فاحش میان جامعۀ ایران و افراد و گروههای سیاستباز! گروههائی که هر کدام صرفاً جهت خودنمائی، بجای ارائۀ مسیر حرکت مسئولانه، به پیشفرضهائی میدان میدهند که در عمل هدفی جز کسب قدرت ندارد. جامعۀ ایران اینهمه را میبیند، و اگر از کنار این گروههای قدرت طلب با بیتفاوتی عبور میکند؛ اگر دل به زور پرستان نمیسپارد، به این دلیل است که دههها پیش با عرصۀ بدویت سیاسی وداع کرده.
-
سفر تاکر کارلسون، خبرنگار آمریکائی به مسکو و مصاحبۀ طولانی وی با ولادیمیر پوتین، رئیس فدراسیون روسیه میتوانست به عنوان انجام «وظیفۀ حرفهای»، پدیدهای بسیار عادی تلقی شود. ولی به دلیل موضعگیریهای خصمانۀ دستگاه بایدن، این سفر از حالت عادی خارج شده و حضور کارلسون در کرملین را به نمایهای از فروپاشی بخشی از سیاستهای حزب دمکرات در مرزهای شرقی اروپا تبدیل کرده است. خصوصاً که این مصاحبه با برکناری ژنرال «والری زالوژنی»، فرماندۀ نظامی محبوب اوکراین و جایگزینی وی با الکساندر سیرسکی ـ وی آنقدرها وجیهالمله نیست ـ همزمان شد. به استنباط ما برکناری زالوژنی، آخرین کارت آمریکا یعنی سناریوی کودتای نظامی و آغاز تغییر و تحول مطلوب در اوکراین را عملاً ابتر کرده. در نتیجه، میتوان مصاحبۀ کارلسون را تلاش نوین واشنگتن جهت پایهریزی روابط جدید در ارتباطات شرق و غرب تحلیل کرد.
در این مختصر از بررسی جزئیات مصاحبۀ دو ساعت و نیمۀ کارلسون با ولادیمیر پوتین اجتناب میکنیم، و صرفاً تلاش خواهیم داشت تا تصویر کلیتری از شرایط ویژۀ امروز در اوکراین، نوار غزه، عراق و سوریه و خصوصاً پاکستان و جمکران به دست دهیم. چرا که در صورت ایجاد روابط نوین در ارتباطات «شرق و غرب» تمامی دادهها در این مناطق نیز دستخوش تغییرات کلی خواهد شد. پس نخست برویم به سراغ اوکراین!
طی چند هفتۀ گذشته، مسئلۀ بودجۀ نظامی اوکراین که عموماً توسط کشورهای عضو سازمان آتلانتیک شمالی تأمین میشود، در آمریکا بحرانی سیاسی به وجود آورد. بخشی از کنگره که تحت نظارت حزب جمهوریخواه قرار دارد از تأئید حمایتهای مالی از رژیم کیاف سر باز زد، و پروژههای بایدن پیرامون مهاجرت و کنترل مرزها را بهانۀ مخالفتهایاش معرفی کرد! به عبارت سادهتر، تأمین بودجۀ جنگ سازمان ناتو در اوکراین موضوعی جهت گیسکشی سیاسی در درون مرزهای آمریکا شد! کار بجائی کشید که حمایت قوانین فدرال از کنترل مرزها نیز به صورت رسانهای به زیر سئوال رفت! یادآور شویم، رایج نیست که دولت فدرال در مسائل سیاست داخلی آمریکا درگیر شود. ولی پر واضح است، زمانیکه کنگره از موضعگیریهای رئیسجمهور رضایت خاطر نداشته باشد، میتواند از مسائل داخلی به عنوان «چوب لای چرخ» دولت استفاده کند.
جوزف بایدن در واکنش به سرپیچیهای کنگره، نخست تلاش کرد تا با اعمال فشار بر کشورهای اروپائی و تأمین توافقنامهای پیرامون 50 میلیارد دلار کمکهای نظامی به اوکراین، مخالفت کنگره را به حساب خود «دور» بزند. بله، دولتهای اروپائی تحت فشار کاخسفید، روی کاغذ این کمک را تقبل کردهاند، ولی اروپا جهت تأمین تسلیحات لازم برای اوکراین نیازمند ماهها فرجۀ زمانی است. در نتیجه، این توافقنامه «کاغذی» است؛ هیچ مشکلی را در جبهۀ اوکراین حل نخواهد کرد. باری در ادامۀ این حمایتهای «صوری و رسانهای»، حتی نخستوزیر انگلستان، ریشی سوناک هم اعلام داشت با اعزام نیروهای نظامی انگلستان به میدان جنگ با روسیه از مواضع کاخسفید حمایت خواهد کرد! بیاناتی آنچنان سبک و عجولانه و بیپایه که باعث انبساط خاطر بسیاری محافل سیاسی جهان شد، و پادشاه بریتانیا را هم به سرطان مبتلا کرد!
خلاصه این جریانات نشان میدهد که ژئواستراتژی مطلوب کاخسفید و حزب دمکرات در اوکراین به بنبست رسیده. چرا که گویا مسئلۀ اوکراین دیگر اصلاً مطرح نیست؛ باخت در میدان اوکراین ظاهراً توسط هیئت حاکمۀ ایالاتمتحد «هضم» شده است. امروز مسئلۀ اصلی اینجاست که ایالات متحد چگونه خواهد توانست از شر «انگ» شکست در جنگی خلاص شود که مهر حمایت از آن بر پیشانیاش زده شده. این جنگ بُرد ندارد، و دقیقاً به همین دلیل شکست در این جبهه میتواند برای کاخسفید در دیگر میادین سیاست جهانی، همچون نمونههای کره و ویتنام دردسرساز نیز بشود. اینجاست که هیئت حاکمۀ ایالاتمتحد آستینها را بالا زده، به صور مختلف خواستار خروج «محترمانه» برای واشنگتن و متحدان اروپائیاش از میدان اوکراین میشود. حال این سئوال مطرح است که خروج بسیار «محترمانۀ» کذا، در زمینههای ژئواستراتژیک، مالی، اقتصادی و … برای غرب به چه قیمتی میتواند تمام شود؟
جهت ارائۀ مظنهای از هزینۀ خروج «محترمانۀ» آمریکا از لجنزار شکست در اوکراین بد نیست نیمنگاهی به تحولات «نظامی ـ سیاسی» در خاورمیانه و آسیای مرکزی بیاندازیم. همانطور که شاهدیم، از اوائل اکتبر گذشته دولت ائتلافی و بسیار متزلزل نتانیاهو در مصاف با تشکیلات سازمان حماس پای در جنگی تمام عیار گذارده. جالب اینکه، در ظاهر امر، شدت حملات اسرائیل و خرابیهائی که این جنگ برای غیرنظامیان فلسطینی به بار آورده، از سوی بسیاری محافل غربی مورد شماتت نیز قرار میگیرد! به عبارت دیگر، نیروی هوائیای که اسرائیلی معرفی میشود تحت حمایت جنگندههای آمریکا که بر عرشۀ دو ناو هواپیمابر اینکشور در دریای مدیترانه مستقر شدهاند، غیرنظامیان فلسطینی را بمباران میکند؛ آمریکا نیز در رسانهها از این جنایات انتقاد به عمل میآورد، ولی حاضر به اعمال فشار بر تلآویو و تعلیق این حملات نیست! باید اذعان کنیم که این تضاد و دوگانگی «کردار و گفتار» پردهای است بر «اصل مطلب!»
به دلائلی که مشخص نیست، اسرائیل در غزه دقیقاً پای جای پای آمریکا گذارده، و تخریب شهرها و کشتار و آوارگی صدها هزار انسان را با شعار «مبارزه با تروریسم» توجیه میکند! اگر فراموش نکرده باشیم، این همان سناریوئی است که آمریکا در افغانستان، عراق، سوریه و نهایت امر لیبی به روی صحنه برده بود! اگر حملات آمریکا به اینکشورها دقیقاً پس از بنبست استراتژیکی صورت گرفت که حوادث 11 سپتامبر در نیویورک به همراه آورده بود، نتایج این روش «سیاسی ـ نظامی» نیز در برابر چشمان ماست؛ فرار از افغانستان، اشغال «نیمبند» عراق، از دست رفتن نفوذ غرب در سوریه، فروپاشی اقتدار نظامی و سیاسی غرب در ترکیه و … حال این سئوال مطرح میشود که دلیل چرخش زیربنائی و استراتژیک دولت اسرائیل و پشت کردن تلآویو به مطالبات آمریکا چیست و اینکه چه نتایج دیگری در میادین خاورمیانه به همراه خواهد آورد؟ در این مقطع شایسته است که کمی هم از اسلامگرائی و ریشههایاش سخن به میان آوریم.
اسلامگرائی بر اساس تمامی تزهای سیاسی و تحلیلهای معتبر عارضهای صددرصد آمریکائی است. میدانیم که اسرائیل در دوران صدارت آریل شارون به دست خود رهبری حماس را از مصر به غزه آورده، پرورش داد و «بزرگ» کرد. دقیقاً همانطور که پیشتر آمریکا با انتقال طالبان و القاعده به هزینۀ نوکران سعودیاش از پاکستان و عربستان به افغانستان پای به جنگ نیابتی با ارتش سرخ گذارده بود! حال با بررسی رابطۀ کنونی آمریکا با طالبان و القاعده، به صراحت آیندۀ روابط تلآویو با نوکران اسلامگرایاش را در غزه نیز میتوان پیشبینی کرد. همانطور که میدانیم در شرایط فعلی، کنترل افغانستان به تدریج از چنگ واشنگتن خارج میشود، و رشد خزندۀ نفوذ چین و روسیه خلاء خروج نیروهای نظامی آمریکا را به آرامی در درون اینکشور پُر میکند. در نتیجه، دور از تصور نیست که دقیقاً همین پروسه در مورد نوار غزه، کرانۀ باختری رود اردن و به طور کلی آنچه «کشور فلسطین» خوانده میشود تکرار گردد! به عبارت سادهتر، مقاومت «قهرمانانۀ» یک گروه تروریستی چند صد نفره در برابر حملات «هولناک» و پایانناپذیر ارتش تا بُندندان مسلح اسرائیل به صراحت نشان میدهد که در میانۀ میدان نبرد دستهای دیگری در کار است؛ دستهائی که هنوز آشکار نشده.
از سوی دیگر، همزمان با تراژدی غزه، دیگر مناطق خاورمیانه نیز دستخوش درگیریهائی از همین نوع شدهاند. به طور مثال، حوثیها که تا چندی پیش با ارتش پادشاهی سعودی و نیروهای وابستهاش در «نبردی» خونین بودند، اینک به کشتیهای جنگی و تجاری غرب در دریای سرخ حملهور شدهاند. جالب اینکه ریاض بجای همکاری با آمریکا و غرب نقش تماشاگر ایفا میکند؛ کوچکترین عکسالعملی جهت حملۀ همزمان به حوثیها نشان نمیدهد! اذعان داریم که اینجا نیز عکسالعمل طرفهای درگیر ایجاد ابهام میکند.
میدانیم که آمریکا در دوران ریاست جمهوری باراک اوباما رسماً از حملۀ نظامی به ریاض و سرنگونی پادشاهی عربستان دم میزد. بعدها واشنگتن کودتائی نیز به رهبری خدیجه چنگیز و جمال خاشقجی در هماهنگی با باند اخوانالمسلمین در ریاض سازماندهی کرد، هر چند کودتا به شکست انجامید. پس از شکست همین کودتا است که جنگ داخلی یمن ـ جنگی که در پی سفر مککین و لیبرمن به اینکشور سازمان یافت ـ تبدیل شد به ابزار مناسب برای تهاجم اسلامگرایان حوثی به عربستانی که اینک عضو رسمی «بریکس» است! به عبارت سادهتر، اینبار نیز همچون نمونۀ غزه، افغانستان و … آمریکا به حوثیهائی حملهور شده که خودش آنها را خلق کرده بود.
البته در این روز و روزگار، نمونههای فوق در خاورمیانه فراوان یافت میشود. حزبالله لبنان که دیگر با اسرائیل نمیجنگد؛ تهاجم پهپادهای آمریکائی به سازمانهای خلقالساعۀ اسلامی که توسط ارتش آمریکا در عراق سازماندهی شدهاند؛ انهدام آنتنهای اطلاعاتی فوقسری که معلوم نیست کدام شیرپاک خوردهای مختصات جغرافیائیشان را در دست دارد، و … و خصوصاً موشکپرانی ایران اسلامزده و پاکستان مفلوک به یکدیگر ـ هر دو عضو سازمان آمریکائی سنتو هستند ـ به بهانۀ مبارزه با «تروریسم بلوچ!»
تصاویر فوق چشمانداز جالبی در برابرمان میگشاید، و به این گمانه دامن میزند که شاید جمعآوری تولیدات اسلامی یانکیها از منطقه «شرط لازم» خروج «محترمانۀ» آمریکا و سازمان آتلانتیک شمالی از پروسۀ شکست در اوکراین باشد. روزی که اسرائیل به غزه حملهور شد، روزنامۀ فیگارو از سیاستمدار با تجربۀ فرانسوی، «هوبر ودرین» مقالهای تحت عنوان «اسرائیل نباید اشتباه آمریکا را در افغانستان تکرار کند» به چاپ رساند. این مقاله در عرض چند ساعت از تمامی سایتهای اینترنتی حذف شد، و عملاً دیگر در دسترس نیست! ولی روند مسائل نشان داد که استنباط «ودرین» آنقدرها هم نابجا نبوده، هر چند به صراحت بگوئیم اسرائیل «اشتباه» نکرده، گزینۀ دیگری نداشته. این پروسۀ فروپاشی و سرنگونی ژئواستراتژی غرب در خاورمیانه است، که توسط اسرائیل آغاز شده، و نهایت امر شامل حال تمامی دولتهای اسلامگرا و دیگر شرکاءشان در منطقه خواهد شد.
-
عملیات تروریستی بر مزار قاسم سلیمانی یکبار دیگر ابعاد حیرتآور سوءسیاست و بیتوجهی به امنیت شهروندان را در حکومت ملایان علنی کرده است. مسلماً زمینههای اصلی این عملیات ریشه در سیاستهای هولهولکی و غیرمتمرکز، اگر نگوئیم جاهلانۀ ملایان دارد. نتیجتاً امروز جدا کردن عاملان و آمران این عملیات از کل حکومت ملائی نابخردانه مینماید. چرا که ادعای «نوین» بودن این نوع عملیات در سطح کشور به هیچ عنوان نمیتواند صحت داشته باشد.
اگر فراموش نکرده باشیم، در سال 2017، حمله به مجلس ملائی و سپس عملیات نظامی در حرم روحالله خمینی که چند کشته و مجروح بر جای گذاشت، در واقع نشان داده بود که گروه داعش و وابستگان به شبکۀ «حکومت اسلامی» در داخل مرزهای ایران مستقر شدهاند، و قادرند دست به عملیات بزنند. این عملیات به صور متفاوت ـ دو تهاجم تروریستی به شاچراغ در سال 2022 ، ترورمقامات دولتی و امنیتی، و … ـ همچنان ادامه یافت، و حکومت ملایان جز عربدهجوئی و خطونشان کشیدن برای «دشمن» هیچ واکنشی به این حملات نشان نداد؛ به عنوان «تماشاچی» دست روی دست گذارد! حال این سئوال مطرح میشود که دلیل بیعملی حکومت در برابر گروههای تروریست چیست؟ در مطلب امروز سعی میکنیم تا حد امکان از بیعملی حکومت در مصاف با این نوع گروهها پرد برداریم. پس نخست برویم به سراغ ریشههای تاریخی حکومت ملایان شیعی.
روحالله خمینی، در آستانۀ سال 1358، سرمست از بادۀ پیروزی بر علیه «دشمن» دیرینهاش، محمدرضا پهلوی از روزی که اهرمهای قدرت را در دست گرفت، بر طبل «اسلام» کوفت. برای خمینی و دنبالیچههایاش همه چیز در اسلام خلاصه شده بود؛ حقوق انسانها، سیاست داخلی، سیاست خارجی، قوانین اجتماعی، اقتصاد، آداب و رسوم و … جملگی میبایست بر اسلام متکی شود! و در معرکهای که خمینی و اوباش همراهش به راه انداختند، خارج از آندسته حقوقبگیران اجنبی، دیگر پیروان خوشخیال «اسلام عزیز» را سرلوح برنامهها کرده، سادهلوحانه با سر در سیاهچالی فروافتادند که سازمان سیا جهت پیریزی برنامههایاش در خاورمیانه و آسیای مرکزی حفر کرده بود. در این فضای مسموم تبلیغاتی، ویژگیهای ملت ایران، که هزاران سال عامل انسجام اقوام، گروههای قومی و زبانی و مذهبی به شمار میرفت به طور کلی نادیده گرفته شد. خودفروختگی و حماقت سیاسی ملایان کار را بجائی کشاند که حتی واژههای ملیگرا، ایرانیات، و … عملاً در ادبیات رسمی منسوخ و جرم به شمار میآمد، و جای خود را به اسلامگرائی، امُتستائی، و … سپرده بود.
ولی از آنجا که تاریخ مدون بشر بارها به صراحت نشان داده، هر نوشی، نیشی دارد. نتیجتاً اسلامی که گویا قرار بود عامل اقتدار و مُلکداری و سروری ملایان شود، نیشهایاش را نیز به تدریج نشان داد. به صراحت بگوئیم، اسلام مسئلهای است مبتلا به بیش از یک میلیارد نفوس در سراسر جهان. و در این به اصطلاح «جهان اسلام» ملتها و اقوامی با اسلامهای متفاوت، در شرایط جغرافیائی و دیرینههای گوناگون و گاه متخالف، و دولتهائی متفاوت با اهداف گونهگون و حتی متنافر فراوان میتوان یافت! چگونه میتوان با تکیه بر پدیدهای اینچنین «بیدروپیکر» ادعای دولتمداری و سیاستگزاری در یک کشور داشت؟
با اینهمه از نخستین ساعات پیروزی کودتای 22 بهمن 1357 تاکنون، ادعای پاسخگوئی به تمامی نیازهای داخلی و بینالمللی با تکیه بر این «اسلام»، لحظهای دولت ملائی را رها نکرده است. اسلامستائی و دینپرستی آنچنان در سیاست معاصر ایران ریشه دوانده که حتی مخالفان قسمخوردۀ این حکومت نیز حاضر نیستند لحظهای از این پدیده که «آبقنات» میپندارند دست برداشته، واقعیات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی دوران معاصر، و خصوصاً ویژگیهای قومی و دینی و زبانی ملت ایران را مد نظر قرار دهند.
نتیجۀ این خوشباوری، اگر نگوئیم خود فروختگی و حماقت سازمانیافته مشخص است. در مرزهای شرقی ایران، طالبان، القاعده، لشکریان طیبه، مُفتیهای بلوچ، شیعیان پنجشیر، و … هر کدام ساز خودشان را میزنند! هرکدام لشکر و طایفه و ابوابجمعی دارند؛ مسلحاند و جهت به کرسی نشاندن «اعتقاداتشان» حاضر به هر جنایتی به نام حمایت از دین خواهند بود! در جنوب با لشکریان میلیاردرهای ایرانیتباری روبرو میشویم، که از دوران فترت صفویه، به زور سرنیزۀ ترکهای عثمانی خود را «عرب مسلمان» میخوانند! اینان نیز لشکریان اسلامدوست و اسلامجوی خودشان را دارند؛ یانکی، انگلیسی، تجار و قاچاقچیهای اروپائی، مافیائیهای دوردست و خودی و …
در مرزهای غرب قضیۀ دیگری حاکم شده است؛ اینجا اسلام آتاترکی داریم که نحلهای است از اخوانالمسلمین انگلیسی و مصری! اینان نیز در مرزهای جنوبیشان، هم هوای سنگوارۀ «سوسیال اسلامیسم» بعثی را دارند، و هم ملیتگرائی کردهای «مسلمانی» را سرکوب میکنند که دهههاست قتلعام میشوند. آتاترکیسم در این منطقه دیگ آشی سر بار نهاده که در آن فقط نفرت و انزجار، جنایت و سرکوب مییابیم. و از این معجون درهمجوش پشقاب، پشقاب داعش، القاعده، تشکیلات «حکومت اسلامی»، سوسیال اسلامیسم سوری و … روی میز ملتها و اقوام منطقه سرو میشود. شعار سازمان آتلانتیک شمالی و آتاترکیسم اخوانی نیز روشن است؛ «اسلام بخورید! کیف کنید!»
اشتباه نکنیم! مرزهای شمالی در این میانه به هیچ عنوان فراموش نشده. آنجا هم «اسلام» داریم؛ اسلامی آمیخته به بلشویسم فروریخته و فروهشته، در مصاف با ارتدوکسیای انتقامجو، نژادپرست و در جستجوی عظمتی از دست شده!
ولی نقش دولت ملایان شیعه در این میان از همه جالبتر است. اینان با گشودن درهای کشور به روی اسلام و مسلمین، از هر قسم و هر جماعت، ایران را به مسقطالرأس اسلامگرائیای تبدیل کردهاند، که کنترل و نظارت بر آن عملاً غیرممکن است. ایرانی که اینان خلق کردهاند یک سوپرمارکت اسلامی است؛ تمامی تولیدات اسلام را میتوان در آن به بهای نازل ابتیاع کرد. خلاصۀ کلام تمامی جریانات اسلامگرائی که در بالا به طور فشرده و خلاصه به آنها اشاره کردیم، لنگرگاهشان ایران است. از اسلام روسی، تا اسلام آمریکائی؛ از اسلام صحرای عربی تا اسلام اروپائی، از این اسلام و از آن اسلام، همه و همه دکانشان در تهران افتتاح شده. در چنین شرایطی محفل «دیپلماسی ایرانی» در درون حکومت اسلامی ادعا دارد که تروریسم اسلامگرا در ایران پدیدهای است «نوین:»
«امنیت ملی و حفظ جان شهروند ایرانی! […] بدانیم که دشمن وارد کشور شده و عملیات را آغاز کرده است. هوشیار باشیم که تکرار عملیاتهای تروریستی در شکلهای مختلف بسیار محتمل خواهد بود.» منبع: صادق ملکی، دیپلماسی ایرانی، 14 دیماه، 1402
به «دیپلماسی ایرانی» میباید بگوئیم، دشمن دهههاست که وارد کشور شده و دست به عملیات زده است، شما خواب تشریف داشتید. و آنچه معضل «امروز» میخوانید بازتابی است منطقی از سوءسیاست و بیبرنامگی روحانیت خودفروختۀ شیعه که با خودمرکزبینی و منفعتطلبی و جهت خوشخدمتی در بارگاه اجنبی خاکریزها و جانپناههای مدافع ملت و کشور را یکبهیک از میان برداشته است. خلاصه بگوئیم، آنان که در راه منفعتجوئیهایشان ایران را کشور «مسلمانان» جا زدهاند؛ آتشبیاران واقعی این معرکهاند. شما فراموش کردهاید که ایران کشور مسلمانان نیست! کشور ایرانیان است! حال محفل «دیپلماسی ایرانی» را در توهماتش رها کنیم و نگاهی بیاندازیم به واکنش رهبر حکومت ملایان به کشتار غیرنظامیان در کرمان.
چرا که در این میانه رهبر ملایان، علی خامنهای نیز بیانیهای صادر کرده! وی همچون دیگر «داغداران» رسانهای این جنایت، به هیچ عنوان مشخص نمیکند که این تروریستها چه کسانی هستند، هر چند به کسانی که نمیشناسد و نمیداند کجایاند، وعدۀ «انتقامی سخت» میدهد! خامنهای، همزمان برای رد گم کردن و انحراف افکار عمومی از واقعیت، انگیزۀ تروریستها را به حساب «دشمنی با زیارت مرقد شهید قاسم سلیمانی» میگذارد:
«جنایتکاران سنگدل نتوانستند عشق و شوق مردم به زیارت مرقد سردار بزرگشان شهید قاسم سلیمانی را تحمل کنند […] بدانند که این فاجعهآفرینی پاسخ سختی در پی خواهد داشت[…]» منبع: دنیای اقتصاد، 13 دیماه سالجاری
مسلماً پاسخ سختی که خامنهای به «جنایتکاران» خواهد داد از قماش همان پاسخهاست که پس از قتل سلیمانی قولوقرارش را با آمریکائیها گذاشته بود. و دیدیم که اصولاً خبری نشد؛ واشنگتن نیز آخرالامر جهت حفظ آبروی ملایان ادعا کرد که «حملات توپخانۀ اینان به پادگان سربازان آمریکائی در عراق گروهی را دچار ناراحتیهای روانی کرده است!»
در واقع خون ایرانیانی که طی عملیات کرمان توسط مشتی اوباش و تروریست بر زمین ریخته شد، نهایت امر از پنجۀ کسانی میریزد که راه ورود، عروج و سازمانیافتن اوهامباوران دینمرکز را به درون کشور گشودهاند. کار کشور را بجائی کشاندهاند که دیگر مشکل بتوان بر این روند ضدایرانی و ضدانسانی نقطۀ پایان گذارد. امروز سیاستهای متفاوت جهانی با تکیه بر گروههای رنگارنگ اسلامگرا قادر خواهند بود برای ملت ایران در زمینههای استراتژیک، اقتصادی و اجتماعی تصمیمگیری نیز بکنند. از اینرو پس از عملیات تروریستی کرمان، هیچ رسانهای در داخل و خارج مرزها نمیگوید که کشتار درکرمان در پی رسمیت یافتن عضویت ایران در «بریکس» صورت گرفته است. به عبارت دیگر عضویت در بریکس که منافع محافلی را در داخل کشور تهدید کرده به سکوت برگزار شده است! حال باید دید چرا دولت رئیسی و شخص رهبر حکومت بجای فسوفسهای همیشگیشان از محافل تجاری و سرمایهدارانی که پیوستن ایران به بریکس منافعشان را تهدید میکند نامی نمیبرند؟ حکومت ملایان با وراجیهایش در مورد مخالفت دشمن با «زیارت مرقد شهید سلیمانی» چنین القاء میکند که گویا تروریستها صرفاً به دلیل دشمنی با جنازۀ حاج قاسم، بمب میگذارند و هدفشان کشتن خلقالله است! حال آنکه به هیچ عنوان چنین نیست؛ تروریست به عنوان «عامل جنایت» اگر نادان است، آمران جنایت اهداف مشخصی دارند، که در رأس آنها میباید از هدفهای اقتصادی، مالی و ژئواستراتژیک سخن گفت. این اهداف روشن است؛ حکومت ملایان به صراحت میداند که کدامین گروههای داخلی و خارجی در این جریان دست دارند، ولی از آنجا که حاکمیت خود تا گریبان به این گروههای فشار و تروریست وابسته شده، عملاً به لاپوشانی، و ردگم کردن روی آورده است!
-
اظهارات اخیر سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجۀ روسیه در مصاحبه با شبکۀ ریانووستی، از بسیاری نکات تاریک پیرامون جنگ در نوار غزه، پرده برداشته است. این مصاحبه در واقع موضعگیری رسمی هیئت حاکمۀ روسیه در مورد جنگ غزه، و شاید مهمترین نمایه از دکترین کرملین در خاورمیانه میتواند تلقی شود. در مطلب امروز نخست نگاهی به درگیریهای نوار غزه به نقل از خبرگزاریهای مختلف میاندازیم؛ بازتاب موضعگیری جدید مسکو را در اینمورد بررسی میکنیم، و نهایت امر تأثیر این رخدادها را بر سیاست ایران و خصوصاً بر اوپوزیسیون خارجنشین مورد بحث قرار میدهیم. پس نخست به نوار غزه برویم.
همانطور که اطلاع داریم، در تاریخ 7 اکتبر سالجاری، گروههای مسلح فلسطینی از مرزهای نوار غزه به درون مناطقی که سالهاست توسط ارتش اسرائیل اشغال شده، نفوذ کرده، و بر اساس گزارشات خبرگزاریها گروه کثیری از شهروندان اسرائیل در این حملات غیرمنتظره به قتل رسیده و دهها تن دیگر به گروگان گرفته شدهاند. از آغاز این عملیات در همین وبلاگ نوشته بودیم که حماس و دیگر تشکلهای تروریستی از چنین امکانات گستردۀ نظامی و عملیاتی برخوردار نیستند. نتیجتاً، این گمانه میتواند مطرح شود که این عملیات تحت حمایت محافل نظامی اسرائیل و حتی شبکههای اطلاعاتی غرب صورت گرفته باشد.
درگیری در نوار غزه تا تاریخ نگارش این وبلاگ همچنان ادامه دارد. و باز هم بر اساس گزارش خبرگزاریها بمباران مداوم شهرهای این منطقه توسط اسرائیل بیش از 20 هزار تن را به قتل رسانده است! سخنگویان ارتش و دولت اسرائیل رسماً اعلام داشتهاند که «تا نابودی کامل حماس، و دیگر تشکلهای اسلامگرا و تروریست به عملیات خود ادامه خواهند داد و به هیچ عنوان به آتشبس، عقبنشینی و حتی مذاکره رضایت نمیدهند!» به استنباط ما طرح چنین مسائلی، آنهم در شرایط ویژۀ خاورمیانۀ عربی، منوط به این امر خواهد بود که اسرائیل نگرشی از پیشتعیین شده و کاملاً مشخص، از اهداف، حمایتهای بینالمللی، هزینههای انسانی و مالی چنین عملیاتی در دست داشته باشد. ولی با توجه به اینکه در میانۀ جنگ، «دادههائی» از این دست پیوسته متغیرند و در هیچ مقطعی مشخص نیستند، میباید بپذیریم که اسرائیل در جنگ غزه پای به یک مبارزۀ صرفاً تبلیغاتی گذارده، و قصد دارد با تکیه بر پروپاگاند شبکههای خبری غرب سیاست مشخصی را بر کل خاورمیانه حاکم کند. سیاستی که به دلیل انزوای شخص نتانیاهو در جامعۀ اسرائیل، الزاماً مورد تأئید هیئت حاکمۀ اینکشور نیز نخواهد بود. به عبارت سادهتر، اسرائیل با این جنگ ناخواسته در دهان گرگ اوفتاده.
طی روزهای گذشته، در توضیح چرائیهای جنگ غزه، پیشفرضهای گوناگونی توسط خبرگزاریهای رسمی و نیمهرسمی ارائه شده. از آنجمله است، تمایل اسرائیل به اشغال نظامی نوار غزه؛ کوچاندن ساکنان این منطقه به صحرای سینا؛ طمع شرکتهای غربی به منابع گازی و نفتی این منطقه؛ تثبیت موضع متزلزل نتانیاهو در هیئت حاکمه؛ بیرون کشیدن اسرائیل از بنبست سیاسی و اجتماعی و … ولی احدی نمیگوید چگونه اسرائیل خواهد توانست با سیاستی «یککلام» و انعطافناپذیر، هم جنگ را پیش ببرد، و هم اهداف پساجنگ را همزمان مشخص نماید! صاحبنظران میدانند که عملیاتی در چنین ابعاد، در مقیاس یک منطقه نمیتواند از سوی دولت کوچک و ضعیفی همچون اسرائیل صورت گرفته و تداوم یابد. در نتیجه، میباید کل «قضیه» با نگرشی نوین مورد بررسی قرار گیرد. و در این مقطع است که نیمنگاهی به ژئواستراتژی اسرائیل الزامی میشود.
به دلیل هیاهوئی که طی هفتهها پیش از آغاز جنگ غزه، به بهانۀ واپسگرائیهای ساختاری و شرکت اصولگرایان یهودی در کابینۀ نتانیاهو در سراسر اسرائیل به راه اوفتاده بود، این گمانه زده میشد که بنبست ساختاری و سیاسی در جامعه، اسرائیل را به تدریج به «چرخش به شرق» بکشاند. با این وجود، در این گمانهها، نه پیشبینی جنگ وجود داشت، و نه ابقاء نتانیاهو در رأس قوۀ مجریه! به عبارت سادهتر، احدی به این صرافت نیافتاده بود که احتمال «چرخش به شرق» بتواند نهایتاً ملتهای اسرائیل، فلسطین و همسایگانشان را به دامان جنگ بکشاند. جنگی ناخواسته با اهدافی، هر چند تبلیغاتی و پرسروصدا، ولی در عمل گنگ و مبهم! ولی این جنگ به وقوع پیوسته؛ همچنان ادامه دارد، و امروز منطقه میباید با تبعات آن زندگی کند.
همانطور که بالاتر نیز گفتیم موضعگیری «دکترینال» مسکو که اخیراً از زبان لاوروف بیان شده، نشاندهندۀ تحولات گستردهای است که جنگ غزه به همراه خواهد آورد. لاوروف حماس و دیگر تشکلهای اسلامگرا را در همان کفۀ ترازوئی نشانده که فاشیستهای اوکراین، دولت دستنشاندۀ «میدان» و شخص زلنسکی! در نتیجه، آنقدرها که ملایان، اسلامپرستان و خصوصاً راستگرایان افراطی و ایرانینما میپندارند، مسکو برای اسلام سیاسی پستان به تنور نخواهد چسباند:
«اهداف اعلام شده در درگیریهای جاری بر علیه عوامل حماس در غزه مشابه اهداف مسکو در نبرد بر علیه دولت اوکراین است. […] از منظر تاریخی جنگ بر علیه نازیسم عامل اتحاد روسیه با کشورهای خاورمیانه به شمار میرود.» منبع: ریانووستی، 23 دسامبر 2023
البته سخنان لاوروف نیازمند توضیحاتی است. چرا که از منظر تاریخی، خاورمیانه پس از جنگ اول جهانی میدان تاختوتاز امپراتوری بریتانیا شد. و در این میدان، کشورهای «کهن» از قبیل ترکیه، ایران و مصر صریحاً توسط کنسولگریهای انگلستان اداره میشدند! کشورهای «خلقالساعه» نیز ـ عراق، سوریه، اردن و … ـ عملاً دستنشاندگان ارتش انگلستان به شمار میرفتند. نتیجتاً روابط حسنۀ دربار انگلستان با فاشیستها، پیش از کودتای دولتی چرچیل و به حاشیه راندن باند «دربار ـ چمبرلن»، منطقه را عملاً در هماهنگی کامل با نازیها قرار داده بود. و با در نظر گرفتن سابقۀ همکاریهای «درخشان» شبکههای دستنشاندۀ خاورمیانه با نازیسم، سخنان لاوروف میتواند نوعی هشدار به دولتهای غربی مبنی بر خودداری از حمایت از فاشیستها ـ فدائیان اسلام، اخوانالمسلمین، مککارتیستها، و… ـ در خاورمیانه نیز تلقی شود.
ولی در ابعاد دیگر، این موضعگیری به صراحت برنامهای را که برخی گروههای ایرانی و ایرانینما در ارتباط با مسکو، در ذهن و خیال پروراندهاند نیز هدف قرار داده. روسیه به این ترتیب اعلام داشته که حاضر نیست در قلمرو نفوذ خود، به عملیات تروریستیای که عموماً بر پایۀ «اسلامگرائی» به منصۀ ظهور میرسد و از کانال دولتهای اسلامگرا تغذیه میشود میدان دهد. البته موضعگیری مسکو اگر در خاورمیانه «نوین» تلقی شود، آنقدرها هم جدید نیست؛ از دیرباز بر همین محور متحول شده بود. و در همین راستا سرکوب اسلامگرایان در چچنی که منجر به قتلعام 25 درصد نفوس این منطقه شد، نشان داد که کرملین جائی برای خوشوبش با اسلامگرائی باز نکرده.
خارج از تمامی تحولاتی که موضعگیریهای «نوین» مسکو در منطقه به وجود خواهد آورد، تا آنجا که به کشورمان مربوط میشود، گسترش این نوع موضعگیریها نهایت امر خلاء گستردهای در ارتباط اوپوزیسیون خارجنشین با ایالات متحدۀ آمریکا ایجاد خواهد نمود. همانطور که میدانیم اپوزیسیون کذا بر پایۀ چند پیشفرض «تبلیغاتی»، اگر نگوئیم استعماری شکل گرفته. این تبلیغات چند محور مشخص دارد و خارج از اینکه مسکو را حامی اصلی ملایان و کمونیستها جا زده، برای واشنگتن نیز فضیلتهائی فرضی قائل شده! از آنجمله است، واشنگتن مخالف حکومت اسلامی است؛ از شکلگیری دولت لائیک حمایت میکند؛ حامی حقوق بشر است؛ طرفدار آزادی زنان است؛ در برقراری حکومت ملایان هیچ نقشی نداشته؛ و … خلاصه کنیم اگر سرفصلهای تبلیغاتی مذکور را از نوشتهها و پیشفرضهای اوپوزیسیون خارج از کشور حذف کنیم، چیز قابل عرضی از اینان باقی نخواهد ماند! به عبارت سادهتر، طی سالها موجودیت سیاسی، اینان جز پیروی کورکورانه از اوامر پایتختهای غربی کار دیگری نکردهاند. از منظر غرب، هدف اصلی از حفظ موجودیت اینان تأمین آلترناتیو مطلوب برای جایگزینی ملایان است. در نتیجه، هر گونه ارتباط با قدرتهای بزرگ جهانی، تشکلهای سیاسی و حتی محفلکهای داخلی و خارجی ایرانی و خصوصاً تودههای ملت ایران از سوی این اوپوزیسیون میباید الزاماً از کانال سیاست غرب عبور کند! یادآور شویم این نوع سیاستگزاری متعلق به دوران «جنگسرد» است، آیندۀ روشنی در شرایط فعلی جهانی نخواهد داشت.
از سوی دیگر، تحولات داخلی آمریکا که با انتخابات آیندۀ ریاست جمهوری همزمان میشود خطر بزرگی برای این اپوزیسیون به شمار میرود. در صورت ابقاء حزب دمکرات در قدرت، واشنگتن و دولت نتانیاهو که بالاجبار به جان حماس و تشکلهای اسلامگرائی اوفتادهاند که دهههاست هزینهشان را تأمین میکنند، تمامی تلاششان را مبذول خواهند داشت تا اسلامگرائی را از زیر ضربه خارج کرده، بزکاش کنند و بار دیگر به میانۀ میدان سیاست منطقه بیاورند. و اینجاست که موضعگیری اخیر مسکو در جنگ غزه، دست حزب دمکرات آمریکا و محافل وابستهاش را در تلآویو به عنوان حامیان اصلی اسلامگرائی در خاورمیانه رو میکند.
و اما چنانچه کسانی در اوپوزیسیون در انتظار بازگشت جمهوریخواهان آمریکا به قدرتاند، برایشان خبرهای بسیاری بدی داریم. چرا که در صورت پیروزی این حزب و به قدرت رسیدن افرادی از قماش ترامپ، پیروی از سیاست «تنشزدائی» با مسکو در رأس سیاستهای واشنگتن قرار خواهد گرفت. در نتیجه وضعیت اوپوزیسیون از اینهم بدتر خواهد شد. حضور گستردۀ حکومت ملائی در پروژههای منطقهای و جهانی ـ پیمان شانگهای، عضویت در بریکس، شاهراه «شمال ـ جنوب»، اوراسیا، و … ـ واشنگتن را مجبور خواهد کرد تا به مطالبات مسکو در قبال ایران هر چه بیشتر نزدیک شود.
در نتیجه، دنبالهروی سنتی این اپوزیسیون از سیاستهای ضدروسی، فحاشی به پوتین، گرفتن انگشت اتهام به سوی کرملین، حمایت از فاشیستهای اوکراین، و … این جماعت را به بنبست کشانده، ناچار به موضعگیری نوینی میکند. به استنباط ما، اینان یا با قبول سیاستهای روسیه در ایران، چرخشی مضحک در پروپاگاندهای چندین سالهشان به وجود آورده، مضحکۀ عوامالناس و تودههای مردم میشوند. یا به امید تغییر سیاست آمریکا در آینده، از طریق نزدیکتر شدن به ملایان و گروههای «اصلاحطلب» و خطسومیها و … عملاً با انتقال شبکۀ فعالیتهای سیاسیشان به تهران و شهرهای بزرگ، شبکۀ مذکور را تحت نظارت حکومت ملایان قرار میدهند! البته شق سومی نیز وجود دارد؛ رها کردن دنیای سیاست و بسنده کردن به پرورش و فروش سگ و گربه در بلاد فرنگ!
در آخر میباید اضافه کنیم، آنچه اوپوزیسیون وطنی «حمایت مسکو از اسلامگرائی» میخواند با واقعیات سیاسی میلیونها سال نوری فاصله دارد. همکاری روسیه با جریانات اسلامگرا در واقع از این تشکلها که عموماً با بودجه و سازماندهی کشورهای غربی سر هم شدهاند، گوشت دم توپ ساخته. پر واضح است، زمانیکه روسیه احساس کند اینان خطری برای موجودیتاش به شمار میروند، و یا اینکه امکان بهرهبرداری از اینان دیگر وجود ندارد، بر سرشان همان خواهد آمد که امروز بر سر حماس میآید.
-
امروز فرصتی دست داد تا نگاهی به مجموعه «مصاحبههای» پرویز ثابتی، مقام امنیتی رژیم سابق بیاندازم. البته گذاردن عنوان «مصاحبه» بر این مجموعه منطقی نیست چرا که به نوعی مونولوگ شباهت دارد. مصاحبهگر، در مقام مهمترین عنصر در هر مصاحبه، در این یک اصولاً وجود خارجی نداشت. در نتیجه، مصاحبۀ کذا که نخست به صورت قصۀ «حسنکچل» آغاز شده بود، پس از چند دقیقه تبدیل شد به وعظ و خطابۀ آخوند. نوعی روضهخوانی بود که در آن خطیب و مخاطب یکی بودند! روضهخوان نیز بجای عمامه و عبا، کتشلوار آراستهای پوشیده بود، و مسلماً مکان وعظ ایشان نیز برخلاف سنت تشییع اثنیعشری از گوز حسنجگری و بوی گند جوراب آکنده نبود. از سوی دیگر، بجای بیرق و علم و کتل کربلای حسینی، پردهای نیز پشت سر باباپرویز آویخته بودند که بر آن شومینهای که هرگز شعلۀ آتشی از آن برنخاست چشم را نوازش میداد!
باباپرویزِ قصهگو در این «مصاحبه» نقش کارمند صادق و دلسوز ایفا میکرد، اهل قلم و نگارش؛ باسواد و تحصیلکرده؛ خیرخواه جامعه و کشور؛ خصوصاً گوش به فرمان اعلیحضرت! ولی تا پایان «پردهخوانی» معلوم نمیشد چرا این کارمند «دلسوز» که سالها همهکارۀ ساواک آریامهر بودند، علیرغم اینهمه «فضائل و سجایا» اجازه دادند تا رژیم مورد پسندشان در عرض چند هفته بر سر مردمان این مملکت آوار شود؟! البته برای ما امکان ندارد تسلطهای قلمی، حقوقی و محکمهای ایشان را مورد بررسی قرار دهیم، ولی حقوقدان تحصیلکردهای که در برابر «پردۀ شومینه» قصه میگفت، در کمال تعجب اغلب جملاتاش را با کلمات مبهم و عامیانه و گاه بیمعنا از قبیل «پیشت و پوشت، چیز، اینا، اینجور چیزا، همچین چیزا، و …» تکمیل میکرد. حال این سئوال مطرح میشود که اگر قدرت بیان مهمترین سلاح حقوقدان است، چرا ایشان در این زمینه تا به این حد الکن و ناتوان و عامی و «خلع سلاح» بودند؟
بله، ضعف کلامی باباپرویزِ قصهگو از دیگر سجایای «مجازی» ایشان نیز پرده برداشت! در عمل از آنجا که در برابر پردۀ شومینه زمینۀ تحکم و تهاجم و تهدید و توحش وجود نداشت، و قرار بود که ایشان مانند شهرزاد قصهگو شیرین زبان و دلپسند و «خوشالحان» باشند، کلامشان به اصوات نامفهوم تبدیل شده بود! از اینرو، در قفای شیرینزبانیهای ایشان، چهرۀ دژخیم دولت مستبد و دستنشانده نمایان میشد. دژخیمی که در پوست فرشته فرورفته و در برابر «پردۀ شومینه» نقش خیرخواه ملک و ملت ایفا میکرد.
با این وجود، در حد امکانات محدودمان سعی خواهیم کرد تا فراز و نشیبهای پردهخوانی یا بهتر بگوئیم، قصۀ باباپرویز را مورد بحث و بررسی قرار دهیم. شاید مخاطبان از این مختصر بهرهمند شده، ابعاد مختلف این مصاحبه را با عمق بیشتری دریابند. بررسی پردهخوانی شومینه شامل دو مرحله میشود. در مرحلۀ نخست به «گفتههای» ثابتی، و در مرحلۀ دوم به «ناگفتههای» وی میپردازیم.
نخستین اصل در «گفتههای» ثابتی این بود که تمامی مسائل کشور میبایست به «شرفعرض» میرسید، و اینکه تصمیم نهائی، آخرالامر با شخص شاه بود! مقام امنیتی پس از این تأئیدات اکید، یک شخصیت نه چندان شناخته شده و مرموز به نام حسین فردوست را هم معرفی میکند، که اگر شخصاً برای وی احترامی قائل نیست، تنها فرد مورد اطمینان شاه بوده! خوب، تا اینجا مخاطب این برنامه منطقاً میباید خود را در فضای کاخ گلستان در دوران ناصرالدینمیرزای قاجار ببیند. شاهی مستبد که میخواهد بر همۀ مسائل شخصاً نظارت داشته باشد؛ آنقدرها به ساختار نظام، شخصیتها و اصولاً حکومتی که گویا خودش دستچین کرده و بر پا نموده نیز اطمینان ندارد! چنین پادشاهی از ناصرالدین میرزای قاجار فقط یک گوشوارۀ مروارید و یک خاستگاه طبقاتی کم دارد. و طبیعی است که در چنین فضای مسمومی همه مظنوناند؛ همه مواضعی نامشخص و مبهم خواهند داشت؛ احدی جرأت ندارد حرفی خلاف نظر شاه بزند؛ تصمیم با شاه است، هر چند گویا وی از هر گونه مسئولیتی نیز مبراست! خلاصه کنیم تصویری که مقام امنیتی از دوران شاه ترسیم میکند نوعی کاریکاتور محافل مافیائی آمریکاست. با این تفاوت که اگر جفتکپرانی رئیس مافیا موجودیت محفل را به خطر بیاندازد، همقطاریها کلکاش را خواهند کند، ولی در نمونۀ آریامهری، همقطاریها حتی حق چنین «غلطهائی» هم ندارند!
دومین مطلبی که در «گفتههای» ثابتی میتوان تشخیص داد سرسپردگی شخص شاه به سیاستهای آمریکا، مقامات آمریکائی، و نفرت وی از کمونیستهاست. مقام امنیتی چندین بار تأکید میکندکه، «اعلیحضرت نظرشان این بود که ما با آمریکائیها هستیم و باید با آمریکائیها بمانیم!» پر واضح است که در بطن فضائی که بالاتر ترسیم کردیم، تمامی مقامات کشوری و لشکری نیز میبایست الزاماً همین مواضع را اتخاذ کنند. چرا که اگر فراموش نکرده باشیم، «تصمیم نهائی همیشه با شاه بود.» نفرت شاه از کمونیسم، در نگرش رژیم آنچنان جایگیر شده بود، که جز «پارانویا» نام دیگری بر آن نمیتوان گذارد. با این وجود، طی این مصاحبه، ثابتی بارها و بارها اذعان دارد که در سال1355 تمامی مخالفان سرکوب شده بودند؛ کمونیستها و مارکسیستهای اسلامی و آخوندهای مزاحم و متمایل به چپ و … همه ساکت بودند؛ هیچ خطری در سطح منطقه نیز ایران را تهدید نمیکرد، چرا که سازمان سنتو رژیم را از تعرض اتحاد شوروی نیز مصون میداشت. با اینهمه مقام امنیتی مشخص نمیکند که در چنین فضای «امن و امانی» اینهمه وسواس جهت مبارزه با مخالف و سرکوب کمونیسم از کجا ریشه میگرفت؟!
نکتۀ دیگری که در «گفتههای» ثابتی قابل تأمل است، نبود هر گونه موضعگیری بینالمللی از سوی ساواک بود. به عبارت سادهتر، طی این مصاحبه، جز مورد عراق و شخص سرتیپ بختیار، و خبرچینی پیرامون فعالیت اتحادیههای دانشجوئی در خارج، ساواک جهت حفظ منافع ملی در مقابله با سیاست دول خارجی و دخالتهای نابجای آنان در امور کشور پای در هیچ عملیاتی نمیگذارد! ثابتی اذعان دارد که، «شاخۀ خارجی ساواک آنقدرها فعال نبود!» تو گوئی ساواک صرفاً عملکرد داخلی داشت، و این سئوال پیش میآید که یک رژیم به چه دلیل میباید تا به این حد در سرکوب داخلی «فعال»، و در صحنۀ بینالمللی «فلج» باشد؟
ولی علیرغم حاکمیت تماموکمالی که ثابتی از ساواک ارائه میدهد، این مسئله نیز قابل توجه است که این سازمان از بیماری لاعلاج شاه بیاطلاع بوده! با این وجود، به گفتۀ همین مقام امنیتی، «کارشناسان روسیه در ذوبآهن میدانستند که شاه به سرطان مبتلاست!» و جالب اینکه رئیس کل ساواک هم از این بیماری ابراز بیاطلاعی کرده بود! از سوی دیگر، ثابتی شدیداً هر گونه بدرفتاری با مخالفان رژیم را در زندانها نفی میکند، هر چند به صراحت میگوید که چگونه با مشاهدۀ یک فیلم کوتاه و نوک زدن کلاغ به جالیز، به این نتیجه رسیده که سازندۀ فیلم تمایلات کمونیستی دارد! در واقع، اظهارات ثابتی نشان میدهد که نه فقط اعمال سانسور کورکورانه و احمقانه و سازمان یافته از جمله فعالیتهای مهم ساواک به شمار میرفته است، که فراتر از آن ممانعت از خلق هر گونه اثر هنری در رأس فعالیتهای وی قرار داشته.
باری بر اساس اظهارات ثابتی، فعالیتهای این کلاغ کمونیست در فیلم، و نوک زدنش به «جالیز» باعث میشود که پسر دائی علیاحضرت به دلیل حمایت از فیلمساز «خرابکار و خائن»، بالاجبار یک «غلطکردم نامه» برای اعلیحضرت و ساواک قلمی کند! به عبارت سادهتر، اگر مسائل مهم مملکتی و در رأس آن، سلامت جسمانی شخص دیکتاتور آنقدرها به ساواک ارتباط نداشت، حیطۀ فعالیتهای این سازمان شامل «تعبیر و تفسیر» نوک زدن کلاغ به جالیز در فیلم به عنوان سند «چپگرائی» فیلمساز میشد!
جهت اجتناب از اطالۀ کلام، به بررسی «گفتههای» ثابتی در همینجا خاتمه میدهیم، و میپردازیم به «ناگفتههای» وی، که در رأس آن مسئلۀ شخص محمدرضا پهلوی قرار میگیرد. ثابتی به هیچ عنوان نمیگوید که به چه دلیل شاه میبایست برای تمامی مسائل کشور تصمیمگیری کند؟ و اینکه به چه دلیل اینچنین مشروعیت و اختیاراتی به یک فرد اعطاء شده بود؟ واقعیت را بگوئیم، محمدرضا شاهی که ثابتی ترسیم میکند با ایدی امین، خمینی، خامنهای، بوکاسا و دیگر جنایتکاران دستنشاندۀ آمریکا و انگلستان چه تفاوتی میتوانست داشته باشد؟ اینکه شاه برای اسکی به سوئیس میرود؛ ویسکی می نوشد، و املساین را از ترکیه میآورند تا برای ایشان «گل سنگم، گل سنگم» بخواند دلیلی میشود بر مشروعیت وی؟ اینکه نظر شاه مشروطه پیرامون تفکیک قوا در نظام پادشاهی مشروطه چه بوده، مشخص نیست. بله، ثابتی که طی مصاحبۀ کذا مرتباً برای لیسانس حقوقاش قمپز در میکند، نمیگوید که از منظر همان حقوقی که گویا زمینۀ تخصصی ایشان است، وضعیت مشروعیت شاه و اعمال وی چگونه میباید مشخص شود. لیسانس حقوق که فقط برای قمپز در کردن نیست؛ کاربردهای دیگری هم دارد.
از سوی دیگر، پس از فروپاشی رژیم پهلوی، آمریکائیها به دفعات ادعا کردهاند که از بیماری شاه مطلع نبودهاند، حال آنکه، یک کارشناس شوروی در ذوبآهن اصفهان، آنهم از سالها پیش خبر بیماری لاعلاج وی را به گوش دوستان و اقوام ثابتی رسانده بود! ظاهراً این ساواک هر چه بود، بیماری شاه به عنوان فرماندۀ کل قوا و مسئول همۀ مسائل کشور برایش مهم نبود. تهاجم دول بیگانه به منافع ملت ایران را نادیده میگرفت؛ در مرزها فعال نبود؛ به فساد مالی و اداری کشور نمیپرداخت؛ در مورد انتخاب نخستوزیر نیز، بر اساس اظهارات ثابتی، ساواک حرفی برای گفتن نداشت. از این گذشته، ساواک کذا خود را موظف به حمایت و تشویق صنایع و معادن و فعالیتهای حرفهای و تجاری و برخورد با خرابکاریهای سیستمی از سوی افراد با نفوذ در این زمینهها نمیدید؛ و … پس کارش چه بود؟ سرکوب به اصطلاح «کمونیستها و مخالفین؟!» همانها که در همۀ انواع و اقسامشان، به تأئید «مقام امنیتی» تعدادشان از سه هزار تن هم تجاوز نمیکرد؟! همانها که اینک جملگی دست در دست «مقام امنیتی» دم دکانهای سازمان سیا در آمریکا و اروپا صف کشیدهاند؟ ساواک با اینها مبارزه میکرد؟ خیر! وظیفۀ ساواک، بر خلاف ادعاهای ثابتی مبارزه با اینان نبود؛ جلوگیری از ابراز هر گونه نارضایتی و شکلگیری هر گونه حرکت اعتراضی و منطقی از سوی قشرهای مختلف ملت ایران در ارتباط با سیاستهای اعمال شده توسط رژیم تحمیلی و مستبد محمدرضا شاه بود. بله، با یک لیسانس حقوق و یک پردۀ شومینه نمیتوان ژئوپولیتیک منطقۀ خاورمیانه و نقش پیچیدۀ سیاستهای جهانی را در کشوری همچون ایران بر بوم شبکۀ «منوتو» ترسیم کرد؛ به عبارت سادهتر، «کار هر بز نیست خرمن کوفتن …» وظیفۀ اصلی ساواک سرکوب ملت ایران، ایجاد راهبند در مسیر هر گونه نوآوری فرهنگی، هنری، ادبی، صنعتی و علمی، و نهایت امر قرار دادن دهها میلیون ایرانی تحت قیمومت یک دولت دستنشانده بود. اینهاست «ناگفتههای» ثابتی!
مطلب دیگری که در اظهارات ثابتی «ناگفته» باقی مانده، این اصل کلی است که مرکز تصمیمگیری رژیم شاه در کجا قرار داشت؟! شاه که به تنهائی نمیتوانست از گوشۀ اتاق خواباش با کمک امثال نصیری، شهبانو، مقدم، نهاوندی و انصاری و … در مورد مسائل ژئواستراتژیک یک کشور تصمیمگیری کند. برنامههای گستردهای که در سراسر ایران به راه اوفتاده بود نمیتوانست نتیجۀ تفکرات عمیق و تفحصات شخص اعلیحضرت تلقی شود! از سوی دیگر، در کشور ایران «تینکتنک» فرهنگی، تشکیلاتی، صنعتی و علمی هم که نداشتیم؛ اگر هم میداشتیم اعضایاش تحت عنوان مبارزه با کمونیسم توسط باباپرویز به دادگاه نظامی فرستاده میشدند. پس سازمانها، متخصصین، مراکزی که در این موارد تصمیمگیری کرده، به شاه فرمان میدادند کجا بودند؟! چند تن وزیر زپرتی که همچون هوشنگ انصاری با «پااندازی» در سفارت ژاپن رتبه گرفته بودند تصمیمگیری میکردند؟
در اظهارات ثابتی این لایه از واقعیات رژیم در ابهام باقی میماند، ولی با توجه به طرحهائی که عمدتاً کپیبرداری از طرحهای اجرا شده در آمریکا و دیگر کشورهای جهان بود، این استنباط وجود داشت که خارجیها طرحهای کذا را در محتوای اجرائیاش به دست رژیم پهلوی میسپردند، به این امید که عملۀ ناکارآمد شاهنشاهی از عهدۀ اجرائی کردنشان برآیند. مشکلی که هنوز هم حکومت ملایان با آن درگیرست، و با تأخیری چهلساله برخی از همین پروژهها را تحت پوشش «عمران و آبادی» کشور اسلامی به مورد اجراء میگذارد. بله، اگر استنباط ما تا آنجا که به ریشههای رژیم پهلوی مربوط میشود، همیشه بر این اصل تکیه داشته که مراکز تصمیمگیری پیرامون مسیر سرمایهگزاری، برنامههای تجاری، نظامی، صنعتی و عمرانی کشور ایران در پایتختهای غربی قرار داشت، در کمال تأسف، اظهارات ثابتی بر این استنباط مهر تأئید گذارده. چرا که رئیس ساواک داخلی، طی ساعتها «مصاحبه» یکبار هم نظر ساواک را در مورد چگونگی سرمایهگزاریها، مسیر تحولات تجاری و نظامی و صنعتی مطرح نکرد! تو گوئی کشور ایران اصولاً نیازی به تأمین امنیت اقتصادی و اجتماعی، تولیدی و مصرفی نداشته؛ اگر هم داشته تأمین مسیرهائی بهینه جهت این امور اصلاً به ساواک مربوط نمیشده است!
در آخر اضافه کنیم که رژیم پهلوی علیرغم هیاهوئی که اخیراً توسط رادیو تلویزیونهای سازمان سیا جهت توجیه مواضعاش به راه انداختهاند، رژیمی بود دستنشانده، ضدایرانی، با اهدافی گنگ که ارتباط چندانی نیز با مسائل مبتلا به ملت ایران نداشت. محمدرضا پهلوی، شخصیت اصلی این رژیم همچون بسیاری دیکتاتورهای خونریز و دستنشانده، فردی بود متوهم و مبتلا به پارانویای ناشی از قدرتپرستی. این فرد که مستقیماً تحت نظارت و فرامین مراکز تصمیمگیری غرب عمل میکرد، در این توهم دستوپا میزد که با احداث چند خطلوله و مونتاژ چند پیکان، کشوری را که در آن هنوز آداب و رسوم قرون وسطی «فضیلت» به شمار میرود، و خود وی با تکیه بر همین نوع «فضلیتها» به مقام اعلیحضرتی نائل آمده به عصر اتم آورده است! پر واضح بود که برداشتهائی اینچنین متوهمانه و نادرست دیریازود به فاجعه منتهی شود، فاجعهای که روز 22 بهمن 57 به وقوع پیوست.
جالبتر از همه اینکه، اعلیحضرت نهایت امر دریافتند که سوراخ دعا را عوضی گرفتهاند. در عمل، کاشف به عمل آمد که نه آمریکا آنقدرها حاضر به ادامۀ طرحهایاش در ایران است و نه مردم ایران برای طرحهای آمریکا سینه چاک میدهند. اینچنین بود که اعلیحضرت به نتیجهای مالیخولیائی رسیدند؛ میباید ایران را ول کرد و رفت! حداقل این صحبتی است که مقام امنیتی از زبان مقامات نزدیک به شاه، نه یکبار که دوبار در این مصاحبه تکرار میکند: «اگر اعلیحضرت ببینند که ملت از برنامهشان قدردانی نمیکند کشور را ترک خواهند کرد!» تو گوئی سلطنت شغل و حرفه شده، «اینجا نشد، میرویم آنجا سلطنت میکنیم!»
شاهد بودیم که محمدرضا پهلوی در واکنش به معضلات عظیمی که 37 سال حکومت استبدادی و دستنشاندهاش در کشور به وجود آورده بود، بجای قبول مسئولیت پا به فرار گذارد! و امروز مقام امنیتی کذا در مصاحبهاش ادعا دارد که «خروج ایشان تصمیم درستی بود؛ جلوی خونریزی را گرفتند!» ولی شاه با فرار از ایران نه جلوی خونریزی را گرفت، نه مانع جنگ داخلی و خارجی شد. وی با فرار از ایران، زندگی میلیونها ایرانی را دچار بحران و آشفتگی کرد، و دهها تن از فدائیان واقعیاش را در دهان گرگ انداخت. محمدرضا پهلوی با فرار از ایران فقط این واقعیت را یکبار دیگر به اثبات رساند که دیکتاتور ترسو و جبون و مزور است؛ حتی به دوستان وفادارش نیز رحم نخواهد کرد.
-
پس از موضعگیریهای مبهم تهران پیرامون جنگ غزه، نقاطضعف سیاست منطقهای حکومت ملایان به صورتی علنیتر در معرض دید قرار گرفت و این حکومت دچار دگردیسی اجباری شد. یادآور شویم که ملایان به دلائل ساختاری و اقتصادی، از یکسو تا مغز استخوان وابسته به سیاستهای نظامی، مالی و بانکی ایالاتمتحد هستند، و از سوی دیگر، ژئواستراتژی خاورمیانه و نقش فزایندۀ مسکو در مراودات جهانی دستشان را در حنا گذارده. در این میانه، مسکو و واشنگتن انتخاب خود را کردهاند. واشنگتن جهت حفظ سیطرهاش بر ایران همزمان از اهرمهای مالی، محافل بازاری و خصوصاً واردات کالاهای قاچاق حمایت به عمل میآورد، و با باد انداختن در بادبان پدیدۀ موهومی به نام حکومت «رویائی» پهلوی به مسکو چنگ و دندان نشان میدهد. از سوی دیگر، دولت فدراسیون روسیه نیز با کارت «همکاریهای منطقهای» سعی دارد از طریق گسترش روابط با دولت ملایان، هم موضعگیری شیعیها را به نفع آمریکا مخدوش کند، و هم نهایت امر آلترناتیوی در درون حکومت ملائی بیابد که تا حد امکان به اهداف و مطالبات روسیه نزدیک باشد.
در مطلب امروز روابطی را که قدرتهای بزرگ جهانی پیرامون ایران پایهریزی میکنند مورد بحث و گفتگو قرار میدهیم. پس نخست برویم به سراغ آنچه ریشههای وابستگی ساختاری ملایان به آمریکا و به طورکلی به غرب است.
در بررسی چندوچون پایههای قدرت ملایان نمیباید مقهور تبلیغات گستردۀ رسانههای غرب و به اصطلاح «انقلاب اسلامی» و رخداد «تاریخساز» 22 بهمن 57 شد. در عمل، در سال 1357 آمریکا جهت بهینه کردن مواضع خود در جبهههای افغانستان و پاکستان نیازمند استقرار حکومت ملایان در ایران بود. تمامی تلاش خود را نیز جهت به قدرت رساندن اسلامگرایان به خرج داد. نتیجۀ این سیاست امروز در ایران قابل رویت است؛ حکومتی عملاً بیارتباط با جامعه و نیازهای فوری و فوتی کشور، در چارچوب سیاستی دست به عمل میزند که مشکل بتوان بازتابهای داخلیاش را مورد تأئید قرار داد. چرا که سیاستهای این حکومت پاسخی است به مطالبات استعماری غرب.
البته این رابطۀ استعماری دلائلی دارد. ملایان، هم از پایه و اساس به قدرت تشکیلاتی، اطلاعاتی، امنیتی و اداری دوران پهلوی وابستهاند، و هم نظام مالی کشور ـ بازار، سیستم بانکی، واردات و صادرات و … ـ را تماماً در ید اختیار قطبهای اقتصادی در غرب قرار دادهاند. در نتیجه، ادعای مبارزه با آمریکا و سرمایهداری غرب از سوی ملایان از حد شعار پوچ رسانهای فراتر نمیرود.
از این گذشته، احتمال فروپاشی ساختارهای وابسته به واشنگتن در داخل مرزها حکومت ملایان را به شدت وحشتزده کرده، از اینرو حکومت تلاش دارد همچون زلنسکی، در مقاطع مختلف با پرداخت باجهای کلان ـ سیاسی، تبلیغاتی، ژئوپولیتیک، و … ـ به محافل غربی حالی کند که حمایت از آنان به معنای امتیازات بیشتری است که به پای واشنگتن ریخته خواهد شد! چرا که خروج از حیطۀ نفوذ غرب برای این حکومت معنائی جز نابودی و فروپاشی نخواهد داشت. از سوی دیگر، جهت لبیک به مطالبات غرب این حکومت تمامی تلاشاش را به خرج میدهد تا در حد امکان آلترناتیوهای مطلوب واشنگتن را نیز در افکار عمومی وجیهالمله و خواستنی جلوه دهد. و به همین دلیل شبکۀ تبلیغاتی حکومت ملایان به صورت زیرجلکی و غیرمستقیم تبدیل شده به مبلغ بازگشت آریامهریایسم و خانوادۀ پهلوی به قدرت!
چشماندازی که تحت عنوان بازگشت «سلطنت» به تخیلات عوام تزریق شده، نوعی مالیخولیای گذشتهپرستی در خلقالناس به وجود آورده است. ولی در این چشمانداز، تمجید از جامعۀ «رویائی» دوران پهلوی معنائی جز توجیه فاشیسم و استبداد و برقراری یک دستگاه تبهکاری نوین نخواهد داشت. در چارچوب تزهیب پهلویپرستی، «شخصیتهای» ویراستشدۀ سازمانهای جاسوسی غرب که عموماً پادوهای پیشین و بادمجاندورقابچینان حکومت ملایان و یا حداقل «انقلاب اسلامی» به شمار میرفتهاند، در شبکههای خبرسازی، بنگاههای سخنپراکنی و … دستاندرکار توجیه «اهداف» آمریکا شدهاند. وظیفۀ اینان ترسیم و تزهیب مواضع «رویائی» واشنگتن برای ایرانیان، به شیوهای عوامفریبانه و هالوپسندانه است. همزمان با این نقاشی «کودکستانی»، غربیها کلاسهای اکابر ویژهای نیز جهت بریگادهای اوباش در شبکۀ اینترنت، پایتختهای غربی و حتی در قلب تشکلهای سیاسی به وجود آوردهاند. وظیفه اینان گسترش هر چه بیشتر الفبای مککارتیست و «مقبولالمله» کردن آن است. بریگاد اوباش به صورت مداوم برچسبهائی از قماش «چپول، پنجاهوهفتی، چپی، پوتینی، روسوفیل، و …» را در شبکههای اجتماعی تکثیر کرده، از آنها جهت انگزدن به مخالفان پروژۀ آمریکا و استبداد نوین استفاده میکند.
جالب اینکه، در چنین هیهات و جیغوویغی که عملۀ آمریکا به راه انداخته، رضا پهلوی، بز سرگلۀ سلطنتچیها مرتباً از سکولاریسم، دمکراسی، آزادیبیان، آزادی مطبوعات و … سخن به میان میآورد! هر چند معلوم نیست، به چه دلیل اینهمه «نعمات» که در بلندگوها میافتد شامل حال خود وی و طرفداراناش نمیشود! در عمل، رضا پهلوی مبلغ نوعی دمکراسی و آزادیبیان شده که صرفاً شامل حال خانوادۀ پهلوی و بادمجاندورقاپ چیناناش خواهد شد. دقیقاً همان نوع دمکراسیای که خمینی و آریامهر نیز پیشتر از آن سخن میگفتند. خلاصه کنیم، به دلیل نبود هر گونه سازماندهی و ارتباط گسترده میان گروههای سیاسی موجود با «پروژۀ پهلوی»، برنامۀ آمریکا در حمایت از سلطنت کاملاً روشن است: تغییر ظاهری حکومت از طریق کودتا با تکیه بر بدنۀ اوباش مسلحی که در ایران تحت عنوان پاسدار، بسیجی و ارتش سازماندهی شدهاند. بله، برنامه همان است که در دوران آریامهر به اجرا درآمد. آنزمان قرار بود شاه «مستبد» برود، تا امام «دمکراتمنش» و ضداستبداد بیاید؛ ارتش هم نقش خودش را خوب بازی کرد! اینبار هم میباید امام یکدست و آدمکش برود تا شاه جدید سوار بر «توسن» دمکراسی و لائیسیته از راه برسد؛ اینهمه به این امید که باز هم ارتش نقش خودش را به همان خوبی ایفا کند! در واقع آمریکا اهدافاش مشخص شده؛ میخواهد از طریق کودتا، یک استبداد فرسوده را با استبداد نوین و درندهتر جایگزین نماید.
با این وجود، اگر آمریکا در لجنزار دوران «جنگسرد» و مککارتیسمی دیرپای دستوپا میزند، مسکو دکترین نوینی ارائه داده. دکترینی که به هیچ عنوان با دوران «جنگسرد» همخوانی نشان نمیدهد. به طور مثال، روسیه بارها و بارها عنوان کرده که خواهان برپائی خیمهای سیاسی و نظامی بر علیه آمریکا و غرب نیست؛ دستاندرکار بلوکبندیهای اطلاعاتی و ضداطلاعاتی نیز نخواهد شد. در این چارچوب، دکترین روسیه در مسیر عکس مککارتیسم آمریکا متحول میشود. روسیه تلاش دارد تا مطالباتاش را در پوشش مواضع سازنده و مطلوب جهت شمار گستردهتری از کشورها و ملتها، و در سطوح مختلف جهانی ارائه نماید. و پر واضح است که از منظر منافع آمریکا، حتی مطرح شدن چنین مواضعی در سطوح بینالمللی، به معنای تزلزل در تمامیتخواهی و سیطرۀ واشنگتن خواهد بود. به همین دلیل نیز سروصدای واشنگتن به آسمان برخاسته، چرا که دکترین روسیه زمینۀ جدیدی جهت منافع گسترده برای کشورهای مختلف فراهم میآورد، و این سیاست نهایت امر مقدار آبی را که دهههاست به آسیاب اقتصاد واشنگتن سرازیر میشود تقلیل خواهد داد.
روسیه در برابر دولت ملایان نیز دقیقاً همین دکترین را به مورد اجرا گذارده، و تحت پوشش «همکاری با دولت» قصد دارد از طریق گسترش مراودات اقتصادی و مالی بر مسیر حرکت تشکیلاتی و اداری، یا بهتر بگوئیم «ساختاری»، به تدریج تأثیرات مورد نظرش را بر دولت ملایان تحمیل کند. ورود ملایان به سازمان شانگهای، عضویت جمکرانیها در بریکس، و اخیراً ورود حکومت اسلامی تهران به پروژۀ اوراسیا از جمله طرحهائی است که در کنار گسترش مسیرهای تجاری «شمال ـ جنوب»، تهران را آنچنان به سیاستهای تجاری و مالی بلوک «روسیه ـ چین» وابسته خواهد کرد که پیروی از منویات مسکو نهایت امر تبدیل خواهد شد به بدیهیات سیاسی و استراتژیک.
در مورد خاورمیانه نیز به صراحت دیدیم که دکترین مسکو تا چه حد نزد تهران و شرکای منطقهایاش کاربرد دارد، و برخورد نوینی در ارتباط دولتهای منطقه با اسرائیل به همراه آورده. چرا که در بحرانهائی که پیشتر دولت اسرائیل در منطقه به دستور آمریکا به راه میانداخت، ملایان تهران دست به انتقاد از اعراب و دیگر کشورهای خاورمیانه زده، ادعا داشتند که اینان نوکران خودفروختۀ غرباند، و حاضر نیستند از «ملت مظلوم فلسطین» حمایت کنند! مسلم است که چنین شعارهای هیجانی، بیآینده و صددرصد توخالی، هر چند نمیتوانست بازتابی عملی و نظامی به همراه آورد، در عمل ابزاری بود جهت تشدید بحران!
بله، نتیجۀ این نوع سیاست استعماری کاملاً روشن بود. نه فقط اسرائیل، آنزمان که آمریکا میطلبید منطقه را به تنشوبحران میکشاند، که تشنج و درگیری در خاورمیانه سوار بر امواج شعارهای پوچ و بیآیندۀ ملایان به نوبۀ خود گسترش یافته، سرچشمۀ تنشهای جدید میشد. به عبارت سادهتر، طی چند دهه، آنچه در شعار ملایان و اوباش حزبالله «نبرد با آمریکا و اسرائیل» عنوان میشد در عمل «دندۀ کمکی» بود برای ارابۀ سیاست منطقهای آمریکا. ولی طی بحران اخیر در نوار غزه و اسرائیل دست ملایان در کاسۀ حنا فروافتاد. شاهد بودیم که حضرات بجای عربدههای رایج و تهدیدات توخالی، مجبور شدند در کنار دیگر کشورهای مسلماننشین منطقه به ریاض رفته، در کنفرانسی که صدالبته به دلیل ماهیت وابسته و دستنشاندۀ دولتهای حاضر، هیچ بازدهی از منظر سیاسی و نظامی نمیتوانست داشته باشد، حضور به هم رسانند! در عمل فشار روسیه جهت ارسال این حضرات به ریاض به این معنا بود که «خالیبندی دیگر بس است!»
به صراحت بگوئیم، با حضور ملایان در نشست ریاض، لایۀ نوینی از سیاستهای تهران آغاز شده و میباید آن را به معنای پایان نقش تنشزای تهران در روابط منطقهای و خوشخدمتی به سیاستهای آمریکا و تحکیم مواضع اسرائیل تحلیل کنیم. و شاید به همین دلیل بود که چند ماه پیش از این بحران، واشنگتن با دستپاچگی رضا پهلوی را به اسرائیل فرستاد. در وبلاگهای پیشین اشاره کردیم که حضور ولیعهد پهلویها در کنار نتانیاهو به معنای تلاش آمریکا جهت برقراری دوبارۀ نقش تنشزای ایران آریامهری در منطقه و خوشخدمتی به اسرائیل میباید تلقی شود. نقشی که امروز عملاً به نقطۀ پایانی رسیده.
با این وجود، تحولات در خاورمیانه ادامه خواهد یافت. اسرائیل بر خلاف تبلیغات رسانههای غرب به هیچ عنوان خواستار نابودی حماس نیست. تمامی تلاشهای تلآویو در مسیر ارائۀ فلسفۀ وجودی نوینی از تشکل تروریست حماس است، و همزمان بیآبروئی سازمان خودگردان! امروز حماس تبدیل شده به تشکیلاتی که در نظام رسانهای پای به «مذاکره» میگذارد؛ میتواند سیاستهائی، هر چند محدود در منطقه اتخاذ کند، و دولتهای منطقه تا آنجا که به سرنوشت فلسطین مربوط میشود، پس از عملیات اخیر بالاجبار میباید نشستوبرخاست با حماس را مد نظر داشته باشند. در نتیجه، اگر پیش از عملیات 7 اکتبر خطر چرخش دولت اسرائیل و سازمانهای «تروریستی» فلسطینی به شرق در میان بوده، اینک این «خطر» تا حدودی از چشمانداز سیاسی محو شده است. به استنباط ما، آمریکا درگیریهای اخیر را جهت تثبیت حماس و ارائۀ تصویر قدرتمند از اسرائیل به راه انداخت، ولی پس گذشت چند هفته مشخص شده که دستیابی به این اهداف مسلم نیست. چرا که در این بحران، اسرائیل، حکومت ملایان و حماس همزمان تضعیف شدهاند.
-
توضیحی در مورد وبلاگهای سعید سامان در سایت «بلاگر!» شرکت گوگل به بهانههای واهی دسترسی به این وبلاگها را مختل کرده. از اینرو با پوزش از خوانندگان ارجمند اعلام میداریم که منبعد وبلاگهای سعید سامان در بلاگر آپدیت نخواهد شد. پر واضح است که علاقمندان میتوانند جهت مطالعۀ مطالب جدید به دیگر سایتهای سعید سامان مراجعه فرمایند.
در آغاز برگزاری نشست وزرای امورخارجۀ گروه 7 در ژاپن که جز تلاش واشنگتن جهت تأمین حمایت اعضای اینگروه از مطالبات ژئوپولیتیک آمریکا هدف دیگری نداشت، ریشههای جنگ در نوار غزه و اسرائیل و همچنین تزویر اسلامگرایان به تدریج از پردۀ ابهام بیرون اوفتاده. محافل اسلامگرای منطقه که عموماً نانخورهای سازمان سیا به شمار میروند، یکی پس از دیگری «جنگزرگری» و تبلیغاتیشان را با اسرائیل تعطیل کرده، سرسپردگیشان را آشکارتر میکنند. و همزمان با این تحولات، جماعت مخالفنما و ایرانینمایان سلطنتچی که در داخل و خارج کشور برای پیروزی آمریکا و اسرائیل در اوکراین و غزه پستان به تنور چسباندهاند نیز دستشان هر چه بیشتر رو شده چهرۀ واقعیشان را نشان میدهند. در مطلب امروز نخست به بررسی نشست گروه 7 در ژاپن میپردازیم، سپس به سراغ اوباش اسلامگرای منطقه رفته، و نهایت امر تحلیلی ارائه خواهیم داد از مواضع ایرانینمایان در داخل و خارج مرزها.
همانطور که میدانیم روز سه شنبه 7 نوامبر سالجاری وزرای امور خارجۀ گروه هفت در ژاپن تشکیل جلسه دادند. ظاهراً هدف اینان بررسی بحرانهای اوکراین و غزه، و اتخاذ مواضع مشترک پیرامون معضلات جهانی است. ولی اعضای گروه 7، نه با اوکراین مرز مشترک دارند، و نه با غزه! نتیجتاً معنای چنین نشستی جز دخالت در امور داخلی کشورها، زورگوئی و زمینهسازی جهت چپاول و غارت منابع دیگران نمیتواند باشد. با این وجود، گروه کذا به عادت همیشگی نشست اخیرش را نیز با رنگولعاب «انساندوستی» و صلحطلبی آراسته، باشد تا هم نزد خوشخیالها و هالوها «عزیزدردانه» بماند، هم کاری کند تا عربدۀ تبلیغاتچیهایاش متوقف نشود! البته در میعاد ویژۀ فعلی، گویا اهداف «عالیۀ» واشنگتن با برخی اعضاء هماهنگی کامل نشان نداده، یا لااقل آسوشیتدپرس چنین گزارش میدهد:
«[…] به نظر می رسد که اجماع اولیۀ اعضای گروه ۷ دربارۀ جنگ غزه در حال شکلگیری است […] دستکم چهار عضو اینگروه از اتخاذ یک موضع مشترک قوی، حمایت کردهاند.» منبع: رادیو فرانسه، 8 نوامبر سالجاری
البته آسوشیتدپرس به نام اعضای «مُردّد»، یا به قول آخوندهای شیعه «خوارج» اشاره نکرده، ولی همین مختصر میتواند دلائل آغاز درگیریها در نوار غزه را نیز تا حدودی روشن کند. به استنباط ما، سه عضو مردد میباید ژاپن، انگلستان و کانادا باشند. چرا که از یک سو، ژاپن به دلیل همسایگی با چین و روسیه از منظر استراتژیک خود را به شدت صدمهپذیر میبیند، و نمیتواند به صورت علنی، خصوص در مورد جنگ اوکراین با سیاست روسیه سرشاخ شود. از سوی دیگر، بر اساس گزارشات غیررسمی، شرکت انگلیسی «شل» که در غزه به اکتشاف، استخراج و صادرات گاز و نفت مشغول بوده، قراردادش در سال 2024 به اتمام خواهد رسید. در نتیجه، حملات «متهورانهای» که به تروریستهای زپرتی حماس نسبت داده میشود، میتواند توسط نیروهای ویژۀ انگلستان یا آمریکا و با حمایت همهجانبۀ جناح نتانیاهو در اسرائیل صورت گرفته باشد. کیست که نداند هدف اصلی این عملیات دستیابی به مواضع نظامی و امنیتی جهت چنگ انداختن بر منابع زیرزمینی و دریائی غزه پس از سال 2024 است!
در همین راستاست که نشست «صلحطلبانۀ» واشنگتن و جوجههایاش در ژاپن به استنباط ما در واقع جهت تقسیم غنائم نفتی میان انگلستان و آمریکا برگزار شده. خلاصه بگوئیم، آنگلوساکسونها نوعی «مصدقپارتی» به شیوۀ هزارۀ سوم در غزه به راه انداختهاند. اگر مصدقالسلطنه آشوب بپا کرد تا از جیب انگلستان سهمی برای آمریکائیها تأمین کند، در غزه نیز میهمانی «پاگشا» به راه انداختهاند تا شرکتهای نفتی آمریکائی بتوانند به غزه تشریففرما شوند. البته به نظر میرسد هنوز بر سر سهم لندن توافقی صورت نگرفته باشد! چرا که بلینکن، وزیر امور خارجۀ یانکیها مرتباً عنوان میکند، اسرائیل حق ندارد غزه را ضمیمۀ خاک خود نماید! به عبارت سادهتر، آمریکا میخواهد بدون گذشتن از مرز بدهبستان با دولت و مجلس اسرائیل، و صرفاً از طریق پرداخت حق وحساب مختصر به اوباش اسلامگرا نظیر حماس و جهاداسلامی و خصوصاً محمود عباس، رئیس «بیکاره و همهکارۀ» تشکیلات فلسطین، مستقیم بنشیند سر چاههای نفت و گاز! حال که از «بحران» غزه تا حدودی کشف رمز شده، برویم به سراغ اوباشی که با حمایت واشنگتن و به ادعای بوقهای غرب، هفتاد سال است در منطقه با صهیونیسم «میجنگند!»
پر واضح است که در رأس این جماعت ضدصهیونیست رسانهای، روحانیت خودفروختۀ شیعۀ خاورمیانه را بیابیم. و بیدلیل نبود که پس از آغاز جنگ و خونریزی در غزه، نخستین اعلام جهاد از حلقوم آیتالله سیستانی، مرجع تقلید در کشور اشغالشدۀ عراق خارج شد! ایشان که سالهاست با زور سرنیزۀ آمریکائی و چماق نوچههای عراقیاش به «شک میان دو و سه» مشغولاند، امروز به این نتیجه رسیدهاند که دیگر جهاد مسلمین با اسرائیل باید آغاز شود! دومین عرعر «جنگاورانه» متعلق به رجباردوغان، رئیس دولت اخوانیها در ترکیه است.
اشتباه نکنیم، اگر اردوغان برای بمباران غزه، پایگاههای نظامی کشورش را در اختیار آمریکا قرار داده؛ اگر خط لولۀ نفتهای دزدیده شده از عراق و سوریه و… با عبور از خاک ترکیه به اسرائیل میرسد، خودش خیلی ضداسرائیلی است. وی جدیداً سخت به سیاست اسرائیل حملهور شده، و حتی سر جنگ دارد! ولی در واقع، هایوهوی آنکارا پایه و اساس دیگری دارد؛ تلاشی است جهت به بنبست کشاندن سیاست روسیه در مناطق ترکزبان شوروی سابق. هدف اصلی از لاتبازیهای اردوغان خودشیرینی برای «انقلابیون» ترکزبان و خصوصاً روسستیز در مناطق ترکزبان و سابقاً شورائی است. خودشیرینیای که نخستین میوۀ «مأکولاش» سخنرانی رئیس دولت قزاقستان به زبان ترکی در حضور ولادیمیر پوتین بود! ایشان با این عملیات قهرمانانه نشان دادند که قزاقباشیها به آیندۀ «ترکبازی» بسیار امیدوار شدهاند. و ما هم جهت اجتناب از اطالۀ کلام، در مطلب امروز از ژنرالهای مصری، شیخهای نفتی و دولتیهای تونسی و الجزایری و اردنی و عراقی و … فاکتور میگیریم، چرا که پروندهشان علنی است و به قول ظریفان «بغدادشان» خراب است. پس برویم به سراغ دکان ملایان قم و کاشان و تهران!
پس از درگیریها در غزه، وزیر امور خارجۀ جمکرانیها مرتباً اعلام میکند، «ممکن است جنگ فراگیر شود!» یکبار، دوبار، صدبار و … و هیچکس هم به این لات بیسروپا نمیگوید، دیگر بس است! بیانات وزیرامورخارجۀ ملایان دادو فریاد خالهخانمها را تداعی میکند که بعد از ناهار جیغ میزدند، «بچهها تو حیاط نرن، یه دفه تو حوض میافتن!» اگر خالهخانم نگران بچهها بود، معلوم نیست وزیر امور خارجۀ جمکران نگران اسرائیل است یا نگران فلسطینیها! بالاخره بدون شکستن تخممرغ که نمیتوان نیمرو درست کرد؛ میخواهید با اسرائیل بجنگید یا نه؟! با شعار که نیمرو درست نمیشود.
البته سالهاست که ما ایرانیان با طبیعت واقعی ملایان آشنا شدهایم، اینان «سگهائی هستند که فقط خوابیده پارس میکنند.» معنای واقعی مبارزۀ با اسرائیل و عربدۀ مرگ بر آمریکا که از حلقوم روحانیت شیعه به آسمان برخاسته بود، چیزی نیست جز سرکوب ایرانی، گسترش زنستیزی وکودکهمسری، فراری دادن سرمایهها، نیروی کار و تخصصها به آمریکا و اروپای غربی، بستن روزنامهها و مجلات و سانسور کتب و … اینان با آمریکا و اسرائیل دشمنی ندارند، دشمن ملت ایراناند. به صراحت دیدیم که ملایان خودفروخته با یک من ادعای انقلابی و «منممنمهای» تشییع اثنیعشری و امام حسینبازی و … طی هشت سال حتی حریف صدام حسین مافنگی هم نشدند. حال میباید از زبان حاجلاتالله که به مقام وزارت امور خارجه نائل آمده، عین اردوغان ترک به جهانیان «هشدار» بدهند!
ولی واقعیت تاریخی به ما یادآوری میکند که حماس را آمریکا آفرید، و دقیقاً عین القاعده زمانیکه دیگر نیازی به وجودش نبیند، آن را همانطور که مایل است «نابود» خواهد کرد. و در این میانه، اگر هزاران انسان جانشان را از دست میدهند هیچ اهمیتی ندارد؛ ما هم با نیمنگاهی به اوجگیری شاخصهای بورس در نیویورک به صراحت درمییابیم که قتلعام انسانها و جنگ در واقع بر سر چیست!
ولی مضحکتر از تمامی این جریانات وضعیت مخالفنمایان و اپوزیسیونچیهای ملایان در فرنگستان است. سازمانهای فدائی و مجاهد و تودهای و … را رها کنیم؛ گندشان بیش از اینها در آمده. برویم به سراغ سلطنتچیها که جدیداً با حمایت واشنگتن به قولی «ک…رشان توی توپ است!» از رضاپهلوی بگوئیم که هنوز در حومۀ واشنگتن نشسته و «به فرموده» نفس میکشد، هر چند از هم اکنون همهکارۀ کشور به شمار میرود! لااقل حواریوناش به طرق مختلف به مخیلۀ وی «تزریق» کردهاند که صاحب اختیار و تصمیم گیرنده است. چند ماه پیش، در گیرودار سفر ایشان به اسرائیل و نشستوبرخاست گرموداغاش با بنیامین نتانیاهو در همین وبلاگها نوشتیم، وی به دلیل موضعگیری سیاسی در برههای که هیچ جایگاه مشخصی ندارد مرتکب اشتباه بزرگی شده است. اینک همین اشتباه چون «بومرنگ» بر فرق مبارکش فرود آمده. چرا که تحولات نظامی و سیاسی در منطقه به صراحت نشان میدهد که موجودیت اسرائیل، حداقل آنطور که امثال نتانیاهو مبلغاش بودهاند دیگر امکانپذیر نیست؛ «بیبی» باید برود، حواریوناش نیز به همچنین.
در واقع با اعزام رضا پهلوی به اسرائیل، آمریکائیها دست وی را در دست محفل بنیامیننتانیاهوئی گذاردند، که در فردای پایان جنگ غزه میباید چمداناش را جمع کرده و برای همیشه از اسرائیل برود. چرا که، به وضوح میبینیم جریانات جدیدی که در حال شکلگیری در اسرائیلاند حاضر به همکاری و نشستبرخاست با نتانیاهو و حواریوناش نخواهند بود. و این یک شکست بزرگ برای پهلوی و سلطنتطلبان در ایران به شمار میرود.
در ثانی، جناحهای به اصطلاح غیرسلطنتطلب و لیبرال در اوپوزیسیون فرنگنشین نیز حاضر نیستند در فرصت به دست آمده سیاست کلی آمریکا را در منطقه به زیر سئوال برند. در تمامی مطالبی که اینان قلمی میکنند، یا آمریکا و اسرائیل در قتلعام فلسطینیها حقمدارند، و یا اگر در این میانه تقصیری متوجه کسی باشد، این شخص نتانیاهوست که میباید مورد شماتت قرار گیرد! خلاصۀ کلام، هیچیک از این حضرات نمیپرسد، در شرایط فعلی دهها بمبافکن و جنگندۀ آمریکائی و ناوچههای توپدار ایالاتمتحد در سواحل غزه چه غلطی میکنند؟! بررسیها و تحلیلهای شکمی اینان به صراحت نشان میدهد که این جماعت بیش از آنچه نگران سرنوشت ملت ایران و یا حتی منطقۀ خاورمیانه باشند، نگران واکس چکمۀ سربازان آمریکائیاند!
در چنین چشمانداز هولناکی است که هر روز دهها انسان به زیر بمب و موشک جان میسپارند، و شبکۀ خودفروختۀ رسانهها در غرب و شرق هر کدام، این جنایات را به صور مختلف برای عوامالناس «نقاشی» میکنند! صداها خفه شده؛ دهها خبرنگار در جنگ به قتل رسیدهاند؛ سیاستبازان پشت درهای بسته برای هم قصۀ ننهحسن میگویند، و کهنهفروشان نیویورکی دلارهایشان را میشمارند و احدی هم به این مسائل اشارهای نمیکند.
-
همانطور که شاهدیم ماجواجوئیهای حزب دمکرات آمریکا در خاورمیانه بحرانی آفریده که مشکل بتوان تبعات اقتصادی، سیاسی و خصوصاً ضدانسانی آن را، چه در منطقه و چه در آمریکا از نظر دور داشت. سوءسیاست، یا شکست سیاست خاورمیانهای واشنگتن در منطقه شرایط ویژهای به همراه آورده که اگر امروز «دستگاه بایدن» با تکیه بر نیروی نظامی و حمایتهای مالی قصد دارد از آن «سربلند» بیرون آید، به صراحت بگوئیم، در آیندۀ نزدیک جز سرشکستگی برای کاخسفید هیچ به ارمغان نخواهد آورد.
سازمان تروریستی حماس که تحت پوشش ظاهری «حمایت از آرمان فلسطین» فعالیت میکند، از دیرباز نورچشم جناحهای مذهبی و سنتی در اسرائیل و خصوصاً ایالاتمتحد بوده است. نوچههای کاخسفید و دول دستنشانده در خاورمیانه نیز همه با هم این سازمان را مورد حمایت مالی، لوژیستیک و اطلاعاتی قرار دادهاند، و همانطور که میدانیم در رأس این نوچهها حکومت ملایان جمکران نشسته. اهداف شبکۀ حماس و حواریونش از منظر سیاسی و ژئواستراتژیک روشن است. در رأس این اهداف بحرانسازی، جنگافروزی و هیاهوی سیاسی با هدف اخراج فلسطینیها از سرزمینهای اشغالی قرار گرفته.
از دیرباز سیاست آمریکا در خاورمیانه بر محور آتشافروزی، و همزمان ایفای نقش آتشنشان استوار شده، و خصوصاً حزب دمکرات آمریکا حامی بیقید و شرط این تز ضدانسانی است. در نتیجه تعجبی ندارد که در شرایط کنونی، کارورزان سیاست غرب در نوار غزه و اسرائیل ـ تشکل حماس و دولت نتانیاهو ـ پای به نقشآفرینی در این میدان بگذارند. حملات «خارقالعادۀ» حماس بر علیه کولونهای اسرائیلی جای تردیدی باقی نمیگذارد؛ دولت نتانیاهو مستقیم و یا به صورت غیرمستقیم از این تحرکات حمایت به عمل آورده است.
قضیه روشنتر از آن است که نیازی به توضیح داشته باشد. در اوکراین، سر آمریکا و سیاستهای اروپای شرقی کاخسفید به سنگ خورده. دیگر نه سنای آمریکا حاضر به قبول هزینۀ ماجراجوئیهای بایدن در اوکراین است، و نه افکارعمومی در غرب قبول خواهد کرد که یک رابطۀ «باخت باخت» بیش از اینها ادامه یابد. زلنسکی و باندفاشیستهای اوکراین به پایان خط رسیدهاند و آمریکا میباید شکست مفتضحانه و هزینۀ سنگین و سرسامآور نظامیای را که این شکست به همراه خواهد آورد به نحوی از انحاء به حاشیه براند. و برای انحراف افکار عمومی از این شکست مفتضحانه چه چیز بهتر از جنگی دیگر؟!
همانطور که شاهد بودیم، با آغاز جنگ در نوار غزه و سرزمینهای اشغالی، اوکراین و اهداف والای «فیلدمارشال» زلنسکی در شبکههای خبری جای خود را به جنگ خاورمیانه سپرد؛ دیگر در اوکراین هیچ خبری نیست! از سوی دیگر شبکههای وابسته به سازمان آتلانتیک شمالی، و در رأسشان دستگاه رجب اردوغان، رئیس دولت اسلامگرای ترکیه برای حق و حقوق فلسطینیها کاسههای داغتر از آش شدهاند. رجب اردوغان در سخنرانی اخیر خود در برابر جمعیت کثیر «ساندیسخورها»، رسماً از جنگ صلیبی و مذهبی با غرب سخن به میان آورده است! پر واضح است که این ادا و اطوارها برای دولت اخوانالمسلمین ترکیه که بدون اجازۀ ارتش ناتو نفس هم نمیکشد، اگر نگوئیم گزافه، حداقل گوزی است در بازار مسگرها. رفتار اردوغان به صراحت نشان میدهد که آنکارا به دستور غرب قرار است خلاء ایجاد شده در خاورمیانه را به هر ترتیب ممکن پر کرده، از نقشآفرینی دیگر قدرتهای جهانی در مصاف با منافع غرب جلوگیری به عمل آورد.
از سوی دیگر، دولتهای ظاهراً ضداسرائیلی در منطقۀ خاورمیانه ـ ملایان جمکرانی، دستنشاندگان عراقی، کودتاچیان مصری، و خصوصاً دولت بعث سوریه ـ در این میانه لالمانی گرفتهاند، لب تر نمیکنند. اینان حتی پس از حملات نظامی به پادگانهای سوریه و جنوب لبنان، کوچکترین واکنش سیاسی و نظامی نشان ندادهاند! حال این سئوال مطرح میشود؛ دولتهائی که هزاران تن از اتباعشان را به جرم ارتباط با اسرائیل در زندانها شکنجه میکنند، چرا در این برهۀ تاریخی ردای نبرد با اسرائیل را از تن به در آوردهاند؟! پاسخ روشن است، نقش «ضداسرائیلی» اینان نمایشی است. میباید این نقش را ایفا کنند، تا امثال نتانیاهو بتوانند در اسرائیل تشکیل «دولت یهود» بدهند؛ صلح را به حاشیه برانند؛ شهروندان صلحطلب اسرائیل را سرکوب و منزوی کنند؛ کیسۀ اسلحهفروشان آمریکائی را پر پول نمایند، و … و به همین دلیل است که جمکرانیهای ضداسرائیلی نیز در ایران اینگونه خفقان مرگ گرفتهاند.
از سوی دیگر، بازی در میدان جنگسازی آمریکا آنقدرها برای مسکو منفعت ندارد. به همین دلیل اگر جوجههای آمریکائی و ضداسرائیلی منطقه، از سر همراهی با عموسام بخواهند جفتکی به طاق طویلۀ خاورمیانه بیاندازند، توسری محکم را مسلماً از مسکو دریافت خواهند کرد؛ پس چه بهتر که ساکت بنشینند! تنها عکسالعمل تند در برابر اسرائیل حملۀ اوباش به هواپیمائی در فرودگاه داغستان بوده، که مسکو نیز سریعاً با دستگیری اوباش، دخالت خارجی در امور این منطقه را محکوم کرده. نیازی نیست بگوئیم که محکوم کردن «دخالت خارجی» در داغستان، اشارهای است به عشوهشتریهای اردوغان و باند اخوانالمسلمین ترک!
حال ببینیم در این میانه، جز حمایت از دولت متزلزل نتانیاهو و ایجاد دیوار دود جهت پنهان داشتن شکست ناتو در اوکراین، اسرائیل و آمریکا چه اهداف دیگری را میتوانند دنبال کنند. اخیراً روزنامۀ اسرائیلی هاآرتز مدارکی منتشر کرده که گویا دولت اسرائیل در هیاهوی کمدی «حملۀ سهمگین» حماس به شهرکنشینان یهودی در واقع رویای الحاق غزه به دیگر سرزمینهای اشغالی را در سر میپرورانده است! بن ساموئلسون، گزارشگر هارتز در ایالات متحد مینویسد:
«در اسناد وزارت اطلاعات اسرائیل، اخراج ساکنان غزه و اسکانشان در خیمههای صحرای سینا توصیه شده است!» منبع: توئیتر هاآرتز، مورخ 30 اکتبر 2023
این مسئله از روز هم روشنتر است که اگر ساکنان یک منطقه توسط ارتش اسرائیل تخلیه شوند، منطقۀ کذا تبدیل به پادگان نظامی و قسمتی از خاک اسرائیل خواهد شد. در نتیجه اشغال کامل نوار غزه نیز میتواند یکی از اهداف اصلی نتانیاهو تلقی شود. از سوی دیگر، تبلیغات گستردۀ رادیو و تلویزیونهای غرب پیرامون عملیات «جسورانۀ» حماس در مصاف با اسرائیل به عوامالناس اسلامگرا در منطقه این پیام را میفرستد که حمایت از حماس به معنای مبارزه با اسرائیل خواهد بود! نتیجۀ منطقی چنین پیام ضدانسانیای کاملاً روشن است. حماس در این چشمانداز تبدیل به تشکل کلیدی ضداسرائیل شده، کلیۀ احزاب و گروهها در قلب فلسطین به نفع حماس منزوی میشوند؛ و این خبر بسیار خوبی است برای کاخسفید که حامی اصلی حماس به شمار میرود. گند این سناریو آنچنان علنی شد که در میانۀ جنگ و هیاهوئی که رادیوها و تلویزیونها به راه انداخته بودند، سروصدای محمود عباس، رئیس تشکیلات فلسطین به در آمد و حماس را مستقیماً «محکوم» کرد!
البته اگر تبدیل حماس به جریان اصلی «ضداسرائیلی» در منطقه خطر بزرگی برای دیگر کشورها و احزاب و گروهها به شمار میرود، در صورتی که به هر دلیل کنترل این تشکیلات از دست اسرائیل و آمریکا خارج شود، حماس همچون القائده، داعش، طالبان، مجاهدین افغان و … میتواند به موی دماغ عموسام در امور داخلی و خارجی اسرائیل نیز تبدیل شود. و این است نکتۀ اساسیای که میباید مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد.
به استنباط ما، سکوت «کر کنندۀ» روسیه در میانۀ بحران «حماس ـ اسرائیل» فقط به همین دلیل میتواند تفسیر شود. مسکو به صراحت میداند که واشنگتن در شرایط نامساعدی دستوپا میزند، و توسل آمریکا به حماس در منطقۀ خاورمیانه، در شرایطی صورت گرفته که چرخش اسرائیل به سوی شرق کاملاً قابل پیشبینی بوده است. در نتیجه دخیل بستن عموسام به حماس نمایهای است از ضعف دیپلماتیک و استراتژیک آمریکا در خاورمیانه. مسکو به این امید سکوت اختیار کرده که سرمایهگزاری غیرمستقیم آمریکا برای به ارزش گذاردن حماس و تروریسم اسلامی در منطقه، همچون مورد القاعده در افغانستان و داعش در سوریه برای آمریکا به آتش دوزخ تبدیل شود. در این چشمانداز، فاجعۀ 11 سپتامبر برای واشنگتن میتواند یکبار دیگر، و اینبار در خاورمیانه بازتولید شود. در این صورت اسرائیل تمایل بیشتری به ارتباط با شرق پیدا میکند، و جنبشهای اسلامگرا و دستنشاندۀ واشنگتن نیز به مضحکۀ جهانی تبدیل خواهند شد.