سفر رضا پهلوی به اسرائیل حواشی متعددی ایجاد کرد که در شرایط فعلی، برخلاف تصور بعضیها، تهدیدی است بر علیه جنبش «زن، زندگی، آزادی.» از سوی دیگر، به نظر میرسد این دیدار همزمان تلاشی باشد جهت ابتر نمودن سیاست تنشزدائی پکن، و ابزاری برای دامن زدن به نفرت از اسرائیل در منطقه. ولی مهمتر از همه، دیدار کذا ضربۀ سهمگینی است که به اعتبار سیاسی رضا پهلوی وارد آمده! در مطلب امروز تلاش خواهیم داشت ابعاد متفاوت این سفر و تبعات آن را مورد بررسی قرار دهیم. و در این راستا میباید ابتدا تاریخچهای هر چند شتابزده از شکلگیری کشور اسرائیل و زیرساختهای اقتصادی، سیاسی و ژئواستراتژیکاش در خاورمیانه ارائه کنیم. سپس ارتباط حکومتهای متفاوت ایران با اسرائیل و جامعۀ یهودی را بررسی خواهیم کرد، و نهایت امر میپردازیم به شرایط فعلی و سقوط سیاسی رضا پهلوی.
کشور اسرائیل در سال 1948، توسط انگلستان و با همکاری ایالاتمتحد، تقریباً همزمان با تأسیس کشور مسلماننشین پاکستان ـ 1947 ـ چشم به جهان گشود. البته در تبلیغات رسانهای دلیل حمایت غرب از تأسیس اسرائیل، فراهم آوردن زمینۀ مناسب جهت زندگی یهودیان در صلح و آرامش اعلام شده. ولی در این تبلیغات تاریخچۀ یهودستیزی به صورتی گزینشی ارائه شده است؛ با تکیه بر این تبلیغات هیچکس نخواهد دانست که دولتهای غربی، و خصوصاً بنیادهای مذهبی مسیحیت، در عمل پیشقراولان یهودستیزی بودهاند. به گواهی تاریخ پیش از وحشیگری نازیهای آلمان، پادشاهان انگلستان اولین فرمانروایانی بودند که در قرن سیزدهم میلادی یهودیان را از بریتانیا اخراج کردند! و سپس در اوایل سدۀ چهاردهم نوبت به فرانسه و اسپانیا رسید تا به نوبۀ خود یهودیان را به شمال آفریقا تبعید کنند.
بله، با در نظر گرفتن این تاریخچۀ «پرافتخار» است که امروز میباید بپرسیم آیا تشکیل کشور اسرائیل، و تشویق و تهدید یهودیان اروپا و آمریکا و دیگر مناطق جهان، به مهاجرت به اینکشور دنبالۀ همان سیاستهای «تصفیۀ دینی و اجتماعی» نیست که از قرن سیزدهم میلادی در بریتانیا به اجرا در آمده بود؟! به استنباط ما پاسخ به این پرسش مثبت است. با نیمنگاهی به فهرست دانشمندان، فرهیختگان، کاشفان و حتی فلاسفۀ جهان به صراحت میبینیم که یهودیان در میان اینان از مهمترین و والاترین مواضع علمی و فلسفی برخوردارند. موقعیت ممتاز یهودیان، خاری است در چشم دولتهائی که تا به زیرمژگان وامدار و وابسته به کلیسا و مسجد و امامزاده و چرندیات کشیش و آخوند هستند. در نتیجه، پروژۀ تبعید یهودیان از کشورهای متبوعشان، از دیرباز یکی از مهمترین برنامههای کلیدی دولتهای غربی بوده است.
با اینهمه، پس از پایان جنگ دوم جهانی، هر چند تشکیل دولت اسرائیل امتدادی بر سنت یهودستیزی دولتهای غرب به شمار میرفت، مهاجرت «اجباری» یهودیان در دست سیاستگزاران غربی ابزار نوینی نیز قرار داد. در دوران گذشته، جهان «فراختر» از امروز مینمود؛ غربیها با کوچ دادن یهودی از سرزمیناش به خیال خام خود بر «مشکل» حضور وی نقطۀ پایان میگذاردند، ولی در فردای جنگ دوم و در «دهکدۀ جهانی» دیگر تبعید یهودی پاسخگو نبود؛ یهودی را میبایست در شرایط نامساعد دائم قرار داد تا برای همیشه از «شرش» خلاص شد! جنگ دائم؛ تهدید تروریستی دائم؛ تنشزائی دائم و … خلاصه وقتی قصۀ رابطۀ «دوستانۀ» یانکی با یهودی را از شبکههای خبرسازی غرب میشنویم بهتر است به یاد آوریم که چگونه غرب از طریق ایجاد تنش پیوسته در منطقۀ خاورمیانه، همه ساله دهها میلیارد دلار ثروت ملتها را به غارت صنایع نظامی آمریکا میدهد. در کمال تأسف میباید اذعان داشت که رابطۀ کشور اسرائیل با آمریکا نه دوستانه است، و نه صادقانه! رابطۀ بزکشدۀ گرگ یانکی است با گوسفند یهودی!
در کمال تأسف، در جامعۀ ایران نیز یهودستیزی از دیرباز با حمایت مسجد و ملایان گسترش و امتداد داشته، به طوری که برخی حتی ادعا دارند، «این فرهنگ دینی ماست!» ملایان همچون دیگر اربابان دین، جهت گرم نگاه داشتن دکان دینفروشیشان همیشه نیازمند قربانیاند. به طور مثال، اگر امروز ادعا میشود که فقط اقلیتی محدود مخالف حجاب اجباریاند؛ آن روزها هم فقط «اقلیتی» محدود یهودی بودند! در نتیجه، سگهای درندۀ حاکمیت را میبایست به جانشان انداخت. فراموش نکنیم که حمله به «اقلیت» شاهکلید سیاستهای استبدادی، فاشیستی و استعماری است. چه این اقلیت یهودی باشد، چه بهائی و کمونیست و بیحجاب و بیبندوبار و سیاه یا سفید!
در دوران حکومت آریامهر، اگر مفاد «قانونک» اساسیای که پیشتر سفارت انگلستان در دوران قاجار تحت عنوان قانون اساسی مشروطۀ سلطنتی برای ما ملت سرهم کرده بود، به هیچ عنوان رعایت نمیشد، مسئلۀ دین و مذهب رسمی ایران ـ شیعۀ اثنیعشری ـ با دقت و وسواس مورد عنایت ویژۀ «مقامات پهلوی» قرار داشت! در نتیجه، طی دوران «پرافتخار» حکومت پهلویها، مسیحیان، یهودیان، زرتشتیان، و حتی سنیمذهبها تبدیل شدند به ایرانیان درجۀ دوم! برخورد احمقانۀ رژیم پوشالی پهلوی، با آنچه «اقلیت مذهبی» میخواند، تحت زعامت انگلستان در منطقه کار را بجاهای باریک کشاند. گروه، گروه اقلیتهای مذهبی به حاشیۀ اجتماع، اقتصاد و صنعت رانده شده، حتی دست به مهاجرت از کشور زدند، و ساکنان مناطق سنینشین همچون کردستان، خوزستان، بلوچستان، ترکمنصحرا، و … دیگر خود را ایرانی به شمار نمیآوردند؛ آرزوی استقلال از حکومت سرکوبگر شیعۀ تهران در دل میپروراندند!
ولی مسئلۀ ضدیت و سرکوب اقوام و مذاهب، همانطور که شاهد بودیم و قابل پیش بینی هم بود، با حکومت ملایان تشدید هم شد. اینبار دیگر صرفاً مسئلۀ سیاست استعماری معاصر در میان نبود؛ پای به دوران قرونوسطی گذارده بودیم. پیروان دیگر ادیان و مذاهب «نجس» بودند! و در این میانه مسلماً یهودیان و بهائیها بیش از دیگران سرکوب شدند. سرکوب یهودی به دلیل مطالبات محافل آنگلوآمریکن و به ارزش گذاردن پروژۀ اسرائیل بود، و سرکوب بهائی که «نوشیعه» شمرده میشد، جهت به ارزش گذاردن منافع مالی محافل «شیعه اثنیعشری!»
بله، سرکوب یهودی در جهان از چنین تاریخچۀ «پرافتخاری» برخوردار است. ولی در ایران عملۀ استعمار چنان کردهاند تا این سرکوب به معنای واقعی کلمه فراگیر شود. نه فقط همۀ اقلیتها سرکوب میشوند، که حتی آندسته که احساس میکند در اکثریت است نیز از چماق حکومت دستنشانده بینصیب نمیماند! به همین دلیل و با در نظر گرفتن تاریخ سدۀ گذشتۀ کشور ایران، از منظر سیاسی و اجتماعی خیزش «زن، زندگی، آزادی» مفاهیمی به مراتب عمیقتر از آن دارد که برخی مخالفنمایان ادعا میکنند. مسئله برخلاف آنچه ادعا میشود نفی حجاب اجباری، پایان یافتن آقابالاسری ملای شیعی، برقراری روابط دوستانه و نزدیک با آمریکا و انگلستان، و … نیست. خیزش «زن، زندگی، آزادی» تلاشی است تمدنساز جهت خروج از «بنبست» آداب و رسوم قرونوسطائیای که نه فقط ملت ایران را به اسارت قشرهای واپسماندۀ اجتماعی درآورده، که حضور سیاستهای استعماری در صحنۀ اجتماع، فرهنگ، صناعت و تجارت را نیز به مراتب آشکارتر کرده.
در چنین شرایطی است که شاهد سفر رضا پهلوی به اسرائیل و استقبال برخی محافل اینکشور از وی هستیم. در اینکه حاکمیت اسرائیل بر مبنای یک دمکراسی قابل احترام شکل گرفته از منظر نویسندۀ این وبلاگ جای هیچ شکوشبههای نیست؛ شخصاً امیدوارم که شبکۀ دولتهای مستبد منطقه در مصاف با دمکراسی اسرائیل فروریزد، و ملتها بتوانند با عقبراندن سرکوبگران و الهام از الگوی دمکراسی سیاسی اسرائیل، از زندگی انسانیتری برخوردار شوند. ولی نمیباید فراموش کرد که تنشزائی دول و گروههای مخالف کشور اسرائیل در منطقه ـ جمکرانیها، سعودیها، فلسطینیها و … ـ بخشی است از سیاست بحرانسازی و جنگ افروزی منطقهای که توسط ایالاتمتحد سازماندهی میشود. از اینرو یک سفر خشکوخالی به اسرائیل، خصوصاً زمانیکه حامیان اصلی این «سفردیپلماتیک» در واشنگتن نشستهاند، نمیتواند مهرههای سیاست منطقه را آنطور که رضاپهلوی و طرفداراناش ادعا میکنند جابجا نماید.
نتیجتاً دستاورد اصلی سفر رضاپهلوی آنقدرها ارتباطی با آرامش منطقهای، صلحورفاه ملتهای خاورمیانه، و روابط دوستانۀ ایرانیان و اسرائیلیها ندارد، کاملاً برعکس! با در نظر گرفتن سیاست بحرانسازی لندن و واشنگتن، در مقام حامیان سفر رضا پهلوی، اینان در واقع دو پیام متفاوت و مخرب به منطقۀ خاورمیانه ارسال کردهاند.
پیام نخست روشن است! لندن و واشنگتن میخواهند بازگشت خانوادۀ پهلوی به ایران را به عنوان یک سناریوی فریبنده معرفی کنند. سناریوئی که در عمل زمینهساز چکوچانههای فراوانی پیرامون مسائل مختلف منطقهای و جهانی بین روسیه و آمریکا خواهد شد! در نتیجه، رضا پهلوی که ادعای رهبری یک «جنبش ملی» را یدک میکشد، با این عمل تبدیل شده به گروگان سیاستهای غرب در برابر مواضع روسیه و چین. با سفر رضاپهلوی، بحران اجتماعی اخیر ایران که میتوانست و شاید هنوز نیز بتواند مفری باشد جهت خروج از بنبستهای «تاریخی ـ اجتماعی»، توسط کاخسفید مصادره شده است. از این پس، تحولات داخلی ایران به صورت علنی منوط به تصمیمات واشنگتن و لندن خواهد شد. این شرایط راه رهائی ملت ایران از چنگال استعمار غرب را بیش از پیش صعبالعبور میکند. به صراحت بگوئیم عمل رضاپهلوی به هیچ عنوان ذکاوتمندانه و هوشیارانه نمیتواند تحلیل شود.
ولی دومین پیامی که غربیها با سفر رضا پهلوی به منطقه ارسال کردهاند به مراتب از پیام نخست نیز مخربتر است. پیامی است بسیار تند و ناخوشایند به دیگر طرفهای منطقهای از جمله فلسطینیها و طرفدارانشان، گروههای مسلمانان تندروی مصری، تونسی، اردنی و … به عبارت سادهتر، رضا پهلوی در شرایطی که ادعای رهبری «خردمندانه» دارد، ملت ایران را به گوشت دم توپ دشمنان منطقهای اسرائیل تبدیل کرده و به ضدیتی میدان داده که پیشتر توسط دستگاه آمریکائی آریامهر بین ایرانیان و ملتهای منطقه ایجاد شده بود.
بررسی سفر رضاپهلوی به اسرائیل را در همینجا خاتمه میدهیم، و یک نکته پیشپاافتاده را یادآور میشویم. و آن اینکه به استنباط ما، شرایط نوین جهانی به آمریکا امکان نخواهد داد با استفادۀ ابزاری از فرزند آریامهر، سیاست تقابل عرب و عجم را احیاء کند. این سیاست از الاغ لازار هم مردهتر است؛ آنچنانکه دم مسیحائی هم زندهاش نخواهد کرد. خلاصه، دستگاه بایدن ولمعطل است؛ احیاء بحران «عرب ـ عجم» با ادعای «دوستی و برادری» ملتهای ایران و اسرائیل منتفی است. رضاپهلوی با حرکت در این مسیر عبث، در واقع بر همۀ مواضعی که پیشتر اتخاذ کرده بود خط بطلان کشیده.
دسته: Uncategorized
-
No comments on استراتژی الاغ لازار -
مطلب امروز را به بررسی شتابزدۀ چند موضوع مهم اختصاص میدهیم. نخست نیمنگاهی به اطلاعیۀ «ائتلاف پنج حزب و سازمان جمهوریخواه ایرانی» میاندازیم. سپس میپردازیم به بحرانسازیهای حکومت ملایان در داخل مرزها که اخیراً با «کاسۀ ماست» پای به مرحلۀ استراتژیک و سرنوشتسازی گذارده. و در آخر، دکترین نوین رژیم روسیه را تجزیه و تحلیل خواهیم کرد. پس نخست برویم به سراغ اطلاعیۀ جمهوریخواهان وطنی!
همانطور که انتظار میرفت، پس از اعلام مواضع سلطنتطلبان نوبت به اطلاعیۀ جمهوریخواهان رسید. تشکلهای پنجگانهای که خود را جمهوریخواه مینامند، عموماً فقط از دو لایۀ سیاسی برخاستهاند. لایۀ بازاری، متعلق به بازماندگان، ناراضیان و یا «خوارج» جبهۀ ملی ایران، و لایۀ به اصطلاح دمکراتیک که وابسته به چپ سابقاً رادیکال و امروزه «سوسیالدمکرات»، یعنی فدائیان شاخۀ اقلیت است. در کمال تأسف بررسی اطلاعیۀ اینان آنقدرها از اهمیت برخوردار نیست، چرا که نوعی کپیبرداری از اطلاعیۀ سلطنتطلبان به شمار میرود. حتی واژگانی که در اطلاعیۀ اینان دیده میشود طابقالنعلبالنعل همان است که در اطلاعیۀ سلطنتطلبان به کار گرفته شده! تنها موضوعی که ایندو جریان را از یکدیگر مجزا میکند، «عنوان» حکومت آیندۀ ایران است؛ سلطنت یا جمهوری، به عبارت دیگر هیچ! مسلماً اگر اوضاع به همین منوال پیش رود، تا چند صباح دیگر شاهد اطلاعیههای مشابهی با استفاده از همین واژگان از سوی سازمان مجاهدین خلق و جنبشیهای سبز و نهضت آزادی و حتی فدائیان اسلام نیز خواهیم بود!
ولی در این میان موضوع قابل بررسی، مسائلی است که اطلاعیۀ جمهوریخواهان به آنها اشاره ندارد. نخست اینکه، از منظر تاریخی، شبکۀ جبهۀ ملی ایران، از جمله تشکلهای سیاسی «ضددمکراسی» و هوادار «حکومت اسلامی» به شمار میرود. حمایت از تحمیل نماد بردگی به زن ایرانی، رأی مثبت به جمهوری اسلامی، شرکت فعال در انتخابات مجلس خبرگان، رأی مثبت به قانون اساسی ولایتفقیه، شرکت فعال در انتخاباتی که حکومت بعدها به راه انداخت، و … در کارنامۀ «درخشان» جبهۀ ملی محفوظ است. اینان نه فقط در دولت موقت حضور بسیار فعال داشتند، که حتی پس از علنی شدن مواضع ارتجاعی، پوپولیستی و واپسگرایانۀ خمینی همچنان تلاش کردند تا در درون ساختار «دولت انقلاب» جای پائی برای خود حفظ کنند. حال چه پیش آمده که حکومت مورد نظرشان را اینهمه مورد خطابوعتاب قرار میدهند؟!
از سوی دیگر، سازمان فدائیان خلق، که پیشتر خود را تشکلی رادیکال و طرفدار براندازی مسلحانه معرفی میکرد، امروز گویا خواستار «دمکراسی» شده است. اینان همانطور که میدانیم با تحمیل نماد بردگی به زن ایرانی هیچ مخالفتی نداشتند، آن را «روبنائی» میخواندند، هر چند از شرکت در رفراندوم «جمهوری اسلامی» سر باز زدند. خارج از اینکه برداشت چنین سازمانی از «دمکراسی» چهها میتواند باشد، اوراق زرین تاریخ که امثال این سازمانها خیلی به آن مینازند، به صراحت نشان میدهد که فدائیان خلق تا زیر مژگان به سیاستهای پوپولیستی ملایان آلودهاند. این سازمان با تکیه بر چه استدلالی خواهد توانست طرفداری خود را از غائلۀ خمینی و کودتای 22 بهمن 57، دخالتهای علنی کاخسفید در سیاست داخلی ایران، و گربهرقصانیهای عوامل سازمان سیا در بساط جاسوسگیری در سفارت آمریکا در ایران، و … که تماماً تحرکاتی در حمایت از خزعبلات و مزخرفبافیهای ملایان بوده، به عنوان موضعگیری مترقی به خورد طرفداراناش دهد؟!
یادآور شویم که این سازمان پس از آنکه از «آبقنات» روحالله تشنهلب بازگشت، در مسیر توجیه مواضع سیاسیاش صدها ورقپاره نیز به نگارش درآورده و چرندیاتش را پیرامون حمایت «موضعی» از ملایان، و مواضع ضدامپریالیستی «امام» خمینی منتشر کرده است. ولی نمیباید راه دور رفت، این «حرفها» لاپوشانی است؛ امروز موضعگیری این سازمان در ارتباط با جنگ اوکراین به صراحت نشان میدهد که ریشۀ مصلحتاندیشیهای ایدئولوژیک این تشکیلات را میباید بیشتر در وابستگیشان به سیاستهای منطقهای آمریکا جستجو کرد، تا ملاحظات ایدئولوژیک. از سوی دیگر، واقعیت را بگوئیم، روحالله خمینی در هیچ مقطعی از حیات زالوصفتانهاش موضعی مترقی نداشته که کسی بتواند آن را به «ارزش» بگذارد. فدائیان خلق اقلیت، همچون بسیاری سازمانهای «رادیکال» و حتی دمکرات، با نگرشی ماکیاولیستی و ضدبشری، پای در توجیه یک غائلۀ ضدایرانی گذاردند، و آنچه امروز بر ایران و ایرانی میرود تا حد زیادی نتیجۀ اوباشگری و پیروی اینان از امیال و اهداف فرصتطلبانهشان است. اینان در نخستین روزهای «پیروزی» کودتای 22 بهمن خواهان اعدام دستجمعی و بدون محاکمۀ «ضدانقلاب» بودند، حال امروز چگونه میخواهند طرفدار دمکراسی، جمهوریت و یا حتی کشور ایران و ایرانی باشند. پایه و اساس دمکراسی انسان و حاکمیت قوانین انسانمحور است؛ امثال این تشکلها نه به انسان احترام میگذارند، و نه اصولاً با قوانین انسانمحور هماهنگی دارند.
واژگان دمکراسی، سکولاریسم و لائیسیته تعاریف مشخصی دارد. ولی از آنجا که امروز این واژگان باب دندان شبکههای خبرسازی غرب شده، احدی سعی در کنکاش و بررسی تعاریفشان نمیکند. این واژگان در کف هر ننهقمری کاربرد «شعارگونه» یافته، و تمامی تشکلهای خلقالساعه با تاریخچههائی از قماش جبهۀ ملی و فدائیان خلق اقلیت، خود را در پس پردۀ حمایت شبکههای غربی، پیامبران این «واژگان» جا زدهاند! ولی راه دور نرویم، چرا که حکومت اسلامی در درون مرزها نیز در توجیه مواضع ظاهراً مشخص، ولی در واقع «مبهم» این گروها، از سلطنتچی گرفته تا جمهوریخواهنما بیکار ننشسته.
همباد با اعلامیههای پرطمطراق این دستجات، ملایان قم و کاشان از طریق بحرانسازی، اسیدپاشی به صورت زنان، میدان دادن به اوباش در تعرض به زن در سطح جامعه، مسمومیت دانشآموزان در مدارس و … و اخیراً خالی کردن کاسۀ ماست بر سر یک زن، دست اوباش وابسته به خود را باز گذاردهاند تا برای تبلیغات گروههای وابسته به غرب بازاریابی کنند. بیدلیل نبود که از قدیم میگفتند «یک دست صدا ندارد!» عروتیز لاتهای حکومت ملائی در داخل میباید بیانیههای توخالی اوپوزیسیونچیها را در خارج به ارزش بگذارد. اینکه حکومت آخوندها پیرامون حملۀ اوباش به شهروندان و تهدید «صلحاجتماعی» نه فقط سکوت اختیار کرده، که توجیهکننده و مشوق این وحشیگریها و تنشزائیهای اجتماعی نیز میشود، فقط یک دلیل میتواند داشته باشد؛ بیگانگی این حکومت با منافع ملی؛ نوکرصفتی و ابرازبندگی به همانها که در پایتختهایشان پرچم اوپوزیسیونی دروغین و جفنگباف را برافراشتهاند. حکومت ملایان و لاتهای خیابانیاش و اوپوزیسیونی که در خارج از مرزها با حمایت دولتهای غربی به راه افتاده، همه و همه سر در یک آخور دارند؛ آخور سرکوب و تاراج ملت ایران و به ارزش گذاردن اوهام و تصورات خام و بیآینده.
سلطنتچیها که امروز در کنار امثال پرویز ثابتی دست به راهپیمائی سیاسی میزنند، هوادار حقوق زن شدهاند؟ کدام زن و کدام حقوق؟! همان زن که حکومت آریامهر او را از حق خروج از کشور، گشودن حساب پسانداز برای فرزند، بهرهمندی از حق ارث و انتخاب همسر محروم کرده بود؟! محض اطلاع آنها که فراموشی گرفتهاند بگوئیم در شرایطی که یک صد سال پیش در شمال آفریقا، حبیب بورقیبه، در کشور تونس تعدد زوجات را غیرقانونی اعلام کرده بود، پهلوی دوم را میدیدیم که با هایوهوی و عروتیز و ادعا دست به تدوین قانون «حمایت از خانواده» میزند، و به رسم و رسوم قرونوسطائی تعدد زوجات وجاهت قانونی نیز اعطاء میکند! این جماعت واپسگرا و متحجر که امروز در کوچهپسکوچههای لوسآنجلس پابهپای امثال ثابتی حامی حقوق زن شده، طی دههها حکومت حتی کودکهمسری را هم بر اساس قانون جزا محکوم نکرده بود! آیا جز احمق و فرصتطلب کسی میتواند ادعاهای پوچ اینان را باور کند؟
خلاصه به صراحت میبینیم که دست «اعلیحضرت» و «جمهوری خواهان سکولار» با ملایان قم و کاشان و لشکر اراذل و اوباش خیابانی در یک کاسه قرار گرفته؛ جملگی بر سر داروندار ملت ایران به اجماع رسیده و در انتظار نوبت چپاولاند. ولی خوشبختانه اینان آب در هاون میکوبند؛ نوبت کذا از راه نخواهد رسید؛ شرایط تغییر کرده است. دکترین اعلام شدۀ مسکو پیرامون سیاستهای جهانی عملاً دست اربابان این حضرات را در حنا انداخته، و انتشار هولهولکی بیانیههای جمهوریخواه و سلطنتطلب و غیره به صراحت نشان میدهد که ولینعمت اینان، یعنی هیئتحاکمۀ آمریکا دست پیشگرفته تا به خیال خود پس نیفتد!
اعلام دکترین رسمی دولت روسیه از اهمیتی جهانی برخوردار است. چرا که علیرغم تمامی هایوهوئی که شبکههای غربی بر سر «قدرت چین» به راه انداختهاند، روسیه تنها کشوری است که میتواند غرب را در تمامی ابعاد ممکن سرجایاش بنشاند. و موضعگیری رسمی مسکو در برابر غرب که در دکترین جدید پوتین اعلام شده، آغازگر مجموعه سیاستهائی است که در عمل سرنوشت جهان را رقم خواهد زد.
بازخوانی جزئیات این دکترین در وبلاگ امکانپذیر نیست، ولی به طور خلاصه بگوئیم، در متن آن عبارت «همزیستی مسالمتآمیز» جای «همکاری با غرب» را گرفته. به عبارت دیگر، روسیه به طور کامل از دوران یلتسین پای بیرون گذارده، و خود را در مقام «یکی از مراکز مستقل توسعۀ جهانی» معرفی میکند. عبارت فوق از منظر اقتصادی، ژئوپولیتیک و مالی معانی فراگیری دارد که نشاندهندۀ خروج کامل روسیه از نظام حاکم بر غرب خواهد بود. از سوی دیگر، برخلاف نسخۀ سال 2016، که به «ادیان» اشاره داشت، در دکترین جدید از ارزشهای اخلاقی و معنوی سخن به میان آمده. و این خود فینفسه نمایهای است از تحول رابطۀ روسیه با کشورهای دیگر، خصوصاً کشورهای مسلماننشین!
مسئلۀ مهم دیگری که در دکترین نوین مطرح شده، منطقۀ اوراسیاست. چرا که روسیه اعلام داشته علاقمند است اوراسیا از طریق شاهرگهای ارتباطی به منطقهای جهت گسترش صلح و شکوفائی اقتصادی تبدیل گردد. و اینکه مسکو با تکیه بر قدرت نظامی خود در برابر انقلابهای رنگین مقاومت میکند، و از حضور نظامی کشورهای غیردوست ـ بخوانیم همانها که نازیها را در اوکراین مسلح کردهاند ـ جلوگیری به عمل خواهد آورد.
خلاصۀ کلام، با نگرشی شتابزده به این دکترین به صراحت میتوان دلائل بحرانسازیهای اجتماعی و سیاسی غرب را در ایران شناسائی کرد. چرا که با ورود «اجباری» و نه اختیاری حکومت ملایان به پیمان شانگهای و گسترش خطوط ارتباطات «شمال ـ جنوب»، و خصوصاً تجدید حیات «خط لولۀ صلح»، دست آمریکا عملاً از منطقه بریده میشود. آمریکا طی دههها تلاش داشت تا با به راه انداختن انقلابهای رنگین، کودتاسازی، هیاهو و بحران و آشوب در برابر سیاستهای مسکو به حساب خود سدی نفوذناپذیر به وجود آورد. و دیدیم که این سیاستها که از دوران شیاد اردکان، محمد خاتمی آغاز شده بود جملگی به زبالهدان تاریخ اوفتاد.
از سوی دیگر، با علنیشدن موضعگیری «غیردینی» روسیه در مورد مسائل اجتماعی و اخلاقی، پرواضح است که دکان نوکران آمریکا، یعنی ملایان و اسلامگرایان، نه صرفاً در ایران که در کل منطقۀ خاورمیانه و آسیای مرکزی به صورت جدی مورد تهدید قرار میگیرد. در نتیجه، تلاشهای واشنگتن جهت احیای دوبارۀ ملابازی ـ اینبار با تکیه بر بازگشت سلطنت، جمهوریخواهی بازاریان، و … و احیاناً حتی تجدید حیات مجاهدین خلق ـ کاملاً قابل درک خواهد بود. به همین دلیل نیز بالاتر گفتیم که دست اینان جملگی در یک کاسه قرار گرفته.
جالب اینجاست که سیاستبازان آمریکائی که از 44 سال پیش در برابر سرکوب زن در ایران و دیگر جوامع مسلماننشین خفقان گرفته بودند، امروز قصد دارند تضعیف اسلامگرائی در ایران را که جدیداً منجر به نوعی کشف حجاب و برقراری آزادیهای «قطرهای» اجتماعی شده به حساب سیاستهای غرب بنویسند! و دلیل حمایت پرسروصدای سلطنتطلبان از «آزادی زن» در واقع انعکاس دادن به همین نیازهای ارباب است. دیدیم که رژیم ملائی در ادامۀ این مردمفریبیها، حتی از اعزام هنرپیشه و فوتبالیست و پرستوهایاش به دکان رضاپهلوی ابائی نداشته. در ذهنیت عوامالناس، حضور این «بانوان» و سلبریتیها در کنار رضا پهلوی، همزمان با حمایت «ظاهری» شبکههای خبرسازی غرب از آزادی زن، به معنای تأئیدات عالیۀ دولتهای غرب از آزادی زن در ایران میباید تلقی شود. ولی چه بگوئیم که این موضعگیری نمایشی دیگر کفگیرش به ته دیگ خورده؛ خصوصیتهای ضددمکراسی در این جریانات به صراحت قابل رویت است. و همانطور که بالاتر گفتیم، ادعای حمایت از لائیسیته و سکولاریسم از سوی جریاناتی که طی دوران موجودیتشان پیوسته با دمکراسی سر ستیز داشتهاند، به تدریج تبدیل به یک مضحکۀ خیابانی شده است.
به استنباط ما، تحولات سیاسی و اجتماعی در داخل مرزهای ایران در کوتاه مدت شدت خواهد گرفت. ولی غرب به دلیل وابستگی تاموتمام تشکلهایاش به مراکز ملهم از جریان شیعه اثنیعشری در این تحولات قادر به ایفای نقشی تعیینکننده نخواهد بود. در چارچوب این تحولات عوامل و مراکز وابسته به غرب در حکومت ملائی، هر چند متعدد و قدرتمند، روز به روز محدودتر و ابتر میشوند. و نتیجتاً وابستگی حکومت ولایتفقیه به مراکز تصمیمگیری غرب ضرباتی جبران ناپذیر متحمل خواهد شد. در داخل کشور تلاشهای عناصر وابسته به غرب در صور حمله به زنان در سطح جامعه، تعرض به روزنامهنگاران، سرکوب اهل هنر و فن و موسیقی و … به تدریج تضعیف شده، حاکمیت ملایان، هر چند در ظاهر باقی میماند، در باطن از ریشه و اساس پوکوتهی خواهد شد. این شرایط در صورت تحقق به ملت ایران امکان خواهد داد تا پوستۀ قرونوسطائیای که شبکۀ استعماری از دیرباز بر روابط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشور حاکم کرده فروپاشاند.
-
فشار سازمان شانگهای، حکومت اسلامی را نهایت امر وادار کرد تا پس از چندین سال گربهرقصانی و تعلیق روابط سیاسی با عربستان سعودی و دیگر شیخنشینها، دست از ماجراجوئی برداشته، با پذیرش بازگشائی سفارتخانۀ عربستان در ایران، اصل حسن همجواری را بر روابطاش حاکم کند. جالب اینجاست که این بازنگری، یا بهتر بگوئیم عقبنشینی سرنوشتساز، که به صراحت مهربطلانی است بر بسیاری از پیشداوریها و تنشآفرینیهای خمینی و خامنهای، زمانی به منصه ظهور میرسد که اوپوزیسیون خودخواندۀ سلطنتطلب و جمهوریخواه و … در خارج کشور با صدور بیانیهای خواهان منزوی کردن حکومت ملایان در جهان شده بود!
به استنباط ما، یا این اوپوزیسیون به طور کلی از روند مسائل جهانی به دور است؛ در انتزاعی بیفردا به کوبیدن آب در هاون اشتغال دارد. یا اینکه دقیقاً جهت ایجاد انسداد در روند تنشزدائی در منطقه، هولهولکی بیانیۀ کذا را منتشر کرده است! در اینصورت اوپوزیسیون کذا در موضع پامنبری چند کشور بیگانه قرار میگیرد و نهایت امر تصویری از خود ارائه میدهد که نمایانگر ناتوانی در تحلیل شرایط، و نادیده گرفتن سیاستهای استعماری دولتهای غربی است.
در مورد ویژگیهای این «اوپوزیسیون» ـ نقاط ضعف و قوت آن ـ افراد زیادی دست به تجزیه و تحلیل زدهاند. قصد ما در اینجا به هیچ عنوان بازخوانی و بازگوئی این تجزیهوتحلیلها نیست. ولی چند نکتۀ اساسی در تحلیل عملکرد این اوپوزیسیون بکلی از نظر دور مانده؛ در اینجا سعی خواهیم کرد تا همین نکات را مورد بررسی قرار دهیم. پیش از ادامۀ مطلب عنوان کنیم که به گواهی مطالب این وبلاگ، نویسنده هرگز حکومت اسلامی را توجیه نکرده، و مبارزات واقعی جهت خروج از حکومت ملائی را پیوسته مورد تأئید قرار داده است.
در درجۀ نخست بگوئیم، اوپوزیسیون کذا، پای در تبلیغات صرف گذارده؛ سیاستگزاری در کشورمان را با سخنوری و توضیحات منطقی، فلسفی، اخلاقی و انسانی طاق زده است! به طور مثال، اگر نیمنگاهی به مصاحبۀ اخیر رضا پهلوی با رادیوفردا بیاندازیم، متوجه میشویم که این مصاحبه بیش از آنکه حاوی راهکارهائی جهت خروج از استبداد استعماری باشد، مملو از اظهارات انسانی، حقوقی و فلسفی است که این روزها مدروز شده. آن روزها هم که خمینی در فرانسه نشسته بود، از این حرفهای «مدروز» آن روزها کم به خلقالله تحویل نمیداد. ولی در کمال تأسف سیاست جز اینهاست؛ مسائلی از آن خود دارد، که نمیباید از نظر دور داشت. یادآور شویم که در هیچیک از کشورهای جهان، رئیسجمهور و مردان قدرتمند سیاسی نمیپذیرند که حکومت مورد تأئیدشان سرکوبگر، فاسد، نالایق و نادرست است. فاشیستهای آمریکای لاتین و دیکتاتورهای خونریز برمه، فیلیپین و هائیتی نیز هیچگاه حاضر به قبول این امر نبوده و نیستند که در یک نگرش انسانی، حکومتشان محکوم است. و از آنجا که این روزها حضور پرویز ثابتی، رئیس ساواک داخلی در تظاهرات لسآنجلس «مسئلهساز» شده، چه بهتر به سراغ وی رفته، از او در مورد عملکردش در ساواک پرسوجو کنیم. مسلماً ثابتی هیچگاه عملیات ساواک در حکومت پهلوی را ضدانسانی تحلیل نخواهد کرد. خلاصه کنیم، حرافی و لفاظی در سیاست پشیزی ارزش ندارد؛ مهم خاستگاه مردان سیاست و ساختارهای «اقتصادی ـ سیاسی» حاکم بر جامعه است.
و متأسفانه در میدان عمل، آنجا که سخن از خاستگاه و ساختارهاست، این اوپوزیسیون هیچ در چنته ندارد. در کنارش نه نیروهای فعال سیاسی و نظریهپردازان معتبرمییابیم، نه گروههای مسلح، نظامی و شبهنظامی! حتی نویسندگان و تحلیلگران صاحبنظر نیز به اینان نزدیک نمیشوند! خلاصه نیروها و گروههائی که بتوانند به اظهارات رضاپهلوی در مصاحبۀ اخیرش با رادیوفردا بازتابی عملی و ساختاری بدهند، در چشمانداز سیاسی این تحرکات نمیبینیم! در عمل، فعالیت اوپوزیسیون به بازاریابی برای کالائی محدود شده که هیئتهای حاکمۀ غربی در دکاناش گذاردهاند. کالائی که این اوپوزیسیون حتی به خود اجازه نمیدهد در چندوچوناش دقت نظری روا دارد. چرا که به صراحت بگوئیم، کالای مذکور دیگر قابل فروش هم نیست؛ تاریخ مصرفش مدتهاست گذشته و از فهرست کالاهای مورد استفاده در سیاست جهانی خارج شده.
اگر بخواهیم در اینجا کالای مذکور را تجزیه وتحلیل کنیم نهایت امر به مجموعه روابطی خواهیم رسید که در دوران «جنگ سرد» ایران را از جهان خارج به دور نگاه داشته بود. در صدر این مجموعه روابط، حضور فراگیر سیاستهای خاورمیانهای دولتهای انگلستان و آمریکا قرار گرفته، که آن روزها در واقع ادارهکنندگان اصلی کشورمان بودند! به عبارت سادهتر، این اوپوزیسیون میخواهد نوسازی ادعائی کشور را با بازگشت به گذشته و «احیاء روابط دوران جنگ سرد» به انجام برساند! و به همین دلیل همزمان با قبول روابطی که ایران را از دیرباز در چنبرۀ سیاستهای استعماری غرب نگاه داشته، مُبلغ نوعی «مبارزۀ سیاسی» جهت برقراری روابطی نوین، انسانی و حقوقی در کشورمان میشود! بیرودربایستی بگوئیم، این برنامه خارج از آنکه از منظر عملی غیرممکن مینماید، از منظر سیاسی و ژئواستراتژیک نیز در این دوره و زمانه قابل اجراء نیست. کافی است سازماندهیای که این اوپوزیسیون میتواند با تکیه بر آن طرحهایاش را به مورد اجراء بگذارد مورد بررسی قرار دهیم.
همانطور که گفتیم، در عمل، هیچگونه سازماندهیای وجود ندارد. هیچگونه تشکل نظامی و سیاسی در کنار این اوپوزیسیون نیست. از اینرو از منظر اینان مسلماً تشکلهای ادارهکنندۀ سیاستهای آتی کشور را میباید الزاماً در همان حکومت اسلامی و شبکۀ دولتی ملایان جستجو کنیم! به عبارت سادهتر، حضرات ادعا میکنند با تکیه بر خرابخانۀ ملایان، خواهند توانست برای ایرانیان «بهشت برین» بسازند! شاید رضاپهلوی جادوگر و پیغمبر باشد و ما نمیدانیم. ولی برپائی یک حکومت انسانی و متکی بر «مفاد اعلامیۀ جهانی حقوق بشر» با تکیه بر یک سیستم اداری فاسد، یک دادگستری بیابانی و پوسیده، و مشتی سازمانهای سرکوبگر پلیسی، نظامی و بساط مسجد و منبر و لاتولوت حکومت اسلامی، فقط از عهدۀ پیامبران و جادوگران برمیآید؛ کار سیاستمداران نیست.
از سوی دیگر، مسئلۀ ژئوپولیتیک نیز مطرح میشود. و این میدانی است که اوپوزیسیون سلطنتی و جمهوریخواهان متمایل به ایالاتمتحد به هیچ عنوان حاضر نیستند پای در آن بگذارند. امروز مسئلۀ حضور روسیه، چین و هند در مراودات جهانی از اهمیت ویژهای برخوردار شده، و خصوصاً در این دوران که سازمان شانگهای، کشورهای بریکس و دیگر نهادهای برخاسته از این تشکل نوین سیطرۀ غرب را در تمامی زمینهها به صورت جدی به چالش کشانده، برقراری روابط سازنده با فضای اوراسیا و میادین اقتصادی نوین از اهمیت ویژهای برخوردار است. ولی اوپوزیسیون خودخوانده تلاش دارد تا از طریق حذف روابط نزدیک با مسکو، پکن و دهلینو، و صرفاً با تکیه بر حمایت غرب ـ شاید بهتر باشد بگوئیم با تکیه بر «احتمال» وجود این حمایت ـ هم تمامی واقعیات ژئوپولیتیک جهان را به حاشیه براند، و هم خود را دستبسته تسلیم مطالبات ژئوپولیتیک غرب کند. دوستی این جریان سیاسی با غرب بجائی کشیده که رضاپهلوی در اظهاراتاش خواستار حلوفصل مشکلات اقتصادی غرب میشود:
«اگر کشورهای غربی بر موضوع براندازی جمهوری اسلامی تمرکز کنند، مشکلات خودشان همچون وابستگی به انرژی نیز حل خواهد شد.» منبع: یورنیوز، برگرفته از اظهارات رضاپهلوی، مورخ 2 مارس 2023
بله، همانطور که میبینیم، خاندان پهلوی اینک مشکلات وابستگی به انرژی در کشورهای غربی را میخواهد «حلوفصل» کند! به این ترتیب، در کمال تأسف، فعالیتهای این اوپوزیسیون خودخوانده عملاً پای در ایرانستیزی و استعمارپرستی نیز گذارده، و تبعات ناخوشایندی برای جنبش «زن، زندگی، آزادی» به همراه آورده است. در این راستا، خیزش ملی ایرانیان که اینان قصد مصادرهاش را به نفع خود دارند، بجای آنکه در چشم جهانیان آرمانی جهت کسب استقلال هر چه بیشتر و بنیانگزاری روابطی نوین با جهان معاصر باشد، تبدیل به عارضهای جهت راندن ایران به حیطۀ نفوذ سیاستهای استعماری غرب شده. در روندی که اینان برگزیدهاند، ملت ایران هر چه بیشتر از دادهها و واقعیات استراتژیک نوین جهانی دور شده، ارتباطاتاش بر مردهریگ جنگ سرد استوار خواهد شد.
از سوی دیگر، شاهدیم که مهرههای اصلی در قلب این اوپوزیسیون، مرتباً در ذهنیت عوام به این توهم دامن میزنند که گویا «آراء عمومی» و نیت خیرخواهانۀ چند سیاستمدار و چند کنشگر و … میتواند در آیندهای که اینان برایمان ترسیم میکنند «سرنوشتساز» تلقی شود! همینجا بگوئیم، اگر این سخنان آب به دهان عوام بیاندازد، نزد خواص به هیچ عنوان خریدار ندارد. چرا که سیاست را نه «آراء مردم» میسازد و نه نیت این و آن. سیاست یک کشور در قرن معاصر بازتابی است مستقیم از سازماندهیها، صنایع، چرخش نقدینگی، قدرت اقتصادی و قابلیت نظامی یک حاکمیت در حمایت از مجموعه منافع اقتصادی و استراتژیکاش؛ «آراء مردم» ویترین است، نه واقعیت سیاسی!
گفتیم که خاستگاه این اپوزیسیون بیشتر متکی بر مردهریگ حکومت ملایان خواهد بود. ولی این مسئله را نیز میباید یادآور شد که اگر امروز شاهد ضعف حکومت ملائی در مسیر حفظ منافعاش هستیم، این ضعف یا نشانۀ بی لیاقتی دستگاه اداری کشور است، یا نشانهای از عدم همکاری ملت. ولی در هر حال، اگر حکومت جایگزین بر ساختارهائی نوین متکی نباشد، وارث همین مجموعه ناتوانیها نیز خواهد بود. و سیاستبازان با قصهپردازی و گذاردن هندوانه زیر بغل «مردم»، و شعار «مجلس موسسان» و حمایت از فلان و یا بهمان کنوانسیون جهانی و همراهی با جریانات کنشگر و … نمیتوانند این واقعیات را تغییر دهند. تغییر این واقعیات نیازمند شکلگیری مراکز تصمیمگیری مستقل اقتصادی در داخل ایران است. مسئلهای که به هیچ عنوان مورد بحث و گفتگوی این «اوپوزیسیون» قرار نمیگیرد. به صراحت بگوئیم، برای این اوپوزیسیون پروژۀ اقتصادی ایران آینده، معنائی جز «دنبالهروی» کامل از مطالبات مالی و نظامی ایالاتمتحد ندارد!
نزدیک به نیمقرن پیش آمریکا جهت بهینه کردن مواضع منطقهایاش با استفاده از نارضایتی گستردهای که رژیم سلطنتینمای آریامهری در کشور به وجود آورده بود، این رژیم را با کودتائی خونین تحت پوشش «انقلاب اسلامی» از قدرت برکنار کرد. امروز که بهرهبرداری از رژیم کودتائی ملایان برای آمریکا به نقطۀ پایانی رسیده، واشنگتن را میبینیم که بار دیگر دست مهرههائی کودتاچی را گرفته و قصد دارد پروژههای جدیدش را اینبار از طریق غوغاسالاری، و تحت پوشش «خواست مردم» به مرحلۀ اجراء بگذارد. حال باید ببینیم چگونه گروهی به خود اجازه میدهند با پیروی از منویات آمریکا و کشورهای غربی، و در چارچوب مطالبات اینان برای آیندۀ ملت ایران تصمیمگیری کنند؟ وقت آن نرسیده که این استعمارپرستی در کشور به نقطۀ پایان برسد؟! اگر اوپوزیسیون خواهان مبارزه با رژیم فعلی است، میباید زیرساختهای این رژیم را هدف قرار دهد، و همزمان پیشنهادهائی سازنده جهت برقراری زیرساختهائی هماهنگ با دنیای نوین ارائه نماید. ولی متأسفانه با توجه به اظهارات سردمداران اوپوزیسیونهای سلطنتطلب و جمهوریخواه و … اینان نه قادر به ارائۀ چنین طرحهائی هستند، و نه اصولاً چنین اهدافی را دنبال میکنند.
-
در مطلب امروز نخست به ژئواستراتژیها در ارتباط با مطالبات غرب در اوکراین و ترکیه نیمنگاهی میاندازیم. سپس این ژئواستراتژی را در ایران مورد بررسی قرار میدهیم، و در مرحلۀ پایانی میپردازیم به تبلیغات راستگرایان افراطی در ایران که پیرامون رضاپهلوی گرد آمدهاند. پس نخست برویم به تاریخچۀ ژئواستراتژیها.
ژئواستراتژی حاکم بر عرصۀ جهانی آنقدرها جدید نیست؛ پای در بیراهههائی گذارده که طی دهههای پیشین تجربه شده بود. و دلیل ورود دوبارۀ جهان به این بیراههها، بازتابی است از بنبستهای ایدئولوژیکی که فروپاشی اتحاد شوروی، و خروج کمونیسم از حیطۀ سیاستهای بینالمللی در پی آورده. سیاست، اقتصاد، ایدئولوژی، و … دیگر دوقطبی نیست؛ جهان امروز، در زمینۀ توجیهات سیاسی تکقطبی شده، و زورمداران غرب بر این باورند که اگر سرمایهداری برخلاف کمونیسم هنوز در قید حیات باقی مانده، نتیجتاً پایتختهای غربی میباید حاکم بر نظام جهانی باشند! به قولی حضرات فیلشان یاد هندوستان کرده، به یاد دورانی اوفتادهاند که، «آفتاب در امپراتوری انگلستان هرگز غروب نمیکرد!»
در میانۀ همین «باورمندیهای» بیمارگونه است که جنگ اوکراین یک واقعیت نظامی را در ابعادی جهانی به نمایش گذارده. این جنگ در عمل پاسخ غرب به شکستهائی است که در مصاف با روسیه در لبنان، مصر، لیبی، عراق، افغانستان و خصوصاً در سوریه متحمل شده، و علیرغم تبلیغات گسترده، این جنگ از منظر ژئواستراتژیک آنقدرها هم اهمیت ندارد. اصرار غرب، و پافشاری لجوجانهاش در این «جبهه» از دلائل دیگری برخوردار است. چرا که پس از فروپاشی اتحادشوروی، غرب خود را مالکالرقاب جهان میپنداشت، و امروز به این نتیجه مالیخولیائی رسیده که با پیروزی در جبهۀ اوکراین قادر خواهد شد، بر شکستهای مفتضحانهاش که عملاً پس از جنگ 33 روزه در لبنان آغاز شده بود، نقطۀ پایان بگذارد! باشد تا بار دیگر، حداقل در رسانهها و در حیطۀ نفوذ تبلیغاتیاش از خود تصویر «مالکالرقاب» جهان ارائه دهد!
ولی جالب اینجاست که کشورهای کوچکتر و کماهمیتتر، که به سیاستهای غرب وابستهاند دقیقاً پای در صورتبندی تاریخیای گذاردهاند که طی دوران جنگسرد توسط غرب دیکته میشد. ترکیه، پاکستان، شیخنشینهای عرب، و خصوصاً حکومت اسلامی در ایران نمونههای بارز این دنبالهروی به شمار میروند. از آنجا که بررسی تمامی این موضعگیریها در مطلب امروز امکانپذیر نیست، ابتدا نیمنگاهی به ترکیه میاندازیم، و سپس وضعیت حکومت ملایان و جماعتی را مورد بررسی قرار میدهیم که در کشورهای غربی خود را «اپوزیسیون» حکومت اسلامی معرفی میکنند.
صاحبنظران با آنچه در ترکیه میگذرد آشنائی دارند. طی دهههای طولانی این باور در ذهنیت مردم ترکیه تزریق شده بود که ارتش اینکشور خواستار دمکراسی و سکولاریسم است. و اینکه، هر گاه این «اصول» به زیر سئوال برود، ارتش «دمکرات» با یک کودتای جانانه، جهت حمایت از دمکراسی پای به میدان خواهد گذارد! ولی واقعیت جز این بود. در عمل، ارتش ترکیه که از منظر نیروی زرهی مهمترین عضو پیمان آتلانتیک شمالی به شمار میرود، از آغاز تعیینکنندۀ تمامی تحولات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در اینکشور بوده است. تمامی دولتهای ترکیه تحت نظارت این ارتش به قدرت رسیدهاند، و سیاستهایشان پس از تأئید سازمان آتلانتیک شمالی به مورد اجراء گذارده شده است. در نتیجه، ادعای اینکه جهت حفظ دمکراسی میباید هر ازگاه دست به کودتا زد، از آن حرفهاست که فقط در کودکستانها گوش شنوا خواهد داشت. در واقع، هر گاه دولتهای غربی به این نتیجه میرسیدند که تحولات در کشور ترکیه آنطور که باید و شاید بازتاب نیازهایشان نیست، به ارتش دستور میدادند تا «قافله را به راه راست هدایت کند»؛ در گلۀ سیاستمدارانی که جملگی پیشخدمتهای غرب بودند دست به تصفیه بزند؛ موجباتی فراهم آورد تا سیاستهای ترکیه بازتاب مناسبی به مطالبات استعماری غرب در منطقه بدهد. ولی این سیاست که دههها کشور ترکیه را از کودتائی به کودتای دیگر رهمنون شده بود، با شکست کودتای ارتش ترکیه بر علیه رجباردوغان به نقطۀ پایانیاش رسید. شاهدیم که امروز ترکیه پای در مجموعه سیاستهای مبهمی گذارده که به هیچ عنوان روشن نیست، و به صراحت باید گفت که سیاستگزاریهای ارتش سازمان آتلانتیک شمالی در اینکشور عملاً متزلزل شده است!
ولی ما ایرانیان نیز در کمال تأسف شاهد روند مشابهی در کشور خودمان هستیم. ارتشی که ما به عنوان ارتش شاهنشاهی میشناختیم، در عمل فعالیتاش نسخهبرداری از ارتش ترکیه بوده، امروز نیز همین روند را دنبال میکند. خلاصه از زمانیکه این ارتش توسط انگلستان، در دوران میرپنج سازماندهی شد، تا هم امروز ادارهکنندۀ رسمی و عملی کشور به شمار میرود. شبکههای اطلاعاتی، امنیتی و انتظامی کشور، چه شاهنشاهی و چه اسلامی تماماً زیرمجموعههای همین ارتشاند. از آنجا که تحلیل عملیات این ارتش در دوران سلطنتی کار را به درازا خواهد کشاند، در مطلب امروز نگاهمان را صرفاً به تلاشهایاش جهت بهینه کردن منافع غرب در دورۀ حکومت اسلامی معطوف میکنیم. این تلاشها که با همکاری برای کودتای 22 بهمن آغاز شد، از نخستین ساعات «انقلاب ملایان» تا به امروز ادامه داشته. و نهایت امر همچون نمونۀ شکست کودتای ترکیه، ارتش و محافل حامی سیاستهای غرب در دوران «اصلاحات» محمد خاتمی، با ساختار قدرت در ایران رودررو قرار گرفتند. دلیل نیز روشن است، روندی که آنکارا را در سیاستهای مبهم و بنبستهای استراتژیک فروانداخته، در ایران نیز دنبال شده.
نتیجه امروز در برابرمان نشسته، حکومت ملائی در لبیک به «باورمندیها» و تلاش پایتختهای غربی جهت بهینه کردن منافعشان در کل منطقه، به دلیل وابستگی ساختاری به ارتشی که دستنشانده و نهایت امر نانخور غرب به شمار میرود، از درون فروپاشیده. ولی همانطور که شاهدیم، این فروپاشی و دلائلاش به هیچ عنوان مورد الطاف رسانهای قرار نمیگیرد، کاملاً برعکس! چنین وانمود میشود که «تحریمهای» اقتصادی غرب دولت ملائی را فلج کرده، و مجموعهای از نظام رسانهای و خصوصاً بوقهای نزدیک به سلطنتطلبان همسو با برخی جریانات چپنما تلاش دارد، تا از نبرد سرنوشتساز «غرب با ملا» برای ما ملت داستانسرائی کند!
به طور مثال شاهدیم که از نیمه ژانویه و به ویژه طی روزهای اخیر، تحرکاتی جهت کشاندن موضوع تروریست شناختن «سپاه پاسداران» به میانۀ مطالبات و مبارزات سیاسی «اپوزیسیون» صورت میگیرد. تحرکاتی که علیرغم اصرار دستجات «اپوزیسیون»، به دلائلی نامشخص از سوی محافل غربی انعکاس مناسب دریافت نمیدارد! ولی آنچه در مورد ایران و در ارتباط با «سپاه پاسداران» میگذرد، خود بازتابی است از سیاستهای تکراری غرب در ایران. چرا که در یک مجموعه مبارزات سیاسی، انگشت گذاردن بر «محفل» سپاه پاسداران به عنوان «هدف اصلی» این ایدۀ خام و عوامپسندانه را به مخیلۀ عوامالناس تزریق میکند که گویا دیگر نیروهای نظامی، انتظامی و امنیتی کشور در سازمان دادن به سرکوبها و چپاولهای نیمقرن اخیر هیچ نقشی نداشتهاند! و این همان سیاستی است که آمریکا پیشتر در ترکیه اعمال میکرده است.
بر اساس این سیاست استعماری چنین وانمود میشود که مقصر اصلی فقط «دولت« است؛ در نتیجه ارتش میباید همچون نمونۀ ترکیه به «نجات دمکراسی» همت گمارد و کودتا کند! در کمال تأسف، همانطور که شاهدیم این سیاست از سوی اوپوزیسیون خارج از کشور مورد تأئید قرار گرفته! البته نطفۀ اصلی قدرت سیاسی در ایران، به دلیل هراس از عکسالعمل روسیه جرأت ابراز هماهنگی با این جریانات وابسته به غرب را ندارد، ولی از درون حکومت ملایان، نداهائی جهت همراهی و حمایت از این روند به گوش میرسد! روندی که در صورت «پیروزی» کشورمان را به سوی یک استبداد «نظامی ـ مذهبی ـ اداری» دستنشاندۀ غرب سوق خواهد داد. خلاصه برخورد گزینشی اوپوزیسیون با «بنیاد سرکوب» ـ نیروهای نظامی حکومت آخوند ـ جز لبیک به مطالبات محافل استعماری هیچ معنای دیگری نمیتواند داشته باشد. اپوزیسیونی که عموماً راستگرای افراطی ـ فاشیست ـ به شمار میرود، و هر چند در تبلیغاتاش تلاش دارد خود را دمکرات، سکولار و طرفدار دمکراسی سیاسی جا بزند، به صراحت زمینهساز کودتای ارتش میشود.
در اینجا شاید بهتر باشد نیمنگاهی به نقاط ضعف ایدئولوژی راستگرایان افراطی در ایران بیاندازیم، گروههائی که خود را سلطنتطلب و یا جمهوریخواه مینامند. البته این اصل غیرقابل انکار است که گذار تاریخی از حکومت آخوندها، برای ملت ایران گامی بسیار بااهمیت به شمار میرود. ولی در شرایطی که افکارعمومی را تا حدودی به بازگشت سلطنت به ایران متمایل کردهاند، میباید چند و چون این گذار را نیز مورد بررسی قرار داد. نخست اینکه، در هیاهوئی که به راه انداختهاند، ارتباط انداموار روحانیت و سلطنت و ارتش کودتاچی به حاشیه رانده شده. ولی مورخان در اینمورد متفقالقولاند، طی تاریخ بشر، روحانیت در کنار تاجشاهی قرار میگیرد، و در عمل ابزاری است جهت ارائۀ مشروعیت به پادشاه. پادشاه نمیتوانسته و نمیتواند به دور از توجیه دینی موجودیت سیاسی و ساختاری داشته باشد. و مسلم است که این توجیه، به صورت رایگان در اختیار دربار قرار نمیگیرد؛ پادشاه میباید در ازاء برخورداری از این توجیه و مشروعیت دینی هزینهای نیز پرداخت کند. هزینهای که در عمل به معنای تسلیم در برابر بسیاری از مطالبات اقتصادی، ضداجتماعی و ضدفرهنگی قشر روحانی خواهد بود. در نتیجه، اداواطوارهای «دمکراسیخواهی» این جماعت را نمیباید آنقدرها جدی تلقی کرد؛ در شرایط فعلی، حکومت برخاسته از هیاهوی «سلطنتطلبی» و یا جمهوریخواهی پدیدهای خواهد بود بسیار نزدیک به همین حکومت ملایان، البته با روژلب و ادوکلن و مینیژوپ!
از سوی دیگر، الگوبرداری جریان «سلطنتطلب» وطنی از حکومتهای سلطنتی اروپائی نیز ابلهانه، اگر نگوئیم بسیار مزورانه است. اینان با نزدیک دانستن جنبش سلطنتطلبی به الگوهای اروپائی واقعیات تاریخی را جعل میکنند، چرا که از منظر تاریخی، در دمکراسیهای اروپائی وابستگی سلطان به روحانی همچنان پا برجاست؛ خللی در آن به وجود نیامده. ولی شرایطی ایجاد شده که هم دربار و هم روحانیت، به دلیل رشد قشر بورژوا، تا آنجا که به ادارۀ امور کشور مربوط میشود، به پشت صحنۀ سیاسی رانده شدهاند. این الگوی تاریخی که بر پایۀ انباشت سرسامآور ثروت، گسترش تولید و فتح بازارهای مواد خام و صنعتی و تجاری در سطح جهانی ایجاد شده، به هیچ عنوان نمیتواند به عنوان توجیهی جهت بازگرداندن سلطنت و برقراری «دمکراسی سلطنتی» در ایران شود. چرا که جامعۀ ایران فاقد قشر بورژواست. و اصولاً در کشور ایران پدیدهای به نام سرمایهداری، در مفاهیم «علوم سیاسی» موجودیت ملموس ندارد؛ چند سر حاجیبازاری را که از طریق پولبازی و دلالی سرمایهای به دست آوردهاند نمیتوان در مفهوم کارورزانۀ آن «سرمایهدار» نامید.
اگر فراموش نکرده باشیم، طی روزهائی که روحالله خمینی و وطنفروشانی همچون بنیصدر و یزدی و قطبزاده در فرانسه عرعر حکومت اسلامی به راه انداخته بودند، نقاط ضعف در ایدئولوژیهایشان به کرات از سوی میهنپرستان عنوان میشد. این نقاط ضعف ایدئولوژیک دیده میشد، و کم نبودند کسانی که آنها را مورد بحث و بررسی قرار میدادند. ولی همانطور که شاهد بودیم، تحت فشار محافل غرب صدای اینان خاموش شد. و فقط افراد بسیار قلیلی توانستند تضادهای موجود بین «جمهور» و استبداد دینی و … را مورد بررسی قرار دهند. در آن روزها، زمانیکه از روحالله خمینی میپرسیدند، این حکومت اسلامی همان است که در دوران بنیامیه و بنیهاشم برقرار بوده، جواب میداد، «خیر! جمهوری اسلامی به هیچ حکومتی در تاریخ بشر شبیه نخواهد بود!» امروز ملت ایران دقیقاً در همین مقطع ایستاده؛ کسانی که ادعای برقراری دمکراسی را در ایران دارند نیز مسلماً پاسخ خواهند داد، «خیر! دمکراسی ایران به هیچ دمکراسیای در تاریخ بشر شبیه نخواهد بود!» و به صراحت میبینیم که کاملاً محقاند، چرا که حکومت مورد نظر اینان، چه جمهوری و چه سلطنت، بیش از آنچه به دمکراسی شبیه باشد، امتدادی است بر استبداد «مذهبی ـ نظامی» که استعمار از دوران میرپنج تا به امروز بر کشور حاکم کرده است. بزک این استبداد استعماری هدف اصلی هیاهوئی است که در اروپا و آمریکا تحت عنوان فعالیتهای سیاسی اوپوزیسیون به راه افتاده.
-
جنگ اوکراین، هم از سوی ارتش روسیه و هم در اردوگاه غرب پای در بنبستهائی ویژه گذارده. موضع قدرتهای بزرگ در مورد این جنگ پیچیده و مبهم است و همین امر نشان میدهد که اهداف جنگ به هیچ عنوان «روشن» نیست. از سوی دیگر، تمامی شواهد نشاندهندۀ این واقعیت است که آمریکا خود را برای جنگ دیگری، اینبار در آسیای جنوب شرقی آماده میکند. اگر شرایط پیچیدۀ شرق اروپا و آسیای جنوبی را همزمان با بحران سیاسی و اقتصادی در ایران مورد بررسی قرار دهیم، تا حدودی میتوان از موضعگیریهای مشکوک و مبهم سلطنتطلبان و به اصطلاح جمهوریخواهان و … پرده برداشت. در مطلب امروز نخست نگاهی میاندازیم به اوکراین، و آسیای جنوب شرقی. سپس در ارتباط با تحولات این مناطق، بحران سیاسی حکومت ملایان و دلائل اوپوزیسیونسازی عجولانۀ واشنگتن در داخل و خارج مرزها را بررسی میکنیم. پس اول برویم به اوکراین.
از آغاز درگیری نظامی در اوکراین این مسئله روشن بود که آمریکا، دقیقاً بر خلاف اظهارات «روشن» روسیه، قصد فرسایشی کردن این رویاروئی را دارد. حمایتهای قطرهای و محاسبه شدۀ نظامی از زلنسکی؛ حملات تبلیغاتی وسیع علیه شخص ولادیمیر پوتین به عنوان «مسئول و آغازگر اصلی» جنگ؛ بازیهای سیاسی در اتحادیۀ اروپا و سازمان آتلانتیک شمالی پیرامون عضویت و یا رد عضویت اوکراین، و بسیاری موضعگیریهای دیگر به صراحت نشان داد که اهداف واشنگتن از ایجاد بحران نظامی در اوکراین حتی برای واشنگتننشینها نیز آنقدرها روشن نیست. اینان در محاسباتشان گویا به این نتیجه رسیده بودند که به قولی، «سنگ مُفت؛ گنجشک مُفت!» میزنیم، تا ببینیم چه پیش میآید!
در واقع، امروز به صراحت روشن شده که خروج عجولانه و هولهولکی ارتش آمریکا از افغانستان به این معنا بوده که واشنگتن در ارتباط با مسکو، ملت افغانستان یعنی گروگان بیستسالهاش، را رها کرده و برنامۀ گروگانگیری دیگری روی میز گذارده؛ گروگانی به نام ملت اوکراین! از سوی دیگر واشنگتن، با پیش کشیدن موجود بیشخصیت و ولنگاری به نام زلنسکی تحت عنوان «فرماندۀ نبرد میهنی»، عملاً به پروژۀ گروگانگیریاش ابعاد فکاهی نیز افزوده است. شاهدیم که زلنسکی پیوسته روی در روی بنیادهای تصمیمگیرندۀ جهانی ـ پارلمانها، نشستهای دولتی، گردهمائیهای حزبی و اقتصادی، و … ـ دست به سخنرانیهای نمایشی میزند؛ برای ملتهای جهان تعیینتکلیف میکند؛ خواستار سرنگونی این رئیسدولت و حمایت از آن یک میشود؛ و … و دولت آمریکا و نوچههای اروپائی و آسیائیاش مرتباً باد در آستیناش میاندازند. خلاصۀ کلام به مصداق «تغاری بشکند، ماستی بریزد»، دنیا نیز به کام کاسه لیسیهای زلنسکی شده. این هنرپیشۀ پیشپااوفتادۀ کلیپهای کمدی، اگر روی صحنۀ سینما و تئاتر موفقیت چشمگیری نداشته، حداقل با قربانی کردن ملت اوکراین موفق شده در حد ملیجک کاخسفید دست به نقشآفرینی بزند!
ولی نمیباید فراموش کرد که «ابهامات» در اهداف کاخسفید نهایت امر، همچون بیماری واگیردار به جان روسیه نیز اوفتاده است. تا جائی که ابتلای روسیه به این «مرض» نهایتاً به اظهارات مالیخولیائی و رزمایشهای مضحک زلنسکی نیز فلسفۀ وجودی داده. به عبارت سادهتر، پس از طولانی شدن «نبرد» در اوکراین، مقامات طراز اول روسیه را میبینیم که با اظهاراتی ناهمگون، اهداف جنگ در اوکراین را از مرحلۀ الحاق چند استان شرقی به روسیه و حمایت از روسزبانی به عقبنشینی کامل ناتو در اروپای شرقی کشاندهاند! پرواضح است که با چنین اظهاراتی جنگ در اوکراین ادامه خواهد داشت، چرا که آمریکا به این سادگیها «فتوحاتاش» را در اروپای شرقی به مسکو تقدیم نمیکند. در نتیجه، این احتمال وجود دارد که کرملین نیز تحت فشارهای واشنگتن خود را برای پایهریزی نوعی «جنگسرد» آماده کرده باشد.
در چارچوب همین برنامهریزیها جهت «نئو جنگسرد» است، که واشنگتن هلمنمبارز طلبیاش را به میدان دیگری نیز کشانده، و برخلاف چیندوستیهای «سنتی» حزب دمکرات، اینبار جوزف بایدن را میبینیم که خاقان چین را به مصاف میطلبد و به بادکنکاش حملهور میشود! البته بحران با چین پدیدۀ جدیدی نیست؛ از آغاز دورۀ ریاستجمهوری دونالد ترامپ روشن بود که اقتصاد چین هدف حملات واشنگتن قرار خواهد گرفت. این امر علنی شده بود که پروژۀ اشباع بازارهای آمریکا با تولیدات چین که هم ثروتی بادآورده به جیب سرمایهگزاران آمریکائی سرازیر میکرد، و هم اقتصاد چین را «شکوفا» مینمود، میتوانست برای واشنگتن خطراتی به همراه آورد. بیم آن میرفت که روند عروج پیوستۀ تکنولوژیک در چین، واشنگتن را نهایت امر به حلبیآباد فنی و صنعتی جهان پرتاب کند. به همین دلیل نیز عربدههای ترامپ بر علیه چین به اوج رسیده بود. ولی پس از ترامپ، در دوران حکومت دمکراتها قضیه لایۀ دیگری نیز پیدا کرده است. دیگر صرفاً مسئلۀ اشباع بازارهای تکنولوژیک در میان نیست. حزب دمکرات وحشت دارد که در گیراگیر شاختوشاخ کاخسفید و کرملین در اوکراین، برخلاف سالهای 1980 و غائلۀ اسلامگرایان افغانستان و ایران، پکن بجای حمایت از واشنگتن به مسکو نزدیک شود! این «وحشت» دفتر جدیدی به «تهدیدات» احتمالی چین علیه آمریکا افزوده است. اگر چرخش علنی چین به نفع روسیه تحقق یابد، خروجی جنگ در اوکراین برای آمریکا یک فاجعه خواهد شد. و به همین دلیل، حملات ضدچینی از سوی حکومت دمکراتها از بُعد صرفاً اقتصادی و تکنولوژیک بیرون آمد، و صورت سیاسی و نظامی به خود گرفته است.
اظهار نظر در مورد اینکه بحران فعلی، چه در اوکراین و چه در آسیای جنوبشرقی چه نتایجی به همراه خواهد آورد، در حال حاضر غیرممکن مینماید. چرا که خروجی این بحرانها منوط به این امر خواهد شد که عملکرد قدرتهای بزرگ پیرامون تقابل مسکو و واشنگتن به چه انجامی میرسد. ولی امروز روشن شده که چین، هند، برزیل و آفریقای جنوبی آنقدرها قصد همکاری با اهداف جهانی آمریکا را ندارند، و دولتهای وابسته به سیاست آمریکا از قبیل پاکستان، ترکیه و حتی مکزیک و کشورهای کوچکتری در قارۀ آسیا و آمریکا به دلیل وحشت از عکسالعمل روسیه و چین حمایتشان را از مواضع آمریکا به هیچ عنوان علنی نمیکنند.
از سوی دیگر، مشخص است که پیروزی و یا شکست در جبهههائی که اینک گشوده شده، تا حد زیادی بر عامل اقتصادی تکیه خواهد داشت. ولی اگر در منظر نخست، این عامل کفۀ آمریکا را سنگینتر میکند، به دلیل وابستگیهای گستردۀ اقتصاد آمریکا به خارج از کشور ـ مواد خام، نیروی کار، بازارها، سرمایهها، صادرات و واردات و … ـ اقتصاد واشنگتن به مراتب بیش از اقتصاد مسکو در برابر تحولات بینالمللی صدمهپذیر خواهد شد. خلاصۀ کلام، آنان که در تحلیلهایشان «بُرد» آمریکا را به دلیل بهرهمندی از قدرت اقتصادی مطرح میکنند، فراموش کردهاند که به قول معروف «هر که باماش بیش، برفاش بیشتر!» به عبارت سادهتر، وسعت میدان اقتصادی آمریکا، معنائی دیگری نیز میتواند داشته باشد؛ گسترۀ جبههای که روسیه و دیگر مخالفان واشنگتن میتوانند در آن به منافع آمریکا حملهور شوند.
در این مرحله شاید بهتر باشد نیمنگاهی به مسائل ایران در سایۀ همین تحولات بیاندازیم. بارها در این وبلاگ مطرح کردهایم که حکومت اسلامی در کشور ایران «سوغات» آمریکاست. این حکومت از پایه و اساس وابسته به سیاستهای ضدروسی واشنگتن است، و روند تحولات آنچه «انقلاب اسلامی» میخوانند به صراحت نشان داده که در قفای این حکومت طی تحولات متفاوتاش ـ کودتای 22 بهمن، کشتار سالهای 1360، پدیدۀ خاتمی، احمدینژاد و نهایت امر جنبش سبز و بنفش و … ـ سازمان آتلانتیک شمالی ایستاده. ولی دولت آمریکا پیوسته نسخۀ «حقوق بشر» برای جهانیان میپیچد، در نتیجه مصلحت ایجاب میکند که، همچون نمونۀ طالبان در افغانستان همکاری تنگاتنگش با ملایان علنی نشود. از اینرو، رابطۀ نه چندان پنهان حکومت آخوند با واشنگتن در هالهای از ابهام باقی مانده، و در «فراموشخانۀ» سیاست جهانی آب خنک میخورد.
با این وجود، آمریکا طی چهار دههای که از موجودیت حکومت ملائی میگذرد، جهت بهینه کردن منافعاش پیوسته طرحهائی نوین ارائه داده است، ولی در تمامی این طرحها حتی اگر نقش ملایان علنی نبوده، به صورت زیرجلکی همچنان تعیینکننده باقی مانده است. به عبارت سادهتر، واشنگتن همیشه تلاش کرده تا ملایانی را که ایرانیان با اردنگ از در بیرون میاندازند، با حیله و تزویر و صحنهسازی از پنجره، بار دیگر وارد صحنۀ سیاست کشور کند.
آمریکا در مقام میراثخوار استعمار انگلستان حامی سیاست اسلامپناهی و ملاپروریای شده که بر چند محور متناقض «دینی و بومی» متمرکز است. محورهائی از قبیل، «ملت ایران شیعه است؛ ایرانیان بسیار مذهبیاند؛ ایرانیان تمدنی باستانی دارند؛ ایرانیان ویژگیهایشان را برخلاف دیگر ملل حفظ کردهاند؛ و …» جالب اینکه، تمامی این «ویژگیها» که بوقهای وابسته به واشنگتن مرتباً در آنها میدمند، فقط به یک نتیجهگیری منطقی و روانشناسانه میانجامد: متمرکز کردن ذهینت سیاسی و اقتصادی ایرانیان به گذشتهها، و خصوصاً به حاشیه راندن هر گونه نگرش منطقی به سوی آیندهای متمایز از دین و مذهب و بومستائی و سنت و «افتخارات گذشته!»
بله، مجموعۀ «خردرچمنی» که آمریکا در ایران به راه انداخته، مسلماً آب دهان بعضیها را هم سرازیر میکند، ولی این بساط، برنامهای است تکراری. چرا که از منظر ارزش سیاسی، جملۀ «کوروش آسوده بخواب، ما بیداریم»، روی دیگر جملۀ «ایران شده کربلا» است. به این روند میگویند گسترش دیرینهپرستی و تزریق «ابهام» در سیاست کشور. روندی که حقیقتاً شاهکار سیاست استعماری آمریکا در ایران به شمار میرود! چندقطبیهای کاذبی که به اینصورت بر عرصۀ سیاسی و اجتماعی ایران تحمیل شده یک نتیجۀ روشن و «مطلوب» به همراه دارد؛ کنترل افکارعمومی ایرانیان در زنجیرۀ پروپاگاند، و تلقین مجموعۀ پوسیدهای از «باورها!» باورهائی نظیر ایرانی شیعه است و باستانی و رستمدوست؛ ایرانی ناسیونالیستی دوآتشه است و همزمان شیفتۀ دین اسلام؛ ایرانی ثروتمند است و فقیرنواز؛ ایرانی استاد دانشگاهآمریکا و مقام بزرگ فرهنگی است، و ساکن اردوگاه و ناکجاآباد پناهندگان و فراریان!
بیدلیل نیست که آنچه تحت عنوان اپوزیسیون در خارج از کشور تشکیل شده، یا رسماً مذهبی است، یا همچون سلطنتطلبان و جمهوریخواهانی که خود را «لائیک» میخوانند، تا مغز استخوان وابسته به دگمهای خشکفکرانه و واپسگرایانۀ بومی و مذهبی باقی مانده! خلاصۀ کلام، هیچکس برای آینده برنامه ارائه نمیدهد؛ آینده برای اینان چیزی جز تحقق «گذشته» نیست! سلطنتچیها خواستار برگزاری همهپرسی میشوند، با هدف بزرگداشت و به ارزش گذاردن دوران رضاشاه و محمدرضاشاه! دارودستۀ میرحسین موسوی دم از همهپرسی و خروج از قانون اساسی میزنند، با هدف «بازگشت به دوران نورانی امام خمینی!» دولت حاکم در تهران سخن از اهداف انقلاب میگوید، با هدف «به حاشیه راندن کنونیت در جامعۀ ایران!» و جالب اینکه، احزاب به اصطلاح «چپ» که هنوز جذب دیگر جریانات نشدهاند، سخن از مبارزه در راه زحمتکشان به میان میآورند، با هدف برقراری حکومتهای دیرینه و پوسیدۀ استالینیستی و لنینیستی! در چنین فضای مسمومی که پروپاگاند آمریکا در ایران ایجاد کرده، چگونه میتوان سخن از آینده گفت؟ چگونه میتوان این اصل اساسی را تفهیم کرد که «آینده را با شناخت و آگاهی از گذشته میسازند، نه با الگوبرداری ازگذشته!»
برای روشن شدن مطلب نیمنگاهی بیاندازیم به آیندۀ منطقه. همانطور که در مطالب پیشین نیز گفتهایم، «خروجی» جنگ اوکراین سرنوشت ملت ایران و بسیاری مسائل دیگر را در خاورمیانه و آسیای مرکزی رقم خواهد زد. ولی اینبار غرب نمیتواند همچون دوران «پساجنگ دوم» در مقام مالکالرقاب سیاست منطقه قد علم کند. تلاشهای همزمان واشنگتن در حمایت از سلطنتطلبان و اصلاحطلبان میتواند نهایت امر ایندو جریان را به یکدیگر نزدیک کرده، به دلیل وابستگیهای محفلی حتی به اتحادشان نیز منجر شود. و در این میان مسلماً نمیباید نقش تعیینکنندۀ حکومت ملائی را نیز که در قفای این تحرکات پیش میتازد نادیده گرفت. ولی کارزار آیندۀ ایران به مراتب پیچیدهتر از این حرفهاست. به عبارت سادهتر، آمریکا پیش از آنکه سرنوشت ایرانیان را رقم زند، میباید سرنوشت خود و حضور و سیطرۀ واشنگتن را در منطقه روشن کند. دادوفریاد و جاروجنجال واشنگتن در امور سیاسی ایران، لاف و گزاف شکارچی شارلاتانی را تداعی میکند که پوست خرس شکار نکرده را به فروش گذارده! چرا که سرنوشت واشنگتن در خاورمیانه و آسیای مرکزی هنوز روشن نیست، و خطوط نفوذی و سیطرهاش نیز در ابهام کامل فروافتاده. به همین دلیل استنباط ما این است که حمایتهای بیدریغ واشنگتن از برخی جریانات مخالفنما در ایران، نه جهت فروپاشاندن حکومت ملایان که صرفاً برای چانهزنی با مسکو و خروج «افتخارآفرین» واشنگتن از بحران اوکراین به راه اوفتاده است.
-
کمپین مجازی «من وکالت میدهم» با هدف دعوت از شاهزاده رضا پهلوی برای رهبری اعتراضات مردمی و گذار از جمهوری اسلامی به راه افتاد، و به گزارش رادیوفردا، مورخ 22 ژانویه سالجاری، مورد استقبال ایشان نیز قرار گرفت. تلاش مبتکرین کمپین مذکور ایجاد تحرکی تازه در اردوی مخالفان حکومت ملایان عنوان شده. ولی اگر منصفانه بنگریم، این خطر وجود دارد که احزاب، تشکلها، گروهها و حتی بنیاد سلطنت در این پروسه به حاشیه رانده شده، و صرفاً شخص رضا پهلوی به عنوان «تنها آلترناتیو» در برابر حکومت فعلی قرار گیرد! شاید به همین دلیل ملایان با به راه انداختن تظاهرات چادرسیاها و شعار «رضاشاه روحت شاد» در سال 2019، اولین بخش «وکالتنامه» را تنظیم کردند، سپس علی خامنهای به رضا پهلوی وکالت داده، ابتدا خواهرزاده، و سپس برادرزاده و خواهرش را به اردوی اعلیحضرت روانه کرد! ولی تحرکات رضا پهلوی بیش از آنچه نوآوری در فضای سیاسی کشور تلقی شود، یادآور موضعگیریهای حکومت آریامهری در هنگامۀ «انقلاب شاه و ملت» است.
در آن دوران نیز شخص شاه، با دور زدن قوۀ مقننه، حتی احزاب فرمایشی موجود را نیز ابتر کرد، و با تعطیلی بنیادهای قانونی کشور، مجموعه قوانینی را در پوشش پیشرفت و رشد و تعالی، به جامعه تحمیل نمود! اینچنین بود که پس از کودتای 28 مرداد 1332، پهلوی دوم برای دومین بار پیروی ظاهری از قانون اساسی مشروطه را کنار گذاشت و به صراحت نشان داد که صرفاً «حاکم» است، نه پادشاه مشروطه! بازتاب این اعمال غیرقانونی که پایهگزار فاشیسم آریامهری شد، بعدها در جامعه به صور علنی رخ نمود، و استیصال دربار بجائی کشید که شاهد حضور اعلیحضرت و هویدا و وزراء در مراسم روضه و زوزه برای شهادت حسین و بساط کربلا نیز بودیم! ملایان که خود از جمله سلطنتطلبان اصلی به شمار میروند، جهت فاصلهگرفتن از این «نمایش دربار»، علیرغم وابستگی پایه و اساس مذهبشان به تقیه و ظاهرسازی، هووچو به راه انداختند که، « شاه به مسلمانی تظاهر میکند!» ولی اینان امروز نمیگویند، چرا روحانیت شیعی که تخم و ترکهاش در آمریکا و اروپا ولو شده، 44 سال است عربدۀ «نبرد با آمریکا» سر میدهد؟! بله، آن روزها «تظاهر» برای شاه نکوهیده بود، ولی پس از کودتای 22 بهمن 1357، تظاهر به مبارزه با آمریکا برای ملا «جائز» شمرده میشود!
در هرحال کم نیستند تحلیلگرانی که انفجارهای اجتماعی و شورشهای عمومی بر علیه حکومت پهلوی را تا حد زیادی نتیجۀ مستقیم تحمیل اصول «انقلاب شاه و ملت» معرفی کنند. حال گذشته و دوران پهلوی دوم را رها کنیم و بازگردیم به کارزار «من وکالت میدهم!»
در اینکه رضا پهلوی با حکومت فعلی ایران مخالف است جای تردید نیست؛ حداقل فهرست امتیازاتی که تحت این حکومت، شخص وی و خانوادهاش از دست دادهاند، این واقعیت را غیرقابل انکار میکند. ولی نخست بگوئیم، از مرحلۀ «مخالفت» با یک پدیدۀ سیاسی، تا مرز «رهبری» یک جنبش فراگیر راهی بس طولانی است؛ یکشبه طی نمیشود. در ثانی، جامعۀ امروز ایران با دوران آریامهر و روحالله خمینی ارتباطی ندارد؛ مجموعهای است بس پیچیده. مشکل بتوان با این نوع «رزمایشها» کاری از پیش برد. خلاصه بگوئیم، خارج از پیچیدگی بافت سیاسی و اجتماعی در درون کشور، گروههای سیاسی، متفکران، نظریهپردازان و قشرهای متفاوتی که به دلیل سرکوبهای سیاسی ناچار به مهاجرت از کشور شدهاند هر کدام مطالباتی دارند، که نمیتوان آنها را در یک عملیات «فردی» خلاصه نمود. ثالثاً این سئوال مطرح میشود که رژیم مورد نظر رضا پهلوی و همراهانش از چه نوع میتواند باشد که هیچیک از تشکلهای سیاسی، و افراد صاحبنظر و شناخته شده به کمپین مذکور اعتنائی نکردهاند؟ از سوی دیگر، مضمون مقالات و نشریات و سخنرانیها و مصاحبههائی که در تأئید مواضع رضا پهلوی در دست است، جای تردید باقی نمیگذارد که افق دید وی و همراهاناش از مرحلۀ خواب و خیال و رویای احیای حکومت پهلویها به هیچ عنوان فراتر نرفته و نمیرود!
با در نظر گرفتن آنچه در بالا آمد، در کمال تأسف باید عنوان کنیم که اینبار نیز گویا دستهائی در کار اوفتاده، تا خیزش رهائیبخش ملت ایران را که با شعار «زن، زندگی، آزادی» آغاز شده است به بیراهه بکشاند. پر واضح است که جامعۀ امروز ایران به وکیلالرعایا احتیاجی ندارد؛ نیازمند بنیادهای حقوقی، اقتصادی، علمی، صنعتی، هنری و خصوصاً اطلاعاتی و امنیتی است تا بتواند از منافع ملی ایرانیان دفاع کند. از سوی دیگر، حضور دیرپای استعمار انگلستان در ایران، قصه و حکایت و تئوری توطئه نیست؛ واقعیتی است تاریخی! لندن از اهرمهای بیشماری در کشور ایران برخوردار است، و در هر میعاد میتواند با فعال کردنشان بر تحولات اجتماعی، سیاسی و خصوصاً ژئواستراتژیک تأثیرات گسترده بگذارد. از این گذشته، بنیادهای ضروری جهت حفظ منافع ملی را نمیتوان صرفاً با تکیه بر قولوقرارهای واشنگتن و لندن، و بدهبستانهای زیرمیزی با سناتورهای آمریکائی به دست آورد؛ این «مهم» در گرو شفافیت و همکاری تمامی نیروهای سیاسی و اجتماعی کشور خواهد بود. این سئوال مطرح میشود، که آیا جهت فراهم آوردن این همکاری و شفافیت تلاشی از سوی رضا پهلوی شاهدیم؟!
رضا پهلوی مدعی است که به عنوان وکیل ملت شرایطی فراهم خواهد آورد تا «خواست ملت» تحقق یابد! ولی این امکان وجود دارد که تحت عنوان «خواست ملت» چیزی جز دمکراسی از صندوقها بیرون آید؛ در این صورت تکلیف چیست؟! خلاصه بگوئیم، شعارهای عوامپسندانهای که از سوی جریانات مختلف سیاسی، از جمله حلقۀ «سلطنتچیها» مرتباً در صحنۀ سیاست کشور آفتابی میشود، الزاماً دمکراسی به همراه نخواهد آورد. دمکراسی سیاسی ارتباطی با دکانهائی از قماش «مردمسالاری، آراءمردم، خواست مردم و …» ندارد؛ نظمی است حقوقی که میباید با تکیه بر مجموعه قوانین حقوقی، روابطی را که دولت، ارتش، نیروهای انتظامی، احزاب و گروههای مختلف سیاسی با افراد در جامعه برقرار میکنند بر اساس حقوق معاصر ـ انسانمحور ـ تحت نظارت عالیۀ قوۀ قضائیه قرار دهد. و مسلم است که چنین روندی مستلزم همکاری تمامی نیروهای سیاسی با یکدیگر خواهد بود؛ یک جریان منفرد حتی اگر نیت سوء نداشته باشد، به هیچ عنوان نمیتواند چنین روابطی بر جامعه حاکم کند.
متأسفانه ادبیات گروههای سیاسی موجود، چه در داخل و چه در خارج، بر این محور متحول میشود که جملگی در پی تحمیل حاکمیت مطلوبشان بر کل جامعۀ ایراناند. از شیوۀ تبلیغات و فضای حاکم بر نوشتار و گفتارشان به صراحت میتوان دریافت که از منظر اینان، جریانات سیاسی مخالف هیچگونه حقی جهت فعالیت و حتی موجودیت نمیباید داشته باشند! البته در این میانه، حداقل حکومت ولیفقیه تکلیفاش را با مخالفان خود روشن کرده است. اینان در تمامی سخنپرانیهای رادیوئی و تلویزیونی از مخالفان ولایتفقیه تحت عناوین علفهرز، مزدور، حقیر، کافر و … یاد میکنند. به عبارت سادهتر، حداقل دستگاهی که 44 سال است در ایران قدرت را در کف گرفته، اعلام میدارد که مخالف را باید نابود کرد.
ولی آیا تشکلهای سیاسی خارج کشور که لحظهای از ستایش «مردم ایران» و قهرمانیهای جوانان در خیابانها دست برنمیدارند، تکلیفشان را با مخالفان روشن کردهاند؟! از خود پرسیدهاند، این جوانان که بر علیه دولت ملائی دست به تظاهرات میزنند خواستار حکومت بلامنازع رضاپهلوی و یا فلان تشکل و حزب و برنامههایاش هستند؟ عقل سلیم حکم میکند که در برخورد با مسائل سیاسی کشور «چیستان» نبافیم؛ صراحت کلام از هر گفتمانی اساسیتر است. به طور مثال، روزی که روحالله خمینی با تکیه بر تظاهرات مخالفان شاه، خواستار احترام به «آراء مردم» میشد، فعالان سیاسی بجای پیروی کورکورانه از هیاهوی خیابانی میبایست پای در تجزیه و تحلیل جزئیات حکومتی میگذاردند که میتوانست مطلوب یک آخوند باشد! کاری که به دلیل فرصتطلبی و کوتهفکری اینان صورت نگرفت. از سوی دیگر، چگونه میتوان از افرادی که در سنین 17 یا 18 سال در خیابانها در اعتراض به حکومت آخوند دست به تظاهرات زدهاند جویای رژیم سیاسی مورد نظرشان شد؛ اکثر اینان میدانند که چه نمیخواهند ولی جوانتر از آناند که بدانند چهها میخواهند.
خلاصه بگوئیم، با در نظر گرفتن تمامی مسائل فوق، این احتمال وجود دارد که به دلیل سبقۀ تاریخی، تمامی جریانات سیاسی ایران به بازتولید یک حکومت از نوع ولایتفقیه متمایل شوند. و شاید به همین دلیل است که تمامی گروههای سیاسی با حمایت لفظی از تظاهرات کنندگان «کفخیابان» قصد مصادرهاش را به سود جبهۀ خود دارند. رضا پهلوی فقط یکی از اینهاست؛ حزب توده، مجاهدین خلق، جبهۀ ملی، و … و حتی گروههائی در داخل حکومت ملایان، همگی برای بهرهبرداری سیاسی از این تظاهرات به میدان آمدهاند. و جالب اینکه در تبلیغاتشان، این کاسبیهای سیاسی و کلاشیها را در زرورق «دلسوزی برای ملت ایران» هم پیچیدهاند.
خدمت تمامی این حضرات که برای بازتولید دیکتاتوری خیز برداشتهاند بگوئیم، به دلائل ژئواستراتژیک، دوران شاهسازی، امامسازی، سازمان دمکراتیک سازی و … حداقل در کشور ایران سپری شده است. کسانی که صادقانه قصد فعالیت سیاسی در ایران را دارند، میباید به شرایط امروز جامعه احترام بگذارند. قبول کنند که ایران یک مجموعۀ بسیار پیچیده و کلافیسردرگم از اقوام، سلایق سیاسی، مواضع اجتماعی، نگرشهای اخلاقی، دینی و فلسفی است. و اگر یک جریان سیاسی ادعای احترام به ملت ایران را دارد میباید در برنامۀ سیاسیاش تلفیق تمامی این جریانات و سلایق را بگنجاند. در غیراینصورت باز هم سودای رهبری خردمندانۀ فلانی و بهمانی، مشتی مفتخور و کلاش و پاچهخور را به برگزاری جلسات دستبوسی، پااندازی، حق و حساب دهی و … کشانده، نیروهای جامعه را به باد فنا میدهد.
رضا پهلوی که ادعای حمایت از اعلامیۀ جهانی حقوق بشر، آزادی بیان و لائیسیته دارد، چه بهتر که بجای به راه انداختن «کمپین» و ادعای «رهبری فراجناحی»، با توجه به شعارهای پایهای «کف خیابان»، یعنی «زن، زندگی، آزادی» و به ویژه «آخوند باید گم بشه»، برنامهای جهت ایجاد یک تشکل سیاسی فراگیر از تمامی احزاب و گروههای کشور ارائه دهد. چرا که «ذوب شدن در خواست مردم»، به اهدافی که رضا پهلوی ادعای حمایت از آنها را دارد منجر نخواهد شد. این اهداف در صورتی در دسترس است که وی به عنوان پادشاه قانونی کشور از تمامی احزاب و تشکلهائی که خواستار برقراری دمکراسی در کشورند درخواست همگامی داشته باشد. اگر گروههائی از دمکراسی بیزارند، چه بهتر که از هم امروز مواضعشان را به صورت علنی روشن کنند. نتیجتاً، و با توجه به اینکه ولیعهد پهلوم دوم، برخلاف دیگران، هرگز در ایران مسئولیت سیاسی نداشته و از خمینی حمایت نکرده، اعلام صریح «خواست شخصیاش» در این میانه مهمترین نشان «شفافیت» خواهد شد.
مسلم است که در چنین چارچوبی، رضا پهلوی میباید از بهبهوچهچه کردن در مورد «شاهکارهای» رضا میرپنج و آریامهر دست بردارد؛ فضای تحلیل و نقد و بررسی از تحولات ایران معاصر را به دست خود بگشاید؛ گفتمان سیاسی کشور را از فضای مککارتیسم آمریکائی خارج نماید، و خصوصاً روابط خانوادگیاش را از سیاست جدا کند! کاری که چندان هم سهل و آسان نیست! در هر حال چه بهتر که نیروهای موجود در جامعه را آنچنان که در واقع و حقیقت موجودیت دارند ببینیم و بپذیریم و به احزاب و تشکلهای سیاسی از هر دست و هر قسم امکان موجودیت و اعلام مواضع صریح بدهیم. در غیراینصورت در شرایط کنونی، «کمپین من وکالت میدهم» جز ایجاد دوقطبیهای کاذب در فضای سیاست کشور و تحکیم موقعیت حکومت ملایان نتیجهای نخواهد داشت، و برقراری یک جبهۀ قدرتمند در برابر این حکومت را ناکام خواهد گذارد. امیدواریم که کمپین «من وکالت میدهم» به تلاشی جهت وساطت رضا پهلوی میان ملایان و غربیها منجر نشود.
-
تلاش حکومت ملایان جهت خروج از بحران اجتماعیای که تشکیلات «گشت ارشاد» در کشور به وجود آورده، در حال شکلگیری است. بر اساس خبرهائی که در روزنامۀ شرق منعکس شده، گویا قرار است از این پس بجای «گشت ارشاد»، مسئلۀ بیحجابی و کمحجابی و … مستقیماً توسط قوۀ قضائیه حلوفصل شود! ولی سئوال اینجاست که در فضای اجتماعی ملتهب کنونی قوۀ قضائیهای که در چرت و خُرناس فروافتاده، چگونه خواهد توانست چنین برنامهای را اجرائی کند؟ جامعۀ ایران در تلاطم است؛ نارضایتی به صور مختلف، در میعادهای متفاوت، چون کوه آتشفشان فوران میکند؛ حکومت اسلامی پشتوانۀ عمومی و حتی حمایت آندسته از تشکیلاتی را که خود به وجود آورده از دست داده، و خصوصاً فشارهای اقتصادی و مالی ملت را به ستوه آورده! در چنین شرایطی طرح واگذاری مسئلۀ «حجاب» به قوۀ قضائیه به این معناست که تشکیلات گستردهای میباید امور جاری و مسائل مبتلا به جامعه را کنار گذارده، به عنوان ضابط قوۀ قضائیه به دنبال پیگیری حجاب و بدحجابی وکمحجابی شهلاخانم و کبریخانم در «محاکم» بدود! اینهمه تا روند سرکوب سازمان یافتۀ زن در ایران دچار وقفه نشود!
یادآور شویم سرکوب زن در جوامع عقبمانده سکۀ رایج است و در ایران این سرکوب نخست در خانواده صورت میگیرد، سپس در مدارس، دانشگاه، محیط کار، و نهایت امر در کوچه و خیابان دنبال میشود. برنامۀ حکومت اسلامی این بود که اگر سرکوب زن در خانواده کمرنگ باشد، و حتی نتواند در مدرسه و دانشگاه و محیطکار آنطور که باید و شاید اجرائی شود، دولت جهت حفظ حاکمیت استبدادی و واپسماندۀ استعماریاش، سرکوب را در کوچه و خیابان به اجرا در آورد. برنامۀ «حجاب اجباری» که یکی از اهداف میرحسین موسوی، جنایتکار خودفروختۀ رژیم ولایت فقیه به شمار میرفت، دقیقاً در راستای همین سیاست، یعنی قراردادن اوباش و اراذل حکومت در برابر «زن» تنظیم شده بود. این سیاست ضدانسانی، سرکوب برهنه و بیچونوچرای زن ایرانی را به «قانون» تبدیل کرد و امروز که این سیاست استعماری به نفسنفس افتاده، بوقهای استعمار برای دوام و بقای آن چرندبافی و واژگوننمائی میکنند.
پس از وعظ و خطابۀ علی خامنهای برای «بانوان فرهیخته»، یا بهتر بگوئیم پس از عجز و لابۀ مقام معظم و عقبنشینی آشکار از بساط حجاب، «بیبیسی»، در چارچوب آخوندنوازیهای متداولاش چنین تیتر میزند: «حمایت خامنهای از حجاب اجباری پس از چهار ماه اعتراضات اخیر!» ولی به صراحت بگوئیم، این تیتر بیمعناست. چرا که به استنباط ما، همانطور که بالاتر گفتیم، پیشنهاد «برخورد قضائی» با مسئلۀ بیحجابی، و حتی بررسی محتوای سخنپردازیهای علی خامنهای، علیرغم تیترسازی بنگاه «بیبیسی» فقط به اینجا ختم میشود که «حجاب، بیحجاب!»
البته حکومت آخوند این سیاست را نمیتواند رسماً اعلام دارد، از اینرو سعی میکند از طریق وراجی و ترهاتبافی و حرافیهای آخوندی قضیه را به قولی «درز» بگیرد! چرا که خطر درگیری با عوامالناس نیز در میان خواهد بود. آخوندها بر محور حجاب و مزخرفات شرعی آن طی سالهای دراز جماعتی را مسحور شرع مبین کردهاند، حال ولیفقیه چگونه میتواند یکشبه این سحر و جادوی عوامپروری را باطل کند؟ از سوی دیگر، ولایت فقیه با مشکلی که مخالفان و فرصتطلبان داخلی و خارجی میتوانند از چنین موضعگیریهائی بسازند چه خواهد کرد؟ اینجاست که خامنهای تلاش دارد تا با مبهمات و گنگگوئی، هم راه را برای حجاب اجباری باز بگذارد، و هم روزنهای جهت خروج از این بنبست برای خود نگاه دارد! خلاصه بگوئیم، حکومت ملائی در دام بدی گرفتار آمده و تبلیغات نیمقرن گذشته عملاً وبال گردناش شده. از اینرو تلاش دارد تا خود را از شر یک سیاست «تاریخ مصرف گذشته» و مشکلآفرین برهاند؛ ولی آیا راه رهائی وجود دارد؟!
شاهد بودیم که ملایان از آغاز کار، با برخورداری از حمایت محافل آمریکائی دکان دینپناهی را در کشور افتتاح کردند. و طی سالهائی که کبکشان خروس خواند در این میدان، اوباش شهری، عوامالناس، قشرهای خشکفکر مذهبی، خصوصاً بازاریان را با پولهائی که از طریق اهداء نفت و گاز به آستان شرکتهای غربی به چنگ میآوردند، چشتهخور کرده، به دنبال ماجراجوئی «اسلام سیاسی» کشاندند! در قلب این جریان استعماری، اسلام همه چیز بود؛ خوراک، پوشاک، اقتصاد، سیاست، دولت و ملت و ابزار شکست استعمار و نابودی اسرائیل و… و خصوصاً دنیا و آخرت! نتیجۀ این ماجراجوئی استعماری که همچون دیگر میعادهای تاریخی، روحانیت خودفروخته شیعه در آن نقشی اساسی ایفا کرده، امروز در برابرمان نشسته؛ فروپاشی تام و تمام کشور!
ولی در سایۀ تحولات جهانی، این فروپاشی معنا و مفهوم ویژهای نیز یافته. پیش از ادامۀ مطلب یادآور شویم تحولات فعلی در ایران، به هیچ عنوان با تغییرات اساسی در سیاستهای جهانی بیارتباط نیست. میباید یکبار و برای همیشه این ایدۀ کودکانه را که بر اساس آن سیاستها بدون ارتباط با جهان خارج، میتوانند اعمال شوند رها کنیم؛ تغییرات در سیاستهای جهانی سرنوشتساز است، و خصوصاً طی چند روز گذشته این تغییرات از ابعاد جالبی برخوردار شده. در این مقطع، دقیقاً در ارتباط با همین تغییرات است که عجز و لابۀ مقام معظم ملایان را مورد بررسی قرار خواهیم داد. پس نخست بپردازیم به تحولات اخیر در سیاست جهانی.
مهمترین تحول سرنوشتساز برای ایرانیان «خروجی» جنگ در اوکراین خواهد بود. و برخلاف آنچه سایتها و رادیوهای وابسته به غرب سر زبانها انداختهاند، پیروزی زلنسکی و باند فاشیستها که در اوکراین با کودتا قدرت را در دست گرفتهاند به هیچ عنوان با موجودیت حکومت اسلامی تخالفی ندارد؛ کاملاً بر عکس! پیروزی اینان به معنای پیروزی ولیفقیه است. ولی در شرایط فعلی، پیروزی باند زلنسکی آنقدرها در چشمانداز ژئوپولیتیک منطقه دیده نمیشود. و بر اساس آخرین دادهها جنگ فرسایشیای که غرب خواهان فروانداختن روسیه در آن بود، نهایت امر تبدیل شده به جنگی فرسایشی بر علیه غرب. مجلۀ اکونومیست، چاپ انگلستان که به عنوان نشریۀ مرجع در روابط اقتصاد جهانی برای خود جائی باز کرده، در آخرین شمارهاش رسماً اعلام میدارد که «تلاش غرب جهت فروپاشاندن اقتصاد روسیه شکست خورده؛ اقتصاد روسیه به مراتب از دوران پیش از جنگ مستحکمتر شده!» و این در حالی است که اروپا و آمریکا در بحران به سر میبرند! اقتصادهای اروپائی عملاً در سراشیب کسادی اوفتادهاند؛ انگلستان به مرز از همگسیختگی اجتماعی رسیده؛ آمریکا نیز به هیچ عنوان در شرایط مناسبی قرار ندارد. فروپاشی سیاسی در ایالاتمتحد به حدی رسیده که حتی نمایندگان کنگره نیز قادر به حفظ ظاهر نیستند، و نمیتوانند رئیس کنگرهشان را انتخاب کنند. از سوی دیگر، دونالد ترامپ که قرار بود جهت «نجات ملت» با زره و جوشن و کلاهخود سر برآورده، «چنین و چنان» کند، عملاً در معرض محکومیت قضائی قرار گرفته و ممکن است حتی به زندان هم بیافتد. بله، این است وضعیت غرب در عرصۀ واقعیت.
در چنین اوضاعی، با نیمنگاهی به رابطۀ گرم و نرم چین مائوئیست با شیخنشینهای خلیجفارس، و موضعگیریهای «نه سیخ بسوزد، و نه کباب» که پکن در افغانستان و در ارتباط با طالبان به راه انداخته معنا و مفهوم بیشتری برای ژئواستراتژی جدید مییابیم. چرا که جهت پیشبرد سیاستهای غرب در آسیای جنوبی و مرکزی، همیاری مائوئیستها همیشه اساسی بوده، ولی چین نیز همچون حکومت ملایان گرفتار طوفانی درونی و بیرونی است. از یک سو، پس از انفجار در هتلی که محل اقامت تجار چینی بود، دولت پکن خواستار خروج اتباعاش از کابل میشود، و از سوی دیگر، با دولت افغانستان قرارداد درازمدت استخراج نفت به امضاء میرساند:
«مقامهای حکومت طالبان امروز (پنجشنبه، ۱۵ جدی/دی) با یک شرکت چینی قراردادی برای استخراج نفت از حوزۀ نفتی آمودریا امضاء کردند.» منبع: بیبیسی، 5 ژانویه 2023
آنچه در افغانستان در شرف وقوع است، میتواند نشاندهندۀ وضعیت دولت ولیفقیه در ایران نیز باشد. سیاست واشنگتن که بازتابی است از نامعلوم بودن «خروجی» جنگ اوکراین، در همیاریهای پکن، تهران، آنکارا و … با سیاستهای آمریکا سکتههائی ایجاد کرده. در نتیجه، ارابۀ اقتصادی و جنگی غرب در این مناطق به گل نشسته. دقیقاً در گیرودار همین سیاست است که غرب تلاش میکند بحرانهای اجتماعی ایران را که واکنش منطقی ملت در برابر سیاستهای اسلامگرایانۀ عوامل آمریکاست، تلاش غرب جهت مبارزه با ملایان بنمایاند! اما بیرودربایستی بگوئیم، غرب هرگز با ملا و آخوند مشکلی نداشته و ندارد، حامی اصلی اینان بوده و هست. ولی نامعلوم بودن «خروجی» جنگ اوکراین، واشنگتن را به این صرافت انداخته تا با به راه انداختن جنجال و هیاهوی سیاسی در ایران، خود را مخالف روحانیون بنمایاند. باشد تا اگر در اوکراین شکست خورد، جای پائی در سیاست ایران برای خود نگاه داشته باشد! ولی این سیاست، هم دولت ملایان و هم چین را در منطقه متزلزل و بلاتکلیف کرده. خلاصه بگوئیم، واشنگتن به دلیل عدمکارآئی در مسائل ژئواستراتژیک، سیاستی بسیار پیچیده در منطقه پیاده کرده، و پیچیدگی تا حدی است که میتوان گفت تحقق آن عملاً «غیرممکن» مینماید.
حمایت نظامی، بانکی و مالی ایالات متحد از ملایان بر همۀ ناظران سیاسی روشن است، ولی به دلیل تبلیغات واشنگتن، برداشت عوامالناس این است که «همکاری با آمریکا» میباید به معنای برخورداری ملت از شرایط بهتر زندگی باشد! در صورتی که سیاست آمریکا به هیچ عنوان «بهبود شرایط ملت ایران« نیست؛ زمانی که واشنگتن بر موجودیت رژیم پهلوی نقطۀ پایان گذارد، برنامۀ اصلیاش بهرهبرداری از رژیم اسلامی جهت پیشبرد سیاستهای منطقهای ایالاتمتحد بود، نه بهبود شرایط ایرانیها. امروزه وابستگی نظامی رژیم ملائی به آمریکا دیگر علنی شده، و به طور مثال «داستان» پهپادهای ساخت قم و کاشان که کییف را بمباران میکنند، نهایت امر از سوراخ بنگاه «سیانان» به بیرون نشت کرد و کاشف به عمل آمد که عملاً تمامی قطعات این پهپادها توسط شرکتهای آمریکائی ساخته شده است:
«شبکه خبری سیانان به نقل از مقامهای اوکراینی اعلام کرد که بخش قابل توجهی از قطعات به کار گرفته شده در پهپاد ایرانی شاهد136 در ایالات متحده تولید شده است.» منبع: بیبیسی، 14 آذرماه 1401
در چنین شرایطی برخی هالوها و خوشخیالها بر این باورند که با پیروی از هیاهوی واشنگتن، ایران پای در دمکراسی و رفاه و آسایش خواهد گذارد؛ زهی سادهانگاری! آمریکا به دلیل عقب افتادن از چرخۀ تحولات منطقهای اینک جهت حفظ منافعاش مجبور شده در دو جبهه دست به خوشرقصی بزند؛ جبهۀ اسلامی ـ حمایت از طالبان، آخوندها، شیعیان و اخوانالمسلمین و … ـ و جبهۀ مبارزات ملتهائی که خواستار خروج از اسلامگرائیاند. واشنگتن به صورت زیرجلکی از ملایان و آخوندها و به طور کلی اسلامگرایان حمایت میکند، و همزمان با تبلیغات وسیع و ابلهفریب خود را حامی دمکراسی و مدرنیته و این مسائل جا زده. ایندو سیاست همزمان به پیش رانده میشود، هر چند موفقیت چنین برخوردی امکانپذیر نمینماید.
به هر تقدیر، مشکلی که اینک حکومت ملایان در آن گرفتار آمده در عمل بازتاب مشکلی است که ارباب واشنگتنیاش به آن گرفتار است. ملایان سالهای دراز از قتلعام و تاراج ملت ایران رویگردان نبودند، و در این راه از حمایت بیدریغ واشنگتن نیز برخوردار میشدند، ولی اینک در برابر دودلی و نگرانیهای ژئواستراتژیک واشنگتن تکلیف اینان نیز دیگر روشن نیست. به همین دلیل علی خامنهای بجای رد و یا قبول حجاب و گذاردن نقطۀ پایان بر این بحران مسخرهای که در کشور به راه انداخته، به قول معروف «به سیخ و سنگ میزند!» خلاصه بگوئیم، رژیم ملائی پای در روند بلاتکلیفی گذارده؛ هم تحت پوشش اصلاحطلبی و تجدیدنظر قصد گشودن مباحثات صد من یک قاز «اجتهادی و فقهی» پیرامون اجبار و یا اختیار و این حرفها را دارد، و هم میخواهد موقعیت خود را به عنوان سنگر اسلام اصولگرا حفظ نماید. ولی در عمل تداوم این بلاتکلیفی به معنای عقبنشینی گامبهگام خواهد بود. بیانات علی خامنهای، رهبر اوباش برای «بانوان فرهیختۀ» رژیم به صراحت عمق جفنگبافیها و سردرگمیهای رژیم را به نمایش گذارده:
«[…] آن کسانی که حجاب را به طور کامل رعایت نمیکنند اینها را نباید متهم کرد به بیدینی و ضدانقلابی، نه! من قبلاً هم گفتم یک وقتی در سفری از سفرهای شهرستانی، […] این را، […] گفتم چرا بعضی از شما متهم میکنید گاهی این خانمی را که حالا مثلاً فرض کن یک مقداری موهایش بیرون است یا به تعبیر رایج بدحجاب است که حالا باید گفت ضعیفالحجاب، حجابش ضعیف است. چرا متهم میکنید؟!» منبع: سایت علی خامنهای، 14 آذرماه 1401
بله، ایشان «روزی گفته بودند!» در نتیجه، اگر ورق برگردد و آمریکا بتواند از سوراخی که در آن گرفتار آمده با کمک مائوئیستها، اخوانالمسلمین، ملایان و … نجات یابد، خامنهای مسلماً باز هم «روزی گفته بود» که اگر حجاب آنطور که قرآن و شریعت و فلان آخوند و بیصار لاتوپاسدار میخواهد رعایت نشود، زن خاطی را باید گردن زد! چرا که گفتههای همین علی روضهخوان را چند هفته پیش از بحران فزایندۀ اجتماعی اخیر در دست داریم، و همینجا به نمونهای از آن اشاره میکنیم:
«آنچه حرام شرعی است نبایستی به صورت آشکار در کشور انجام گیرد […] حجاب یکی از مهمترین ارزشها در دین مبین اسلام است […] زن بدون حجاب نمی تواند آزادی، کرامت و آرامش خود را پاس بدارد […] گفتمان اسلامی در مورد زن را بایست با روحیّۀ تهاجم، طلبکارانه مطرح کرد […] اگر آنها گفتند که شما چرا به زن برای اینکه بتواند بیحجاب بگردد آزادی نمی دهید، باید گفت شما چرا این آزادی مضرّ و دهشتناک را میدهید […]» منبع: انصاف نیوز، اول مردادماه 1401
همانطور که میبینیم خامنهای جهت حفظ موجودیت خود به صورت افقی و عمودی زیگزاگ میزند، اینهمه به این دلیل که وضعیت ژئواستراتژیک واشنگتن در منطقه، هنوز روشن نشده؛ ظاهراً به این زودیها هم روشن نخواهد شد. ولی خامنهای و اراذل حکومت ملایان و اوباش مخالفنما فراموش کردهاند که بحران اجتماعی اخیر فقط بر محور حجاب به راه نیافتاده، به حجاب هم محدود نشده و نخواهد شد. خیزش «کفخیابان» تلاشی است ملی و تاریخی از سوی ایرانیان جهت خروج از اسلامگرائی. تلاشی است با هدف حذف حاکمیت یکصدوپنجاه سالۀ ملا، اربابان دین و دولتهای دینپناه بر روزمرۀ ملت ایران. خلاصه بگوئیم، ایرانی با خیزش «کفخیابان» پای در راه مدرنیته گذارده، و در این مسیر، روحانیون، مصلحین اخلاقی و اجتماعی، سخنگویان شرع و عرف و سنت و … و جماعت زیگزاگیون هیچ جائی ندارند. این مسیر را ایرانیان آزادانه انتخاب کرده، و به تنهائی آن را به انجام خواهند رساند. و چنین باد.
-
تحولات اخیر سیاسی ایران، دکترین تحمیلی حکومت ملائی را به صورتی غیر قابل بازگشت به چالش کشانده. حاکمیت و محافل نزدیک به قدرت به دو جریان اصلی تبدیل شدهاند. گروه اول معتقد است که میباید با قدرت هر چه بیشتر مخالفان را سرکوب نمود، و گروه دوم که عموماً برخاسته از شاخههای اصلاحطلبی است، ضمن انتقاد از عملکرد گروه نخست، به این ایده دامن میزند که فقط با عقبنشینی در برابر خواستهای ملت است که میتوان حکومت را از سقوط نجات داد. از منظر ما هر دو گروه دچار توهماند؛ توهمی ناشی از استبداد و وابستگی سیاسی. هر دو گروه، یک اصل کلی را از نظر دور داشتهاند، و آن اینکه، سرنوشت یک کشور بیش از آنچه به «تصمیمگیریهای» محفلی وابسته باشد، بازتابی است از مسیر سیاست جهانی، آرایش نیروهای منطقهای، اقتصاد سیاسی، و خصوصاً جغرافیای انسانی کشور. در مطلب امروز نخست میپردازیم به بررسی ریشههای این «خودبزرگبینی» در حکومت ملایان، سپس نگاهی خواهیم داشت به نقش اپوزیسیون در تحولات سیاسی.
شاید لازم به توضیح نباشد، ولی یکی از دلائل اصلی «خودبزرگبینی» رایج در ایران، که نهایت امر به نوعی «خودباوری» بیمارگونه میدان داده، تحلیلهائی است که از بحران، آشوب و اغتشاشات سال1357 در ذهنیت عوام، و خصوصاً عملۀ حکومت اسلامی ریشه دوانده. پر واضح است، آشوبهائی که روز 22 بهمن 1357، به کودتای ارتش شاهنشاهی منجر شد، از منظر این جماعت «انقلاب» تحلیل میشود! ولی این به اصطلاح «انقلاب» نقائص بسیاری داشت؛ فاقد حزب سیاسی بود؛ ایدئولوژی و مسیر حرکتاش فیالبداهه ارائه میشد؛ قشرهای اجتماعی و اقتصادی حامی آن به هیچ عنوان مشخص نبودند؛ نهایت امر آنان که خود را رهبران این «انقلاب» جا زده بودند، بجای ارائۀ الگوهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، با نادیده گرفتن کنونیتهای جامعه، پای در تقدیس شخصیتهای موهوم، افسانهستائی و ارائۀ الگوهای مبهم از صدر اسلام گذارده بودند. خلاصه بگوئیم، زمانیکه چنین ملغمهای الهامبخش نظریهپردازی میشود، نمیتوان انتظار داشت که تجزیهوتحلیل در مسیر منطقی قرار گیرد. از اینرو جامعه دچار نوعی توهم دیرپای در تحلیل و بررسی رخدادهای تاریخی شده.
در کمال تأسف الگوبرداریهای «صدرانقلابی» هنوز که هنوز است سایۀ شوم خود را بر جامعۀ ایران گسترانده. از اینرو طی خیزش ملی که بیش از یکصد روز به طول انجامیده شاهدیم که الگوهای حاکم بر اغتشاشات دهۀ 1357 همچنان بر تحولات امروز سایه انداخته. هنوز گروهی بر این باورند که با تظاهرات، شعارسرائی، درگیریهای پراکنده با گروههای سرکوب حکومت، حمایت چند سایت و بلندگوی اجنبی و … «انقلاب» شده، و سرنگونی رژیم حاکم در راه است! به صراحت بگوئیم، این الگوبرداری بیمارگونه است؛ برداشتی است سادهانگارانه از آنچه ملایان و حامیان فرامرزیشان از بدو استقرار حکومت اسلامی به اذهان عمومی تزریق کردهاند.
یک تحلیلگر میباید سرنوشت پادشاهی پهلوی را در ارتباط با سیاستهای منطقهای آمریکا، برنامهریزی جنگ در افغانستان، و هزینۀ گزاف و سرمایهگزاری طولانی پنتاگون در جنبشهای مذهبی، خصوصاً اسلامی جستجو کند، نه در تظاهرات و شعارسرائی و اللهاکبرهای پشت بام. ولی چرا به این نقطۀ موهوم و بیفردا پای گذاشتهایم؟ در کمال تأسف بنبست کارورزانۀ امروز صرفاً نتیجۀ عملکرد وحشیانۀ دولت ملایان نیست؛ دیگر گروههای سیاسی نیز که در میدان سیاستورزی کشورمان فعالاند بر همین آتش توهم، روغن میریزند. با این وجود، نخست از ملایان بگوئیم.
ملایان که حکومت و آقائی استیجاریشان را تماماً مدیون تحولات 22 بهمن 57 هستند، به هیچ عنوان از نقش آمریکا و اروپای غربی در شکلگیری حکومت اسلامی سخن نخواهند گفت. چرا که در اینصورت تصویر «انقلابی و اصیلی» که اینان طی 44 سال اخیر با تکیه بر پروپاگاند رسانههای بیگانه ترسیم کردهاند به زیر سئوال خواهد رفت. در نتیجه، شبکۀ ملائی از همان روز 22 بهمن، لحظهای از دمیدن در بوق «انقلاب اسلامی»، نقش تودههای مسلمان، اسلام انسانساز، مبارزات ضدامپریالیستی و … و خصوصاً فراگیر کردن شعار «نبرد با آمریکا» در شکلگیری دولت ملائی دست برنداشته و نخواهد داشت. ولی از سوی دیگر، گروههای سیاسی مخالف نیز در همین لجنزار تبلیغاتی دستوپا میزنند.
چپگرایان که خود را «رهبران واقعی» این انقلاب میدانند، ملایان را به دزدیدن «انقلاب» متهم میکنند! هر چند حاضر نیستند پای در ریشهیابی تحرکات سال 57 و خصوصاً سقوط ناگهانی حکومت پهلوی بگذارند، چرا که به ناچار میباید به نقش تعیینکنندۀ حزب دمکرات آمریکا و دکترین جیمی کارتر نیز اذعان داشته باشند. اذعان به این واقعیت تبعات ناخوشایندی برای چپگرایان خواهد داشت. چرا که دیگر دود انقلاب بر خلاف ادعای اینان نه از کندۀ مواضع ضدامپریالیستی «خلق» که از دودکش کاخسفید به هوا میرود. یک برداشت تاریخی و منطقی از نقش «تعیینکنندۀ» آمریکا نتیجتاً نقش گروههای چپگرا و انقلابیون حرفهای را عملاً به زیر سئوال خواهد برد. در نتیجه، در زمینۀ ریشهیابی تحولات سال 1357 گروههای چپگرا بسیار دست به عصا حرکت کرده، به قولی کاری میکنند که «گربه شاخشان نزند!» و این نوع برخورد، به نوبۀ خود آب به آسیاب آخوندها میریزد.
ولی گروههای دستراست افراطی نیز که اینک تحت عنوان «سلطنتطلب» در اطراف رضاپهلوی خیمههای متعدد بر پا کردهاند به طور غیرمستقیم آب به آسیاب آخوند میریزند. چرا که اینان به دلیل وابستگی، اگر نگوئیم دستنشاندگی و جیرهخواری، نمیتوانند نقش ولینعمتشان ـ کاخسفید ـ را در به راه انداختن افتضاحی به نام «انقلاب اسلامی» علنی کنند. در نتیجه با کوبیدن بر طبل «بیاطلاعی» کاخسفید از عمق اسلامگرائی در ایران تلاش دارند برای آمریکائیها در غائلۀ خونین اسلامگرائی در ایران چهرۀ «معصوم» ترسیم کنند. از سوی دیگر، کدام سلطنتطلبی حاضر است بپذیرد که مشتی تیمسار شکمگندۀ زنباره و بیکاره که هفتهای دوبار از اعلیحضرت قدرقدرت نشان و سردوشی و تاج و زلنگوزولونگ دریافت میکردهاند، از برابر مشتی لاتولوت اینچنین فراری شده، هر کدام در گوشهای پنهان شوند. بله، اگر این ارتش شاهنشاهی که در تبلیغات آریامهری پنجمین ارتش جهان بود، توسط مشتی لات سرآسیابدولاب یکشبه کلهپا میشود، پس اعلیحضرت هم طی سالیان دراز بجای واقعیات به عوامالناس مزخرفات تحویل داده بودند. و قبول این واقعیت میتواند حرمت فر ایزدی ایشان را واقعاً خدشهدار کند؛ هیچ سلطنتطلبی حاضر نیست چنین تف پرملاطی به صورت شاهنشاه و معبودش بیاندازد!
در چنین شرایطی است که امروز جوانان ایران، عاصی از تحکمات یک حکومت واپسگرا، فاسد و سرکوبگر با الهام از پیشفرضهائی سراپا دروغ و بیپایه به میدان اعتراضات خیابانی پای میگذارند. اینهمه با این تصور نادرست که صرف اعتراضات، همزمان با حمایت رادیوهای خارجی و هیاهوی اوپوزیسیون خارج نشین که وصفاش بالاتر آمد، منطقاً انقلاب است و منجر به سقوط حکومت ملایان خواهد شد. ولی این «عملیات» چنین نتایجی به بار نخواهد آورد. بارها در مطالبمان «کفخیابان» را به برخورد منطقی با مسائل دعوت کردهایم. گفتهایم در مصاف با یک رژیم ددمنش و دستنشانده نمیباید با دست خالی به میدان مبارزه پای گذارد.
در کمال تأسف پیرامون خیزش «کفخیابان»، تحلیلهائی که رادیوهای خارجی، گروههای سیاسی و فعالانمایشاء از شرایط کشور ارائه کردهاند سراسر بیمعنا و پوچ است. ایران دیگر در شرایط ژئواستراتژیک سالهای 1350 نیست؛ و برای تحلیل شرایط فعلی نیازمند برخورد متفاوتی با تحولات هستیم. به طور مثال، ایالاتمتحد در عمل ثابت کرده که به هیچ عنوان حاضر به دست شستن از روحانیت خودفروختۀ شیعه در ایران نیست. و شاهدیم که آمریکا جهت برقراری دوبارۀ حکومت طالبان در افغانستان چه هزینههای گزافی متحمل شده. ادعای مخالفت آمریکا با حکومت اسلامی در افغانستان بیاساس است. کدام عقل سلیمی میپذیرد که در تمامی کشور افغانستان هیچ گروه و جماعت سیاسیای جز طالبان نبوده تا آمریکا ارتش و قدرت را در کف او قرار دهد، و کشور را ترک کند؟ از اینرو، حمایتهای رسانهای آمریکائیها از تحولات ایران ظاهرسازی است؛ این «حمایتها» اهداف دیگری دنبال میکند. اهدافی که هیچ ارتباطی با برقراری دمکراسی و تأمین رفاه و آسایش ملت ایران ندارد.
متأسفانه حکومت ملایان و اپوزیسیون داخلی و خارجنشین آن هنوز در دوران جنگسرد گیر افتادهاند، و چرخش به شرق نیز که توسط حزب توده مورد «عنایت» فراوان قرار میگیرد دقیقاً در راستای همین سیاست دوران جنگسرد شکل گرفته، ارتباطی با کنونیت استراتژیک ندارد. در جهان امروز چرخش به شرق و غرب معانی متفاوتی یافته. مسئله دیگر این نیست که با کدام کشور بجنگیم، مسئله اینجاست که یک کشور چگونه میتواند با به کارگیری بجا و به موقع ابزار سیاسی، هم موجودیتاش را حفظ کند، و هم اسباب رشد و توسعۀ داخلی را فراهم آورد. نشستن در دامان یک سیاست «حامی»، در مفهوم سالهای 1950 دیگر محلی از اعراب ندارد؛ این چارچوب به همان اندازه برای غربپرستان بیمعناست که چرخش به شرق چپنمایان.
در کمال تعجب، حکومت ملایان علیرغم خرفتی حاکماناش، این مکانیزم را بخوبی فراگرفته، چرا که آن را در هر شرایطی به کار میگیرد. با علم به اینکه فدراسیون روسیه با شکلگیری یک مککارتیسم نوین، از نوع آریامهریسم مخالفت جدی دارد، حکومت ملائی علیرغم سرسپردگی تاموتمام به بانکها و مراکز پولشوئی و دول غربی، در هر میعاد سناریوی «چرخش به شرق» را به روی صحنه میآورد تا با ارعاب، اوپوزیسیون را هر چه بیشتر به دامان غرب براند. از این مفر ارتباط سازندۀ اپوزیسیون با دولتهای شرق به بنبست کشانده شده است. و شاهدیم که جهت بهینه کردن این روش، ملایان همه روزه گروه گروه پرستو و لاشخور و سلبریتی و سیاستباز و … را «فراری» داده، به دامان دولتهای غربی سرازیر میکنند. از این طریق، یک شبکۀ سیاسی روسستیز را در خارج از کشور، به عنوان اوپوزیسیون سازمان دادهاند. از سوی دیگر، رهبران همین اپوزیسیون نیز، همه روزه با حمایت بیقید و شرط از مواضع ضدروس سازمان آتلانتیک شمالی، سرسپردگی و وابستگی جریانات متبوعشان را به اثبات میرسانند. از این طریق تحولات کشور ایران در انحصار و کنترل دول غربی و کارگزاران محلیشان یعنی آخوندها باقی میماند. و این تصویری است که تحلیل واقعبینانه از ژئواستراتژی فعلی کشور به دست میدهد.
نتیجۀ این سیاست نیز روشن است. غرب قادر خواهد بود حکومت ملائی را تا آنزمان که مایل است، در قدرت نگاه دارد، چرا که اوپوزیسیون این حکومت نیز با مراکز تصمیمگیری شرق هیچ ارتباطی ندارد. از سوی دیگر غرب، در هر میعاد، جهت بهینه کردن منافع و مواضعاش دست به آشوبسازی در ایران میزند؛ بساط بکشبکش و اعدام در ملاء عام و سرکوب اجتماعی به راه میاندازد، و ملت را مقهور و وادار به سکوت میکند. ولی آندسته از اوپوزیسیون که حامیان واقعی ملت ایران و منافع ملی هستند میباید بدانند که در همسایگی فدراسیون روسیه، بدون همکاری مسکو امکان تغییر رژیم وجود نخواهد داشت. به عبارت دیگر، تا زمانیکه مُهر وابستگی به واشنگتن را بر پیشانی چسباندهاید، در عمل نقش حامیان حکومت ملایان را ایفا میکنید.
-
سروصدائی که شبکههای تبلیغاتی غرب بر سر خیزش «کفخیابان» به راه انداخته بودند تا حدودی فروکش کرده؛ دلیل نیز روشن است. این شبکهها در داخل مرزها جهت آشوب، غوغاسالاری و هیاهو اهرمهائی در اختیار دارند، و آنها را جهت بهینه کردن صورتبندیهایشان در ارتباط و هماهنگی کامل با عوامل حکومت ملایان به کار میگیرند. مجموعۀ فوق نه مطالبات ملت را میبیند و نه برایاش اهمیتی قائل است؛ مطالبات اربابانشان را پیمیگیرد. اگر بتواند هیاهو و هیجانات پوچ و توخالی به راه بیاندازد، و در میدان بدهبستانهای محفلی آبی به آسیاب کارفرمایاناش بریزد، همراه و همکار «کفخیابان» است، در غیراینصورت دلیلی برای هیاهو و میدان دادن به بحران نخواهد دید. به همین دلیل فعلاً سروصدایشان خوابیده، ولی ملت بیدار است. و هر چند غرش ایرانیان را امروز میباید به گوش جان شنید؛ مطالبات ملت هنوز از راه نرسیده. در مطلب امروز سعی بر آن داریم تا مواضع جریانات متفاوت داخلی و خارجی را در قبال «خیزش کف خیابان» مورد بحث قرار دهیم. پس نخست برویم به سراغ داخلیها، که به دو شاخۀ رسمی و غیررسمی تقسیم شدهاند و دوقطبیهای کاذب ایجاد میکنند.
شاخۀ رسمی، متشکل از بیترهبری و رئیس «ناجمهور» اسلامیاش تحرکات «کفخیابان» را توطئۀ آمریکا و اسرائیل میخواند. رد و یا تأئید این ادعا اتلاف وقت است، چرا که به طبعاُلی کشورهای خارجی، در این بحران، همچون دیگر بحرانهائی که در تمامی کشورهای جهان ایجاد میشود، دست دارند! کشورها در خلاء جغرافیائی زندگی نمیکنند؛ سیاست چنین ایجاب میکند و راهی جهت اجتناب از آن وجود ندارد. در نتیجه حکومت با این کلیگوئیها سعی دارد ضمن سلب مسئولیت از خود، به خیال خام، «کفخیابان» را بیاعتبار سازد! ولی هیچ حکومتی نمیتواند مطالبات تمامی یک قشر اجتماعی را با کلیگوئی بیاعتبار نماید.
نیازی نیست که بگوئیم کلیگوئی حکومت آنهم در چنین شرایطی فقط نشان استبداد است و این خود ابعاد گستردۀ بیخبریاش از واقعیات اجتماعی را بر ملا میکند. در همینجا بگوئیم، حکومت اسلامی جهت برخورد با هیجانات داخلی و مطالبات ملموس و منطقی ملت از درایت برخوردار نیست؛ اگر نمیبیند و یا نمیخواهد قبول کند، واقعیت در برابرش نشسته؛ امروز قدرت از دست حکومت خارج شده است. با این وجود دولت را میبینیم که مذبوحانه در صدد حفظ قدرت است و با عقبنشینیها و پیشرویهای مقطعی که به «سُس» خون و اعدام، ارعاب و سرکوب آغشته شده، میخواهد به جامعه «تفهیم» کند که هنوز قدرت را در دست دارد. ولی واقعیات اجتماعی هزاران سال نوری با فضاسازیهای حکومت اسلامی فاصله گرفته. اینک شبکه رسمی را رها کنیم و نگاهی بیاندازیم به «شبکۀ غیررسمی!»
این شبکه علیرغم فاصلهگیری نمایشی از حکومت، همکارهای ایدئولوژیک و تشکیلاتی گستردهای با طیف حاکم برقرار کرده است؛ خلاصۀ کلام، هم از توبره میخورد و هم از آخور! اجزاء شبکۀ کذا که در واقع قسمت پنهان حکومت اسلامی به شمار میروند، تلاش دارند خیزش «کفخیابان» را به نفع مواضع محفلی خودشان مصادره کنند. در میان اینان از هر قماش بنجل میتوان یافت؛ تفالههای جنبشسبز، بازماندگان حزب توده، نایاکیها، سلطنتطلبهای وسطباز، «چهرههای» اصلاحطلب، سلبریتیهای «ناراضی» و … و این فهرست سر دراز دارد. شبکۀ مذکورکه موقعیت سیاسی کنونیاش را مدیون چپاول دوران «سازندگی» و افتضاحات مالی پساجنگ است، هم با داخل ساخته، هم با خارجنشینان بدهبستان مفصل به راه انداخته. خلاصه بگوئیم، حلقۀ رابطی شده میان فاشیستها و امامحسینیهای بیترهبری با سلطنتطلبان، مجاهدین و تودهایهای خارجنشین.
آن هنگام که شرایط ایجاب کند، این شبکه از طریق عواملاش میتواند به بحرانهای داخلی دامن بزند. ولی زمانی که پشتاش خالی میشود، سکوت خواهد کرد. و چه بسا که شبکۀ مذکور در بحرانسازیهای اخیر نقش عمدهای نیز ایفا کرده باشد، هر چند سکوت نسبیای که امروز بر جامعه حاکم شده به صراحت نشان میدهد که به دلائلی، یا قدرت عملاش تضعیف شده، یا روابطاش با خارج از مرزها و سرسپردگیاش به مرکزیت قدرت فاشیسم اسلامی، چنین ایجاب میکند که فعلاً ساکت بماند.
اینک به مواضع جریانات خارج از کشور نیمنگاهی بیاندازیم. در میان اینان سلطنتطلبان را مییابیم که اصولاً نگرش مشخصی از قدرت سیاسی مطلوبشان ندارند. هم طرفدار چماقکشی میرپنج هستند، هم دلدادۀ لیبرالیسم و آزادیخواهی! هم طرفدار شیعۀ اثنیعشری و به قول خودشان پیرو اعتقادات «بومی و دینی» هستند، و هم طرفدار حقوقبشر و لائیسیته! هم از جمله عشاق پلاژ مالیبوی کالیفرنیا هستند، و هم خاک کورش هخامنشی سرمۀ چشم میکنند! هم جان را فدای آمریکا و کاخسفید میکنند، و هم ادعا دارند که خونشان را در راه ایران بر زمین خواهند ریخت! خلاصه ملغمهای شدهاند بیسروته که فقط جهت حفظ موجودیت سیاسیشان به هر تختهپارهای متوسل میشوند، و هر وصله ناجوری را به لحاف چلتیکهشان میدوزند.
در کنار اینان اعضای سازمان مجاهدین خلق نشستهاند. هر گاه تبلیغات این گروه، خصوصاً «انتشارات» اولیهشان را میبینم بیاختیار به یاد گوستاو فلوبر، نویسندۀ صاحبنام فرانسوی میافتم. فلوبر در واکنش به سانسور یکی از آثارش میگوید، «ما در میان آبستنی مریم باکره، و کاسۀ غذای کارگر سرگردانایم!» البته خوشبختانه در فرانسه این سرگردانی متعلق به دوران فلوبر است، امروز حداقل برای فرانسویها قضیه از تعلیق بیرون آمده. ولی سازمان مجاهدین خلق هنوز در این زمینه دچار گُهگیجه عجیبی است. چرا که مجاهدین نیز بین «عدالت علی»، خلیفۀ خونریز عرب که در قرن هفتم میلادی جهت غارت کشورمان، صدها هزار ایرانی را قتلعام کرد، و حقوق کارگران ایران در هزارۀ سوم سرگرداناند. هم از حقوق زحمتکشان قصه میگویند، هم عدل این «بابا علی» را میستایند! به هر تقدیر، از صدقۀ سر حکومت ملایان، فعلاً خشم ملت آنچنان ابعاد ضددینی پیدا کرده که تبلیغات برای «عدل علی» پاسخی جز فحش و فضاحت به دنبال نخواهد آورد. در نتیجه اینان نیز با شعار «السابقون، والسابقون …» و مزخرفات مشابه، در پستوی یانکیها به امید فروکش کردن خشم ضددینی ملت ایران منتظر فرصتهای آینده نشستهاند. گاه سماق میمکند، گاه نماز به کمر میزنند، گاه برای سر بریدۀ حسینشان معرکه میگیرند، و از کارهای «مستحب» هم غافل نمیشوند. مثلاً برای «خواهران» شوهر پیدا میکنند! خلاصه فعلاً جائی برای عرضاندام ندارند، تا در آینده چه پیش آید.
گروه دیگر چپنمایان خارج از مرز هستند. در این وبلاگ از اعضای درونمرزی حزب توده و بدهبستانهای اسلامی، برادرانه و انقلابیشان با ملایان کم نگفتهایم، اینک بپردازیم به تودهایها و فدائیان برونمرزی! اینان هنوز در دوران استالین و لنین «سلامالله» زندگی میکنند. خلاصه، «حزب، فقط حزب کمونیست!» شعارهایشان هم مشخص است. سرکوب بورژواهای کثیف، برپائی حزب واحد کارگر، بیرون کشیدن زبان مخالف از پس گردن، لگد زدن به تهیگاه کارفرمای ضدخلق، و … خلاصه کارشان حرف ندارد. فقط از نظر تاریخی حدود یکصد سال تأخیر دارند، که آنهم به دلیل استواری یا بهتر بگوئیم، انجماد ذهنیشان مسلماً هیچ اهمیتی نخواهد داشت. و پر واضح است که برای اینان «کفخیابان» جنبشی است لنینیستی که میباید تا برقراری سوسیالیسم «علمی» ادامه یابد. اگر هم در این میانه به بهای خون مبارزان ذرهای «آزادی بیان» کسب شد، نباید این آزادی «حرام» شود؛ آن را خرج سوسیالیسم علمی میکنند. هدفشان روشن است، آنقدر هیاهو به راه میاندازند و با وعدههای سرخرمن به آتش عدالتطلبی عوامالناس دامن میزنند تا با بهرهبرداری از این «آزادی بیان»، یک حکومت در ضدیت تام و تمام با بشریت و آزادی و انسان و … بر گردۀ ملت ایران حاکم کنند. و این برداشتی است که «مارکسیسم ـ لنینیسم» و استالینیسم وطنی که در غرب لنگر انداخته از خیزش ملت ایران دارد.
همانطور که میتوان حدس زد تمامی محافل و جریاناتی که در بالا از آنها سخن گفتیم، در به در به دنبال «رهبر» میگردند؛ ملت برای اینان گلۀ گوسفندی است نیازمند چوپان! در درجۀ نخست اینان رهبر میخواهند. سپس خواستار تحکیم حکومت استبدادی با کمک ارتش و نیروهای انتظامی و سازمانهای امنیتی میشوند، تا تحت فرمان همان رهبر کشور را اداره کنند، و با تکیه بر این روند مملکت «حفظ» شود! در گام بعد ادعا دارند که رهبر مورد نظرشان برای ملت «آزادی» به ارمغان خواهد آورد! البته این «آزادی» فاقد چارچوب حقوقی معاصر است؛ واژهای است مبهم و بیدروپیکر، مشابه همان «آزادی» موعود پنجاهوهفتیها!
بله، درست حدس زدید، همان الگوی استعماریای مورد نظر اینان است که آمریکا برای عرعرهای روحالله خمینی تنظیم کرده بود. تو گوئی تجربۀ هولناک حکومت ملایان را یا ندیدهاند، یا اصولاً کورمادر زادند و نمیبینند. زهی بیشرمی، دریدگی و خودفروختگی! اینان نمیخواهند بفهمند که «آزادی بیان» انسانها هدیۀ هیچ رهبری نیست؛ حقی است که ملت با مشت گرهکرده، از حلقوم حکومتها بیرون میکشد. زمانیکه ملت خلعسلاح شد، دیگر «آزادی بیان» در کار نخواهد آمد. خلاصۀ کلام، این جریانات سیاسی با ترهاتشان قصد دارند از آغاز کار ملت را در برابر حاکمیت مطلوبشان، به بهانههای واهی «خلعسلاح» کنند.
بله، این جماعت چنین القاء میکند که اگر چوپان نباشد، گوسفندها را گرگ خواهد درید. البته نمیگوید که اگر لازم آید چوپان جهت شکمچرانی هر شب گلوگاه گوسفندی را بدرد، دیگر اهمیتی نخواهد داشت! چرا که از منظر اینان، «نقش» چوپان اینچنین ایفا میشود، و حق دارد گوسفندها را یکیپس از دیگری سر بریده، به مصرف نیازهایاش برساند. فراموش نکنیم که در قلب تمامی جریانات سیاسیای که بالاتر معرفی کردیم، عین حکومت آخوندها، یک تئوری استبدادی نهفته. و بر اساس این تئوری، انسان فقط در چارچوب ایدئولوژی اینان ارزش پیدا میکند. خارج از این محدوده، انسان برای این جریانات وجود خارجی ندارد، و همانطور که علی خامنهای بارها در مورد مخالفاناش گفته، «اینها علف هرز هستند!»
ولی برای رهبران منتظرالوکاله که پشت مرزهای ایران نشستهاند، خبر بدی آوردهایم. خیزش «کفخیابان»، حداقل به آن صورت که تاکنون تجربه کردهایم، به هیچ عنوان با این تئوریهای قرونوسطائی همسازی نشان نمیدهد. و مهمترین عاملی که نقش استبدادپرستان را در این خیزش بسیار تضعیف کرده، اصل «رهبری» آن در چارچوب مطالبات و خواستهای زن است. فراموش نکنیم، در هر گونه نگرش قرونوسطائی ـ دینی، فئودال، استعماری، و … ـ استبداد با ارائۀ الگوهائی جهت سرکوب زن، بیاهمیت نشان دادن تمایلات زن، و تحدید آزادی اجتماعی و فردی زن پای پیش میگذارد. بیدلیل نبود که اوباش حکومت ملایان از آغاز کار به حجاب و «کرامت» بانوان و مزخرفاتی از این قماش «آویزان» شده بودند. به همین دلیل نیز امروز برخی محافل ـ چه مخالف و چه مخالفنما ـ که رایحۀ تعفن تعلقات استبدادی و شخصیتپرستیشان مشام را میآزارد، تلاش دارند به هر ترتیب ممکن شعار «زن، زندگی، آزادی» را به حاشیه برانند. یک گروه از این اراذل، از زن و زندگی فاکتور گرفته، صرفاً به «آزادی» چسبیدهاند، چرا که این نوع آزادی فاقد چارچوب و تعریف حقوقی معاصر است، و استبداد مطلوبشان را میتواند حاکم کند. گروه دیگر سعی دارد «زن، زندگی، آزادی» را به عنوان شعار کمونیستها و مبلغان فحشاء و بیبندوباری و زنان همجنسگرا و مزخرفاتی از این دست معرفی کند، و یا اینکه اصولاً آن را جهت دستیابی به اهداف سیاسی نارسا و ناکافی بخواند، چرا که اربابان این جماعت خودفروخته بخوبی میدانند که اگر این شعار فراگیر شده، «رمز» خیزش شود، مشکل بتوان استبداد قرونوسطائی را بار دیگر به صحنۀ سیاست ایران بازگرداند.
همانطور که بارها در این وبلاگ گفتهایم، محافل و احزاب و جریانات شناخته شدۀ سیاسی از آخوند گرفته تا بلشویک مسلح و لیبرال بازاری و … که طی یکصدوپنجاه سال گذشته، به عناوین مختلف خود را بازیگران صحنۀ سیاست ایران «جا» زدهاند، اینک موجودیتشان به خطر افتاده. خلاصه بگوئیم، اینبار «نه فرشته خواهد آمد، نه دیو قرار است برود!» این ملت و خصوصاً زنان با گامهای مصمم پیش خواهند آمد، و با مطالبات انسانمحورشان در هر گام حکومت دستنشاندۀ ملائی، و اپوزیسیون نوکرصفتاش را به عقب میرانند. رهبر در کار نخواهد بود، تغییر رژیم هم آنقدرها اهمیت ندارد، چرا که آلترناتیوی که اوپوزیسیون خودفروختۀ این رژیم ارائه میدهد، در تمامی ویراستهایاش همین کرهالاغ «متدین و مسلمان» حکومت اسلامی است؛ میخواهند پالاناش را عوض کنند. خلاصه بگوئیم، پروسۀ خیزش «کفخیابان» یک جهش تمدنساز است، نه یک کودتای سازمانیافته از سوی کاخسفید! و امروز این واقعیت تلخ را ملت ایران به درستی دریافته که نمیباید چشم انتظار تحفههای یانکیها بماند، و نمیباید آتشبیار «انتظارات» مشتی اوباش باشد، که خود را گاه حاکم و گاه محکوم جلوه دادهاند! بله، حاکم و محکومی در کار نیست؛ خیزش «کفخیابان» جنبشی است متعلق به ملت ایران، در مصافاش با استعمار دیرپای و تمامی مظاهر آن.
-
شاید سفر اخیر شیجین پینگ، رهبر چین کمونیست به کشورهای حاشیۀ خلیجفارس از جمله مهمترین رویدادهای چند ماه گذشتۀ کشورمان به شمار آید. میدانیم که رئیس حکومت چین در این دیدار طی دو بیانیۀ مشترک با شیخنشینها، حکومت ملایان تهران را به شدت مورد حملۀ دیپلماتیک، اگر نگوئیم استراتژیک قرار داد. حملهای که بسیاری از دادههای ژئوپولیتیک منطقه را به زیر سئوال میبرد و چهرۀ جدیدی، هم از چین و هم از حکومت ملایان در متن ژئواستراتژی منطقه ارائه میکند. جهت دریافت ویژگی این بیانیهها و تبعاتشان، چه بهتر که، هر چند به صورت خلاصه، نیمنگاهی به تاریخچۀ روابط حکومتهای ایران با شیخنشینها داشته باشیم.
حضور پدیدهای به نام شیخنشینهای خلیج فارس پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی و پایان جنگ اول آغاز شد. پیش از جنگ اول، مناطقی که امروز از آنان تحت عنوان کشورهای عراق، سوریه، لبنان، اردن هاشمی، کویت، قطر، امارات متحدۀ عربی و حتی عربستان سعودی نام میبریم، روی نقشۀ جهانی، تقسیمات داخلی امپراتوری عثمانی به شمار میرفتهاند. ولی در عمل، طی دهههائی که سیطرۀ این امپراتوری رو به افول گذارده بود، مناطق مذکور یکبهیک و به تدریج به شیخنشینهای تحتالحمایۀ بریتانیای کبیر تبدیل شدند. در واقع جنگ اول، آنچه پیشتر اتفاق اوفتاده بود، یعنی خروج این مناطق از کنترل عثمانی را به صورت رسمی تثبیت کرد؛ شیخنشینهائی تحت نظارت بریتانیا در منطقه ظاهر شد، و طی گذشت سالیان، برخی از آنان همچون عراق، سوریه، مصر، لبنان و اردن به مرتبۀ «کشور» و یا جمهوری دست یافتند. برخی دیگر همچنان «شیخنشین» باقی ماندند.
یادآور شویم پایان جنگ اول جهانی برای ایرانیان نیز پیامد ناخوشایندی داشت؛ کودتای انگلیسی میرپنج و شکلگیری پدیدۀ استعماری «سلطنت پهلوی!» ولی از آنجا که در این دوره تمامی مناطق خلیجفارس و کشورهای ایران و افغانستان و هند ـ انگلیس هنوز پاکستان را از شکم هند بیرون نکشیده بود ـ به زیر نگین و تحتفرمان لندن بودند، همزیستی «مسالمتآمیز» شیخنشینها با ایرانیان نیز در دستور کار قرار داشت؛ تمامی دولتهای منطقه دستنشاندۀ انگلیس بودند و موظف به اجرای فرامین لندن! با این وجود، از آنجا که در تاریخ معاصر ایران دولت و ملت پیوسته دو پدیدۀ فینفسه متخالفاند، همزیستی مسالمتآمیز جوجههای لندن با یکدیگر به هیچ عنوان به معنای همزیستی مسالمتآمیز ملتها نبود. و در این میانه، خصوصاً ایرانیان به دلیل سبقۀ تاریخی ـ هجوم وحشیانۀ اقوام بیاباننشین عرب و افغان به ایران و غارت و کشتار ایرانیان ـ اصولاً نه چشم دیدن عرب را داشتند و نه حضور افغان را تحمل میکردند.
از نظر تاریخی، ایرانیان، آن زمان که میتوانستند این اقوام را تحت انقیاد و کنترل بگیرند از آنان رعایای مطیع ساختند، و زمانی که انقیادشان به پایان رسید، با تکیه بر پدیدۀ مندرآوردی «تشیع اثنیعشری» تنفر خود را از این اقوام در قالب پایهریزی نوعی اسلام ایرانی به منصۀ ظهور رساندند. خلاصه بگوئیم، ایرانی با گسترش شیعهبازی از مناطقی که دیگر قادر به اداره و بهرهبرداری از آنها نبود عقب نشست، به این امید که با انزوا خود را از گزند دشمناناش محفوظ دارد؛ مسیری که از منظر تاریخی نمیتوانست پاسخگوی نیازهای کشور باشد.
تاریخچۀ منطقهای که به صورت شتابزده ارائه کردیم به صراحت نشان میدهد که دوئیت و درگیری مابین اقوام و ملتها در این منطقه ریشههائی کهن دارد و تردیدی نیست که شبکههای استعماری از این ریشهها بخوبی آگاه باشند. پس از کودتای 22 بهمن که در رسانهها تحت عنوان «انقلاب اسلامی» از آن یاد میشود، سازمان آتلانتیک شمالی نقش حکومت ملایان در منطقه را دقیقاً در راستای تحکیم و گسترش همین دوئیتها و دشمنیها تدوین و ترسیم کرد. در این چارچوب، حکومت ملا، علیرغم وابستگی تام و تمام به واشنگتن، دوست طناز و دلربای تودههای ناراضی و عموماً ضدآمریکائی، و دشمن غدار دولتهای دستنشاندۀ منطقه معرفی شد! نیازی نیست که بگوئیم این ضدیت ساختگی طی نزدیک به نیمقرن تمامی منابع درآمد منطقه را در پروسههای جنگسازی، آشوبهای منطقهای و قومی، درگیریهای تروریستی، تحریمهای اقتصادی و … به حلقوم صنایع نظامی آمریکا و شرکاءاش سرازیر کرده. در نتیجه، بحران دستساز پنتاگون که پیشتر با علم کردن ضدیت «اسرائیل ـ اعراب» ثروتهای عراق، مصر، سوریه و … را به جیب آمریکا سرازیر میکرد، پس از کودتای کثیف 22 بهمن 57 تبدیل شد به یک ماشین جکپات واقعی! دیگر قضیه به فروش چند تانک و خمپاره و بالگرد به اعراب و اسرائیل محدود نمیشد؛ زرادخانهها در منطقه ابعادی نجومی پیدا کرد، که هر کدام دهها بار بیش از درگیری «اسرائیل ـ اعراب» برای آمریکائیها ثروت به همراه میآورد.
در همکاری با این ماشین پولسازی، ملایان، همانطور که به یاد داریم وظیفهشان را با دامن زدن به جنگ داخلی و برقراری شرایط جنگی با عراق آغاز کردند. روندی که هنوز در سوریه، لبنان، افغانستان، کردستان، یمن و … در جریان است. در میانۀ جنگی که از آن رایحۀ تعفن دلار آمریکائی به مشام میرسید، چین مائوئیست نیز از آغاز درگیری آمریکا با اتحاد شوروی در افغانستان عصای دست واشنگتن و یار و یاور اسلامگرایان بود. نتیجۀ همکاری جناحهای مختلف در منطقه همان شد که شاهدش بودیم، فروپاشی اتحاد شوروی.
پس از فروپاشی بلشویسم روس، نقش چین در اقتصاد جهانی به طور بیسابقهای اوج گرفت. سرمایههای کلان آمریکائی و انگلیسی به چین سرازیر شد، و با بهرهبرداری از نیروی کار ارزان قیمت که نظام مائوئیست در اختیارشان قرار میداد، در عمل پس از چند سال شبکۀ تولید صنعتی غرب، به قول معروف «گردهبُر» به چین منتقل شد! چین در سایۀ این سیاست تبدیل شد به «مرکز تولید جهان!» ولی سودجوئی سرمایهداران غرب که در جستجوی بهرههای بالا سرمایهها را به چین سرازیر کرده بودند، گرفتاریهای جدیدی ایجاد کرد که به طور خلاصه میتوان آنها را به ترتیب زیر خلاصه کرد: فروپاشی شبکۀ تولید در غرب، قرار دادن هستۀ اصلی تکنولوژی، اختراعات و علوم جدید در قلب نظام دولتی چین، زمینهسازی جهت تبدیل چین به یک قدرت جهانی در میدان نظامی، اطلاعاتی و ضداطلاعاتی، و … خلاصه بگوئیم، دیگر چین «الدورادوی» سرمایهداران غرب نبود، غولی بود در زمینۀ نظامی! پکن خارج از حیطۀ سنتی نفوذش در آسیای شرقی، اینک در آفریقا، اروپای جنوبی، خاورمیانه و حتی آمریکای لاتین و مکزیک کارفرمای اصلی و رقیب سرمایهداران آمریکائی شده بود.
با ورود دونالد ترامپ به کاخسفید، نگرانی محافل واشنگتننشین از اوج گیری قدرت چین عملاً تبدیل به دکترین دولت ترامپ شده، نقطۀ آغاز تلاش کاخسفید جهت به انزوا کشاندن پکن بود. ولی این سیاست به دلائل فراوان، که مسلماً سودجوئی محافل سرمایهداری آمریکائی در آن نقشی اساسی ایفا کرد موفقیت چندانی نداشت. محافل قدرتمند آمریکا دونالد ترامپ را با نوعی «کودتای انتخاباتی» از کاخسفید اخراج کردند، هر چند پروندۀ چین همچنان روی میز طراحان استراتژیهای آمریکا دستنخورده و بلاتکلیف باقی ماند. در این مرحله بحران جدیدی از راه رسید: «کووید 19»
شبکههای اطلاعاتی هنوز به صورت رسمی، صریح و روشن از ریشههای پاندمی «کووید» در رسانهها کشف رمز نکردهاند. هنوز معلوم نیست که این بیماری به چه دلیل، دقیقاً در دورانی که آمریکا قصد به بنبست کشاندن چین در زمینههای اقتصادی، نظامی و سیاسی را داشته سر از کاسه به در آورده است. ولی اگر ریشهها مشخص نشده، تبعات کووید کاملاً روشن است. زلزلۀ «کووید» بحران اقتصادی فراگیری در ساختار تولیدی چین به وجود آورد؛ آمریکا و اروپا را تحت فشار اقتصادی بیسابقه قرار داد؛ کشورهای جهان سوم و وابسته به اقتصاد غرب را به مرحلۀ فروپاشیهای اجتماعی و اقتصادی کشاند، و به صورتی کاملاً غیرمنتظره، به نقش فزایندۀ روسیه و سهمخواهیهای اقتصادی، سیاسی و نظامی کرملین میدان داد! در واقع، بحران کووید یک بار دیگر بحران جنگ افغانستان را به یاد واشنگتن انداخت؛ به صراحت نشان داد که همچون نمونۀ جنگ افغانستان، حمایت چین از سیاستهای غرب سرنوشتساز است. به طور خلاصه، دکترین ترامپ از پایهواساس پوک و بیمعنا شده بود، چرا که بدون حمایت چین از سیاستهای غرب، آمریکا نمیتوانست برندۀ میدان ژئوپولیتیک شود؛ روسیه برنده میشد!
در پاسخ به فروپاشی سیطرۀ ژئوپولیتیک غرب بود که جو بایدن با کارت «جنگ اوکراین» پای به میدان سیاست جهانی گذارد. نمیباید فراموش کرد که یکی از تخصصهای پنتاگون «جنگسازی» است. به این ترتیب که در هجمهای تبلیغاتی و همهجانبه یک کشور را تحت محاصره قرار میدهد، و همزمان از طریق نوکران محلیاش زمینۀ تهدیدات نظامی را نیز بر علیه این کشور به صورت زیرجلکی فراهم میآورد. نتیجه روشن است؛ کشور تحت محاصره مجبور به عکسالعمل خواهد شد، و شبکۀ تبلیغات جهانی در غرب امکان مییابد تا اینکشور را «مهاجم» معرفی کرده، ضمن کمک نظامی به طرف مقابل سفرۀ دلسوزی برای قربانیان جنگ و خانوادههای آواره و کودکان بیسرپرست و … در سطح جهان پهن کند! این سناریو که در آغاز کودتای 22 بهمن 57 توسط روحالله خمینی و اوباش سازمان سیا که در محفل «شورای انقلاب» تلنبار شده بودند، برای صدام حسین روی پرده رفت، دقیقاً همان است که در اوکراین به مورد اجرا گذاشته شد.
سیاست چین نیز در این میانه از پیش مشخص بود. و همچون گذشته، در حمایت از طالبان، اسلامگرایان پاکستان، ملایان تهران، و … جهت بهینه کردن شانس پیروزی سیاست آمریکا بر روسیه خلاصه میشد. بله، در شرایطی که آمریکا همچون گذشته بر طبل تبلیغات «مبارزه با تروریسم» میکوبید، به صورت زیرجلکی از همکاری چین و ملایان تهران، رجب اردوغان و علیاف با تروریستهای «طالبان» حمایت نیز به عمل میآورد، هر چند تنها پایتختی که حکومت طالبان را در افغانستان به رسمیت شناخت، پکن بود!
در این شرایط، سفر اخیر رئیس دولت چین به شیخنشینهای خلیجفارس و خصوصاً نشان دادن چنگودندان به حکومت ملایان تهران با سه تحلیل متفاوت همراه شد. تحلیلهائی که که مورد تأئید سازمان سیا قرار داشت، ادعا میکردند که چین با این عمل حمایت از روسیه در اوکراین را کنار گذارده، و چرخشی به سود سیاست آمریکا نشان میدهد! تحلیلگران چپنما و حامیان زیرجلکی ملایان، بر بیاهمیت نشان دادن این سفر تلاش داشته، موضعگیریهای چین در قبال ایران را فاقد ارزش ژئواستراتژیک قلمداد کردند. ولی تحلیل سومی نیز در میان است که «تحریم» شده و به هیچ عنوان زمینۀ انتشار رسانهای نمییابد. بر اساس این تحلیل «تحریم» شده، چین با این سفر از ایفای نقش دوگانۀ خود در سیاستهای آمریکا دست برداشته و با چرخش به سوی مسکو عملاً در برابر سیاست اسلامگرائی آمریکا در خاورمیانه دست به بازی «نظامی ـ سیاسی» زده است.
تحلیل سوم از نظر نویسندۀ این وبلاگ از آن رو حائز اهمیت است که در فردای انتشار بیانیۀ مشترک چین و شیخنشینها، هتل محل اقامت بازرگانان چینی در کابل مورد حملۀ تروریستی قرار میگیرد، و دهها کشته و زخمی بر جای میگذارد. در ثانی، روز پس از این عملیات تروریستی، در خبر دیگری که باز هم مورد تحریم رسانهای قرار گرفت، سخن از ورود 18 فروند بمبافکن اتمی چین به آسمان جزیره تایوان به میان آمد، و فقط به صورت خلاصه مورد عنایت خبرگزاری فرانسه قرار گرفت:
«دولت تایوان تأئید کرد که 18 فروند هواپیمای نظامی چینی با قابلیت اتمی به آسمان جزیرۀ تایوان تجاوز کردهاند، عملیاتی که تا حال بیسابقه بوده است.» منبع: خبرگزاری فرانسه، 13 دسامبر 2022
با نیمنگاهی به این تحولات مشخص میشود که تغییر سیاست چین در مورد ایران ارتباطی با ادعای گروهای متمایل به آمریکا ندارد. نخست اینکه مذاکرات آمریکا و روسیه، پشت درهای بسته در ترکیه همچنان در جریان است، و هیچگونه اطلاعی از محتوای این مذاکرات به بیرون درز نکرده. در ثانی، اگر این چرخش چین، به سود سیاست واشنگتن و جهت انزوای بیشتر مسکو تلقی میشد، رزمایش اتمی اخیر چین در آسمان تایوان این تحلیل را بیمعنا میکند. چرا که چین با این رزمایش به کسانی پاسخ دندانشکن داده که در پی چرخش سیاسی چین، کابل را برای شرکتهای چینی خطرناک کردهاند.
تبعات این چرخش کاملاً روشن است. برداشت ما این است که همکاریهای زیرجلکی و اسلامگرایانۀ چین با آمریکا به شدت مورد تهدید قرار گرفته. و این تهدید فقط میتواند از سوی مسکو صورت گرفته باشد. در ادامۀ همین تغییر موضع چین است که میتوان سفر غیرمترقبۀ دادستان کل فدراسیون روسیه به ایران را که روز 13 دسامبر سالجاری صورت گرفت مورد بررسی قرار داد. ایگور کراسنوف، دادستان کل فدراسیون روسیه در این سفر، هم با محمد جعفر منتظری، دادستان کل کشور، و هم با آخوند اژهای، رئیس قوه قضائیۀ ملایان دیدار کرده است:
«ایگور کراسنوف، دادستان کل فدراسیون روسیه روز سهشنبه در تهران با محمد جعفر منتظری همتای ایرانی خود دیدار و گفتگو نموده و برنامه همکاریهای نهادهای نظارتی ایران و روسیه تا پایان سال 2025 را به امضاء رساندند.» منبع: اسپوتنیک، 13 دسامبر 2022
البته از سوی خبرگزاری روس سفر فوق در ادامۀ همکاریها و عضویت ایران در سازمان شانگهای اعلام شده، ولی کیست که نداند در بحبوحۀ خیزش عمومی و ناآرامیهای اجتماعی، خصوصاً در هیهات بکُشبکُشی که ملایان در پی عضویت ایران در شانگهای ـ 25 شهریورماه سالجاری ـ به راه انداختهاند، این ملاقات معنا و مفهومی به مراتب بیش از تأئید بر عضویت ایران در شانگهای خواهد داشت. به هر تقدیر، برداشت ما این است که سیاست مسکو نهایتامر زمینۀ انزوای هر چه بیشتر اسلامگرایان در افغانستان، ایران، ترکیه و پاکستان را فراهم میآورد. مناطقی که به دلیل حمایت آمریکا از تروریسم اسلام سیاسی، عملاً کارشان به تشکیل دولتهای قرونوسطائی کشیده. و نهایتاً در چارچوب همین تحلیل است که میباید سرنوشت خیزش اخیر ایرانیان بر علیه ملایان را نیز مورد بررسی قرار دهیم. تحلیلی که به فرصتهای بعد موکول میکنیم.